جدول جو
جدول جو

معنی ربولی - جستجوی لغت در جدول جو

ربولی
لفظی است عبرانی، یعنی ای معلم، یکی از القاب معززۀ یهود بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربوبی
تصویر ربوبی
ربانی، خدایی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
شواء رعولی، کباب نیک ناپخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ ربل، بمعنی نوعی از درختان که در آخر تابستان بسردی شب بی باران برگ و بار بیرون آرد. (از اقرب الموارد) (آنندراج). ج ، ربل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ وی ی)
منسوب به ربا. (از اقرب الموارد). منسوب به رباء. بیعی که به ربا انجام یافته است. (از یادداشت مرحوم دهخدا). در نسبت به ’ربا’ که به فتح ’ر’ شهرت دارد در اصل به کسر ’ر’ است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5).
- بیع ربوی.
، منسوب به ربو. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُو)
آنچه که مربوط به پیشاب است. آنچه از ادرار بدست آید. آلوده به ادرار. منسوب به ادرار. (فرهنگ فارسی معین) ، بن و نهایت و پایان و انتهای هر چیز. (برهان). بن. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون.
دقیقی.
دشمن شاه ار بمغرب است ز بیمش
بازنداند به هیچ گونه سر از بون.
فرخی.
معدن این چیزها که نیست دراین خاک
جز که ز بیرون این فلک نبود بون.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 354).
، آسمان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) :
برافراز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
، رودۀ گوسفند و گاو و امثال آنرا که پاک نکرده باشند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). رودۀ گوسفند که سرگین درونش بود. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ملکشاهی در پشتکوه، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
به لغت اندلس رستنیی باشد که آن را کنگر گویند و با ماست خورند. (برهان) (آنندراج). قسمی از کنگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابوعمرو، حفص بن عمر بن ربال بن ابراهیم بن عجلان مجاشعی ربالی بصری. او از عبدالوهاب ثقفی و مقدمی روایت دارد و ابراهیم حربی و عبدالله بن محمد بن ناجیه از او روایت کردند. ربالی از ثقات راویان بود و بسال 258 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). در تاریخ اسلام، روات به عنوان افرادی شناخته می شوند که از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) احادیث نقل کرده اند و در این مسیر، از دقت و امانت داری ویژه ای برخوردار بوده اند. این افراد با تحلیل دقیق سندهای حدیث، از صحت و اصالت روایات اطمینان حاصل کرده اند و در نتیجه به حفظ سنت نبوی کمک کرده اند.
جعفر بن محمد. او از ابوعاصم و حسین بن حفص اصفهانی روایت کرد، و حسن بن محمد بن شعبه بغدادی از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به ربال که نام جد ابوعمر حفص است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ بی ی / بی)
نسبت به رب. (المنجد). منسوب الی رب علی غیر قیاس. (ازآنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خدایی. الهی. منسوب به رب بدون قیاس، یا به ربوبیت و باء فتحه داده شده است چنانکه در بصری است. (از اقرب الموارد).
- علم ربوبی، علم خدایی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
محمد بن احمد بن قاسم بن رسولی بغدادی، فقیه شافعی، مکنی به ابوالسعادات. او در مسائل خلافی سخنان خوب دارد و شعر نیکو می گفت. رسولی به خراسان سفر کرد و در آنجا بسال 544 هجری قمری درگذشت. وی از جعفر بن احمد سراج و ابوالقاسم بن بیان رزاز و جز آن دو حدیث شنید و ابوسعد سمعانی و جز وی از او روایت دارند. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رسالت و پیغامبری. (ناظم الاطباء). پیغامبری، پیغام رسانی. (فرهنگ فارسی معین). فرستادگی. (ناظم الاطباء). سفارت. سفیری. ایلچی گری. نمایندگی: پس پسر عضدالدوله... را به رسولی به غزنه فرستاد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 118).
چو سلطان خود کند حالی رسولی
رسولی ّ دگر باشدفضولی.
پوریای ولی.
احمد بن ابی الاصبع به رسولی نزدیک عمر و برادر یعقوب آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296). این سلیمانی به رسولی و شغل بزرگ آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296). به چند دفعت خواستند که به رسولیها برود و حیلت کرد تا ازوی درگذشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255). به رباط مانک علی میمون قرار گرفت (بوصادق) و بر وی اعتماد کردند پادشاهان و رسولیهای بانام کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207).
قیدافه خوانده ام که زنی بود پادشاه
اسکندر آمدش به رسولی سخن گزار.
خاقانی.
- به رسولی فرستادن، بنمایندگی و ایلچی گری فرستادن. بسمت سفیر و نماینده به جایی روانه ساختن: به روزگار سامانیان یک بار وی را به رسولی به بخارا فرستاده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685). خواجه ابوالقاسم حصیری را و قاضی حسن بوطاهر تبانی راخویش این امام بوصادق تبانی به رسولی فرستاد نزدیک ارسلان خان و بغراخان تا عقد و عهد تازه کرده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 536). قرار گرفت که عبدالجبار پسروزیر آنجا به رسولی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 383).
- رسولی کردن، ایلچی گری کردن. رسول شدن. نمایندگی داشتن. سفیر بودن: رسولی ها کرده بود به دو دفعت و به بغداد رفته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363). وی را بنواخت و گفت این یک رسولی بکن چون بازآیی قضای نشابور به تو دادیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538).
،
{{صفت نسبی}} منسوب است به رسول که به سفارت دلالت دارد. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لی ی)
نسبت است به قبول که بمعنی باد صبا باشد (؟) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربوله
تصویر ربوله
اندلسی کنگر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
شاشی گمیزی پیشابی آنچه که مربوط بپیشاب است آنچه از ادرار بدست آید آلوده بادرار منسوب بادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوی
تصویر ربوی
منسوب به ربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبولی
تصویر قبولی
پذیرش، نخود پلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسولی
تصویر رسولی
پیامبری رسالت پیغام رسانی، پیغامبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوبی
تصویر ربوبی
خدائی، الهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبولی
تصویر قبولی
پذیرش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربوبی
تصویر ربوبی
((رُ))
خدایی، الهی
فرهنگ فارسی معین
لگدمال شده
فرهنگ گویش مازندرانی
زبان گفتاری، گفتار
دیکشنری اردو به فارسی