جدول جو
جدول جو

معنی ربل - جستجوی لغت در جدول جو

ربل
(رِ)
ربل. ربل. مرد فربه بسیارگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطبا) (آنندراج). و رجوع به ربل و ربل شود
لغت نامه دهخدا
ربل
(تَ قَطْ طُ)
بسیار شدن شتران و اولاد آنها. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار شدن اموال و اولاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بسیار شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی). بسیار شدن تعداد. (از اقرب الموارد) ، رویانیدن زمین گیاه ربل را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بسیار شدن درخت در زمین. (آنندراج). بسیار شدن درخت ربل در زمین. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربل
(رَ)
گیاه که در آن وقت روید که زمین خشک شود. (مهذب الاسماء). نوعی از درختان که آخر تابستان بسردی شب و بدون باران برگ و بار آورد. ج، ربول. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درختی است مانند سرو که خزان ندارد. (از شعوری ج 2 ص 10). و ربل اربل مبالغه است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربل
(رَ)
ربل. مرد فربه بسیارگوشت. (ناظم الاطباء). بسیارگوشت. (مهذب الاسماء). و رجوع به ربل و ربل شود، شتر فربه. (مهذب الاسماء). و رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
ربل
(رَ بَ)
نباتیست سخت سبز و آن در دیار بلبیس بسیار باشد، دو درهم از آن تریاق است مر زهر مار را. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی است سخت سرسبز. (از اقرب الموارد). یک نوع گیاه سخت سبز که تریاق زهر مار است. (ناظم الاطباء). نوعی از افسنتین است لیکن کوهی بود. (از اختیارات بدیعی). نوعی جبلی افسنتین است و گویندنوعی از برنجاسف و قیصوم است و دو درهم او جهت رفع زهر هوام مجرب دانسته اند. (تحفۀ حکیم مؤمن) (مخزن الادویه). و رجوع به ربل و افسنتین و اقحوان شود
لغت نامه دهخدا
ربل
(رَ بِ)
ربل. ربل. مرد بسیارگوشت. (از اقرب الموارد). مرد فربه بسیارگوشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ربل و ربل شود
لغت نامه دهخدا
ربل
(رِ)
یک نوع گیاهی و یا بومادران. (ناظم الاطباء). نوعی از افسنتین است که بوی مادران باشد و به عربی اقحوان گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ربل
درخت راج
تصویری از ربل
تصویر ربل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربن
تصویر ربن
(پسرانه)
یکدست. یک اندازه (نگارش کردی: رهبهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
(تَ بَ / تِ بِ / تُ بُ)
موضعی است. (منتهی الارب) (معجم البلدان) (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
ربله. رجوع به ربله در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ آ)
خوردن گیاه ربل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). خوردن آهو گیاه ربل را. (منتهی الارب) ، چرا کنانیدن نبات ربل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : خرجوا یتربلون. (اقرب الموارد) ، شکار کردن و تفحص و جستجوی نبات ربل نمودن، یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصید. (المنجد) (اقرب الموارد) : خرجوا یتربلون، ای یتصیدون. پی جوئی مرد گیاه ربل را. (اقرب الموارد) ، سبز شدن نبات پس از خشکی. (تاج المصادر بیهقی). برگ برآوردن و سبز گردیدن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سبز شدن زمین پس از خشکی، هنگام آمدن پائیز. (اقرب الموارد) (المنجد). نبات آوردن و سبزگردیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج). پرگوشت شدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، نزد پزشکان، نفخیست که عارض اطراف و غیر آن شود و سبب آن ریختن بلغم رقیق است بر اثر ضعف هاضمه چنانکه در استقساء رخ دهد، میگویند: تربلت المراءه، اذا کثر لحمها. (کشاف اصطلاحات الفنون از بحر الجواهر). در علم طب، ورم کردن اطراف بدن یعنی دست و پا و غیر آنست. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(تُ بُ)
دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: تورم، بادکردگی اعضاء و اطراف بدن بدنبال سؤهاضمه و استسقا و جز آن. (دزی ج 1 ص 143). رجوع به بمادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
دهی است از دهستان زیر کوه باشت بابویی بخش گچساران بهبهان. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه می باشد. ساکنان آن از طایفۀباشت بابوئی اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ربل اربل، مبالغه است و ربل اقسامی است از درخت که در آخر تابستان بسردی شب بی باران برگ و بار بیرون آرد
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ لَ)
زن فربه بسیارگوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ربلاء شود، ماده شتر فربه. (از مهذب الاسماء) ، زن بزرگ ربلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربلاء شود، باریک ران خردکس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به ربلاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ لَ)
ربله. هر گوشت پارۀ ستبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)) ، گوشت شکم ران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). گوشت اندرون ران مردم. (مهذب الاسماء) ، گرداگرد پستان، گرداگرد کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رمۀ گاو دشتی. ج، ربلات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
خرم و بارآور، شهری که در حدود شمالی زمین کنعان واقعست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربن
تصویر ربن
نیاز مجتهد یهود مفتنی یهودان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی خس خس خس خس سینه صدای خس خس خاصی که در بعض امراض و التهابات قصبه الریه و برونشها و خانه های ششی هنگامی که بریه گوش دهند استماع شود خس خس صدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربو
تصویر ربو
پشته و بلندی، نفس بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربه
تصویر ربه
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربی
تصویر ربی
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
فرهنگ لغت هوشیار
طلایه گردیدن و دیده بانی کردن سودی که وام دهنده بابت طلب خود بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
نفع و سود که از تجارت حاصل میاید، منفعت، سودی که از قمار بدست می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربد
تصویر ربد
گل گاو چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
خشکیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببل
تصویر ببل
بابل
فرهنگ لغت هوشیار
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربل
تصویر تربل
فربهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربله
تصویر ربله
گوشت ران، گوشت ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
درآمیختن، پختن خرمانک (ربیکه)، در گل انداختن شوریدگی کار کار شوریدگی، سستی ترفند (حیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربع
تصویر ربع
چهارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربو
تصویر ربو
آسم
فرهنگ واژه فارسی سره