جدول جو
جدول جو

معنی ربداء - جستجوی لغت در جدول جو

ربداء
(رَ)
بلای بد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : داهیه ربداء،بلای بد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شترمرغ مادۀ خاکسترگون. ج، ربد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بز مادۀ سیاه که خجکهای سرخ داشته باشد. قال الجوهری و هی من شیات المعز خاصه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گوسفندسیاه که کمربند سرخ دارد، ای ران. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ربداء
بلای بد
تصویری از ربداء
تصویر ربداء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابداء
تصویر ابداء
آغاز کردن، شروع کردن، ابتدا کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
ابوالربداء البلوی مولی الدبداء بنت عمرو بن عماره بن غطیه البلویه صحابی است. (الاصابه ج 6 ص 333). عنوان صحابی از ارزشمندترین عناوین در فرهنگ اسلامی است. افرادی که با پیامبر اسلام (ص) دیدار کرده، ایمان آورده و تا پایان عمر مؤمن باقی مانده اند، این لقب را کسب کرده اند. این اشخاص ستون های اصلی جامعه اسلامی نخستین را تشکیل می دادند و در تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند.
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ وُ)
رداءه. تباه شدن و فاسد گردیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به رداءه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
چادر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از کشاف اصطلاحات الفنون). دوش انداز. (ملخص اللغات حسن خطیب). چادر زیرپوش. (دهار). جامه ای که بر سر و قد گیرند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفاع. (منتهی الارب). ج، اردیه. (یادداشت مؤلف). تثنیه: ردأان و رداوان. مؤنث: رداه. (منتهی الارب) : آن ولایات دیگر به بهجت ملک و رداء سلطنت او آراسته گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272). به رداء کفر مرتدی (متردی) شده و مرتد گشته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 272).
- خفیف الرداء، اندک عیال وکم قرض. (از اقرب الموارد). کم عیال و کم وام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج).
- غمرالرداء، بسیاراحسان و فراخ عطیه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخی. کثیرالاحسان. (یادداشت مؤلف).
، شمشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). سیف. گویند: قنّعه رداءه، یعنی شمشیر او. (از اقرب الموارد) ، کمان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). قوس. (از اقرب الموارد) ، عقل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). خرد. (از اقرب الموارد) ، جهل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر چیزکه زینت دهد و یا عیب ناک گرداند (از اضداد است). (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، وام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). دین. (از اقرب الموارد) ، حمیل. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). وشاح. ج، اردیه. (از اقرب الموارد) ، در اصطلاح صوفیه عبارت است از ظهور حق بر عبدکه آن اظهار صفات حق است به حق از بنده. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در اصطلاح صوفیه عبارت است از ظهور به صفات حق و در اصطلاح مشایخ ظهور صفات حق است بر بنده. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طلایه گردیدن و دیده بانی کردن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). دیده بانی کردن. (از متن اللغه) ، بلند گردیدن و بر بلندی آمدن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بر بلندی و پشته برآمدن. (آنندراج) ، گرانبار رفتن، چشم داشتن و نگهبانی کردن، از بالا بزیر نگریستن برای کسی یا چیزی و مطلع گردیدن بر آن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بلند پنداشتن چیزی، یقال: انی لأرباء بک عن هذا الامر، ای ارفعک عنه. (منتهی الارب) ، بلند کردن چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، برداشتن چیزی را از چیزی، ربودن چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بردن چیزی. (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن هر نوع طعام را، دانستن و پروای چیزی یا کسی را کردن، اصلاح کردن چیزی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). حفظ کردن و اصلاح کردن چیزی. (اقرب الموارد)
منت نهادن و فزونی نمودن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). منت و طول و فزونی بر کسی. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) ، فزون شدن و گوالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). افزون شدن. (دهار). نشو یافتن. (از اقرب الموارد) ، پرورش یافتن در بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ظاهراً دمر برافتادن. (دهار)
ربا. نشو و نما کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، افزون شدن مال از راه ربا. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ ربوه، بمعنی زمین مرتفع. (از معجم البلدان). ربی ̍. ربا
لغت نامه دهخدا
(رِ)
هر زمین بلند و مشرف. ضد وطاء. (از متن اللغه). ربا. ربی ̍
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
بداءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آشکار شدن رأیی که قبلاً نبوده است. (از تعریفات جرجانی). بداء یعنی ظهور امری یا رأیی بعد از خفاء آن، این اصطلاح کلامی است و مبنای بحث آن چنین است که آیا بداء درباره خدای جائز است یا نه به این معنی ممکن است خدای متعال امری را مقرر گرداند و بعد انصراف حاصل کند. متکلمان اغلب می گویند انتساب بداء به این معنی بذات حق کفر است و از طرفی در شرایع این گونه امور دیده شده است. لذا در فکر توجیه و تفسیر آن درباره خدا افتاده اند و گفته اند بداء در مورد ذات خدا به این معنی است که بندگان امری و حکمی را طوری تصور کنند و حال آنکه در لوح محفوظ غیر از آن باشد و چون آنچه مرقوم درلوح محفوظ است از بندگان مخفی است لذا بدان توجه ندارند و خلاف آن را در لوح محو و اثبات و یا عالم قدر مشاهده می کنند و موقعی که برای آنان آنچه در لوح محفوظ مضبوط و مرقوم است معلوم و خلاف آنچه فکر می کنند آشکار شد گمان برند بداء حاصل شده است. (از فرهنگ علوم عقلی). مسألۀ بداء یکی از مباحث و اسباب مناظرۀمعتزله و شیعۀ امامیۀ بوده است. (از رجال نجاشی ص 268 از خاندان نوبختی ص 231). و رجوع به بداءه شود
لغت نامه دهخدا
(بَدْ دا)
مؤنث: ابدّ. زن بزرگ اندام یا زنی که اعضایش یا هر دو دستش یا هر دو ران او ازهم دور باشد. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه رانهایش از یکدیگر دور بود. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(بُ دْ دا)
جمع واژۀ بادی. (ناظم الاطباء). رجوع به بادی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام جد محمد بن احمد مذاری. حافظ در تبصیر به نقل از ابوبکر بن خزیمه و احمد بن یحیی تستری و دیگران، زبداء ضبط کرده ولی در مسند بزاز چنین آمده: محمد بن زباد عن عمرو بن عاصم. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دختر جریر بن خطفی. (منتهی الارب) ، نام زنی. (ناظم الاطباء) ، جماعتی است. (منتهی الارب).
