جدول جو
جدول جو

معنی ربعیه - جستجوی لغت در جدول جو

ربعیه
(رِ عی یَ)
خواربار قوم در اول سرما. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، رباعی ّ، غزوه در فصل بهار. ج، رباعی ّ، خر خواربارآور در بهار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربعیه
جنگ بهار
تصویری از ربعیه
تصویر ربعیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
(دخترانه)
مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبعیه
تصویر سبعیه
شیعه اسماعیلیه، از فرقه های شیعه که اسماعیل فرزند امام جعفر صادق را آخرین و هفتمین امام می دانند
اسماعیلیه، شیعه سبعیّه، شیعه باطنیّه، شیعه هفت امامی، سبعی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ)
عیسی بن ابراهیم بن محمد الربعی الیمنی (480 هجری قمری) خزرجی گفته است: فقیه و فاضل و استاد نحو و صرف و لغت بود. او راست: النظام الغریب و فهرست آن (در لغت) که در آن لغات اشعار را به اختصار آورده است. (از معجم المطبوعات ج 1).
ربعی (ر ب )
{{اسم خاص}} محمد. رجوع به ابن یحیی الربعی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
دهی است به صعید مر بنی ریعه را. (آنندراج) (منتهی الارب). قریۀ بزرگی است در انتهای صعید در میان اسوان و بلاق. (از معجم البلدان)
بخشی از قبیلۀ بنی مالک است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ عی ی)
منسوب به طایفۀ ربیعه. (ناظم الاطباء). منسوب است به ربیعه بن نزار. (از انساب سمعانی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نوعی از اسطرلاب. (دهار) :
ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش
ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته.
خاقانی.
ناهید زخمه مطرب می آفتاب تابش
چنگ آفتاب می را ربعی بشکل مسطر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
یک نوع پول خردی که چهاریک قران باشد، در تداول امروز، سکۀ زری که یک چهارم سکۀ رسمی است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
ابن عبدالله بصری، مکنی به ابونعیم. از اصحاب حضرت جعفر صادق و حضرت کاظم علیهم االسلام، محدث بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب است به ربع. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به ربع شود، آنچه در فصل بهار زاده شود. (از اقرب الموارد). موجودشده در فصل بهار. (ناظم الاطباء) ، فرزند مرد در جوانی او. (از اقرب الموارد) ، پسر متولد شده از شخص در سن پیری. (ناظم الاطباء) ، منسوب است به سوی ربیع رابع. (آنندراج) (منتهی الارب) ، قطعی از قطعهای کتاب، طول 16 و عرض 9/5 سانتیمتر. (از یادداشت مرحوم دهخدا) ، شیشه که مظروف آن چهاریک بطری است. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نقشه ای از نقشه های قالی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ عی یَ)
یا رعیت. عامۀ مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). عامۀ مردم که دارای سرپرست باشند. در حدیث است: ’و کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته’. (از اقرب الموارد) ، ستور چرنده. (از اقرب الموارد). ستور چرنده و بچرا گذاشته شده از هر که باشد. ج، رعایا. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنچه نگهبانی می کند آن را شبان. (غیاث اللغات) ، هر چیز که حفظ و رعایت آن لازم باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج). مرعیه. (اقرب الموارد) ، قوم، رعیت پادشاه و رعایای او. آنانکه به فرمان وی گردن می نهند. (از اقرب الموارد). رجوع به رعیت شود
رعیت. رعیه:
امیری بر سر ارباب حکمت
ترا ارباب حکمت چون رعیه
تو آن معطی مکرم کز تو هرگز
نباشد کف رادت بی عطیه.
سوزنی.
رجوع به رعیت شود
لغت نامه دهخدا
(رِعْ یَ)
زمینی که در آن سنگهای بلند وبرآمده باشند و مانع گردند شیار کردن آن زمین را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چرا. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اسم مصدر است از رعی و رعایه، به معنی چریدن و چرانیدن. (منتهی الارب) ، نوع و هیأت چریدن، حفاظت و نگاهداری. (ناظم الاطباء) ، هر چیز که حفظ و رعایت آن لازم باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
صنفی از یهود منسوب به مردی راعی نام. (مفاتیح العلوم). فرقه ای از یهود، این گروه منسوبند بیکی از آن گروه که از میان ایشان بیرون آمد و دعوی های عظیم کرد. (بیان الادیان). و رجوع به راعی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ ذی یَ)
تازیانه ای که در ربذ ساخته شود، و ربذ دیهی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ عی یَ)
ناقه ای که بفروشند و از بهای آن ناقۀ دیگری مانند آن بخرند. (از اقرب الموارد). راجعه. (اقرب الموارد). رجوع به راجعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
ابن سکنه، مکنی به ابورویخه فزعی... ابن حبان گفته که او درک حضورحضرت رسول می کرد و در فلسطین ساکن بود و در بیت جیرین درگذشت. دولابی گفته: حضرت رسول علم سپیدی بر اوبست و فرمود ای ابورویخه بسوی قوم خود برو و آنان را فراخوان و بگو هر کس زیر رایت ابورویخه درآید در امان است و او نیز چنان کرد. (از الاصابه ج 1 قسم 1)
پدر حیی (تیره ای) از هوازن. و آن ربیعه بن عامر بن صعصعاء است و اینها پسران مجدند و مجدنام مادر اینها بوده. (آنندراج) (از منتهی الارب)
ابن کلام بن... (85-62 قبل از هجرت). یکی از سوارکاران بزرگ مضر در جاهلیت بود و داستانهای تاریخی دارد. رجوع به الاعلام زرکلی چ 2 جزو 3 ص 43 و بلوغ الارب آلوسی جزو 1 ص 144 و سمطاللاّلی ص 910 و البیان و التبیین ج 1ص 208 و ج 2 ص 43 و عقدالفرید فهرست ج 1 و 3 و 6 شود
ابن فراس. او را فارسی نیز می گفتند. ابن لهیعه روایاتی بواسطه از وی نقل کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 قسم 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
از قبیلۀ بنی زید که جایگاه آنان در حوالی قنفذه است. (از معجم قبایل العرب ج 3)
از قبیلۀ منطقۀ بغداد است و در حوالی معینه بچادرنشینی زندگی میکردند و به کشت و زرع میپرداختند. (از معجم قبایل العرب ج 3)
تیره ای از قبیلۀ ثقیف در حجاز. (از معجم قبایل العرب ج 3)
تیره ای ازبنی خضیر که در دیگر سرزمنیهای نجد از وادی دواسر بسوی کوه شهر پراکنده اند. (از معجم قبایل العرب ج 3)
قبیله ای از بنی زید، از عبدالله ، از دارم بن مالک. (از معجم قبایل العرب ج 3)
قبیله ای از قبیله های بحرین و قطیف و هجر. (از معجم القبایل ج 3)
قبیله ای از معاویه بن کلاب ربیعه بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3)
قبیله ای معروف به ابوربیعه، از نهیک بن هلال بن عامر بن صعصعه بن معاویه بن بکر بن هوازن بن منصور بن عکرمه بن خصفه بن قیس بن عیلان عدنانی. (از معجم قبایل العرب ج 3)
سومین قبیله از ریشه اول از صف اول عرب عدنانی، و آنان فرزندان ربیعه بن نزار میباشند که به ربیعه الفرس مشهورند. ربیعه دو تیره دارد و آن دو عبارتند از: ’اسد’ و ’ضبیعه’ و سرزمین آنها تا امروز در جزیره فراتیه است و دیار ربیعه نامیده میشود. (از صبح الاعشی ج 1 ص 337). و رجوع به تاریخ عصر حافظ ص 209 و تاریخ بخارای نرشخی ص 63 و تاریخ کرد ص 111 و نزهه القلوب ج 3 ص 268 شود
شاخه ای از بنی نمیر نصریان از میاهه القلیب. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
سنگ زورآزمای. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب). سنگ که بدان زور آزمایند. (مهذب الاسماء) ، خود آهنین که سوار در جنگ سر بدان پوشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خود که بر سر نهند. (از مهذب الاسماء) ، مرغزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). روضه. (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، ظرفی که در آن طیب و غیره نهند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عتیده یا طبله یا حقه ای که در آن خوشبوی نهند. (از اقرب الموارد) ، توشه ای که در اول زمستان از جای دور آورند. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ یَ)
چهار دندان که میان دندان ثنایا و انیاب باشد. ج، رباعیات. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چهار دندان که میان دندان های ثنایا و انیاب باشد، دو تا در بالا و دو تا در پائین. ج، رباعیات. (از متن اللغه). نام هر یک از دندانها که میان تثنیه و ناب یعنی میان پیش و نیش است، و آن چهار است، دو بر بالا دو بر زیر. ج، رباعیات. (از بحر الجواهر)، جنگ سخت و شدید. (از متن اللغه)،
{{صفت}} مؤنث رباعی. حیوانی که دندانهای رباعیه را افکنده باشد. ج، رباعیات. (از اقرب الموارد). بچۀ گاو... را در سال سیم رباعی و رباعیه گویند. (تاریخ قم ص 178). و در سال هفتم (بچۀ ناقه) را رباعی و رباعیه گویند. (تاریخ قم ص 177). بچۀ گوسفند را در سال چهارم رباعیه گویند. (از تاریخ قم ص 178)
لغت نامه دهخدا
(رُ عی یَ)
مؤنث رباعی. آنچه از چهار تا ترکیب شود. (از اقرب الموارد). مؤنث رباعی و رباع. (منتهی الارب) (از المنجد) ، (اصطلاح منطق) بر قضیۀ موجهه اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به موجهه و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عی یَ)
بلندشدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عی یَ)
نام دیگر اسماعیلیه، و ایشان را به این جهت سبعیه می گفتند که در باب شمار ائمه بدور هفت هفت قائل بوده اند و امام هفتم را آخر ادوار می دانستند و مقصود ایشان از آخر ادوار قیامت بوده. بعلاوه تدبیر عالم سفلی را با کواکب سبعه می شمردند. (تلبیس ابلیس، ص 109). و نیز رجوع به سبعی و اسماعیلیه و باطنیه و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(سَ عی یَ)
نام آبی است متعلق به بنی نمیر. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَعَ)
شاخه ای از قبیلۀ عدنانی معروف به بنی ابی ربیعه از ذهل بن شیبان. (از معجم قبایل العرب ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیروی و تقلید و متابعت. (ناظم الاطباء). پیروی. (دزی). تبعیت. رجوع به تبعیت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رجعیه
تصویر رجعیه
کهنه پرستی واپسگرایی
فرهنگ لغت هوشیار
چهار تایی مونث رباعی، چهار دندان که میان ثنایا و انیاب باشد، جمع رباعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعیه
تصویر راعیه
مونث راعی: فرمانروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
سنگ زور آزمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعیه
تصویر رعیه
بادرم (عامه مردم)، شهروند (تبعه)، کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
سبعیت در فارسی درند گی، درنده خویی هفتیان هفتگرایان نام دیگر اسمعیلیه که شماره هفت را اشویی می دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعیه
تصویر تبعیه
پیروی و تقلید و متابعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربعه
تصویر ربعه
مرد میانه، زن میانه، چهارتا، بویدان، نامه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیه
تصویر ربیه
گربه، سرگین غلتان
فرهنگ لغت هوشیار