- ابوالربذاء، از کنیه های تازیان است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بلای سخت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، ربس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اربش. (ناظم الاطباء). زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (آنندراج).
- ارض ربشاء و برشاء، سرزمین پرگیاه رنگارنگ.
- سنه ربشاء و رمشاء و برشاء، سال پرگیاه رنگارنگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن فربه بسیارگوشت و زن بزرگ ربلات. (ناظم الاطباء). زن بزرگ ربلات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربله شود، زن باریک ران خردکس. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ربله شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بِدْ دا)
جمع عبد. (منتهی الارب). رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بدء
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ پَ)
آغاز کردن. آغازیدن. ابتدا کردن. شروع کردن. سر کردن. سر گرفتن. ابتداء. کار نو و نخستین آوردن. نو آفریدن، آشکار کردن. پیدا کردن چیزی را
لغت نامه دهخدا
(رِبا)
ربا و سودخوری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آغاز، اصل، سبب، جای شروع، جای شروع مقابل مقصد، حرکتی که بواسطه آن از مبدا به مقصد رسند، آغاز شروع، جای آشکار کردن، جمع مبادی، اصل هر شی جمع مبادی، سبب جمع مبادی. یا مبدا ازلی. یا مبدا اعلی. یا مبدا اول. ذات حق تعالی. یامبدا قریب. هر مبدائی که با ذی المبدا خود فاصله کمتری داشته باشد قریب است مثلا قوت عامله که محرک عضلات است برای صدور فعل مبدا قریب است و اجماع که اراده جازم باشد نسبت به شوق که میل موکد است قریب است و نسبت به قوه عامله بعید است. یا مبدا کل. ذات حق تعالی که مبدا المبادی است، مبدا اسما کلی کون را گویند در مقابل معاد که اسما کلی الهی را نامند و آمدن سالک از راه اسما کلی کونی بود که مبدا اوست و رجوع او از راه اسما کلی الهی باشد که معاد اوست. یا مبدا فیاض. یا مبدا وجود. الف - ذات حق. ب - عقول مجرده، نقطه ای که فواصل نقاط دیگر را از آن اندازه گیرند، زمانی که فواصل زمانهای دیگر را از آن حساب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آشکارکردن، پیداکردن، آفریدن، دندان نو بر آوردن آغاز کردن آغازیدن ابتدا کردن شروع کردن سر کردن سر گرفتن ابتداء، کارنو و نخستین آوردن نو آفریدن، آشکار کردن پیدا کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربساء
تصویر ربساء
آسیب سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمداء
تصویر رمداء
شترمرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبداء
تصویر کبداء
میانه آسمان، دستاس آسیای دستی، شکمدار: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
بالاپوش دو تهی، تاژ چادر (خیمه)، شمشیر، کمان، خرد، بیخردی از واژگان دو پهلو، آراینده، زشت کننده، رام، بخشنده، شادابی تازگی جوانی، شید جامه ای که روی جامه دیگر پوشند جبه بالاپوش جمع اردیه. یا ردای نیل آسمان، شب
فرهنگ لغت هوشیار
ظاهر شدن هویدا گشتن، پیدا شدن رای دیگر در امری امری که در خاطر بگذرد که از پیش نگذشته باشد، ایجاد راءیی برای خالق بجز آنچه که قبلا اراده وی بر آن تعلق گرفته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابداء
تصویر ابداء
((ا ِ))
آغاز کردن، شروع کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رداء
تصویر رداء
((رَ))
بالاپوش، جبه، جمع اردیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بداء
تصویر بداء
((بَ))
ظاهر گشتن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبداء
تصویر مبداء
((مَ))
اول و نخستین هر چیز، جمع مبادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابداء
تصویر ابداء
آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن، از سر گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره