ناخدا یعنی مهتر ملاحان. (مهذب الاسماء) (بلوغ الارب ج 3 ص 166). بزعم اظهری واژۀدخیل است. (از متن اللغه). ناخدای. (دهار). صاحب سکان مرکب بحری. و دانسته نشد که از چه گرفته شده و اما متداول است. (از المعرب جوالیقی ص 159) ، همگی و تمام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). جملگی چیزی. (دهار) ، وقت و هنگام هر چیز. (از متن اللغه) ، اول هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). ربانه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - ربّان الشباب، اول جوانی. (دهار). اول جوانی یا جمیع یا طراوت آن. تازگی و شادابی آن. (از متن اللغه). ، نوعی از ماهی است. ج، ربابین. (از متن اللغه)
ناخدا یعنی مهتر ملاحان. (مهذب الاسماء) (بلوغ الارب ج 3 ص 166). بزعم اظهری واژۀدخیل است. (از متن اللغه). ناخدای. (دهار). صاحب سکان مرکب بحری. و دانسته نشد که از چه گرفته شده و اما متداول است. (از المعرب جوالیقی ص 159) ، همگی و تمام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). جملگی چیزی. (دهار) ، وقت و هنگام هر چیز. (از متن اللغه) ، اول هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء) (از منتهی الارب). رَبانه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). - رُبّان الشباب، اول جوانی. (دهار). اول جوانی یا جمیع یا طراوت آن. تازگی و شادابی آن. (از متن اللغه). ، نوعی از ماهی است. ج، ربابین. (از متن اللغه)
مرکّب از: در، باب + بان، پسوند حفاظت، حارس. حافظ. نگهبان در. قاپوچی. (ناظم الاطباء)، نگاهدارندۀ در. (از منتهی الارب)، آذن. بوّاب. (دهار)، ترّاع. حاجب. حدّاد. (منتهی الارب)، رزوبان. فیتق. (منتهی الارب)، بارسالار. سالاربار. و معرب آن دربان به فتح و یا به کسر دال است و جمع آن درابنه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، و جوالیقی در المعرب آنرا به فتح و ضم و کسر دال ضبط کرده است. (المعرب ص 140)، راجع به دربان و حاجب خلفا در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 138 شود: ز دربان نباید ترا بارخواست به نزد من آی آنگهی کت هواست. فردوسی. ز سرکش چو بشنید دربان شاه ز رامشگر تازه بربست راه. فردوسی. یکایک دل مرد گوهرفروش ز گفتار دربان برآمد بجوش. فردوسی. چو بگذشت یک روزگار اندرین پس آگاهی آمد به دربان ازین. فردوسی. قلون رفت تنها به درگاه اوی به دربان چنین گفت کای نامجوی. فردوسی. نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ. فردوسی. ترا چه باید خواند ای بهار بی منت ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان. فرخی. مهر و کینش مثل دو دربانند در دولت کنند باز و فراز. فرخی. دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت. قطران. آن فرشتگان که از نور و روشنایی آفریده شده بودند، دربان و خازن بهشت گردانید. (قصص الانبیاء ص 17)، بر درگهش ز نادره بحر عروض یکّی امین دانا دربان کنم. ناصرخسرو. اگر به علم و بقا هیچ حاجتست ترا بسوی در بشتاب و بجوی دربان را. ناصرخسرو. ملک فرمانبر شیطان دریغ است ملک در خدمت دربان دریغ است. ناصرخسرو. به فعل خوب یزدانی به روی زشت اهریمن سلیمانی به پرده در، بدر بر دیو دربانش. ناصرخسرو. آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر. ناصرخسرو. جاهل به مسند اندر و عالم برون در جوید به حیله راه و به دربان نمی رسد. رشید وطواط. یا ز دربان تندرست بپرس یا زسلطان ناتوان بشنو. خاقانی. بر در گهش که فرق فلک خاک خاک اوست دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست. خاقانی. بود معن عرب و سیف یمن در کرم هندوی دربان اسد. خاقانی. از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان بر در ایوان نه زنجیر ونه دربان دیده اند. خاقانی. گرچه خاقانی اهل حضرت نیست یاد دربانش هست دست افزار. خاقانی. بر خاک درت زکات دربان گنج زرشایگان ببینم. خاقانی. هم هندو کی بباید آخر بر درگه تو غلام و دربان. خاقانی. دهر دربان اوست بر خدمش ناوک ظلم کمتر اندازد. خاقانی. تابع فلک فرمانت را، دربان ملک ایوانت را سرهای بدخواهانت را، هم رمح تودار آمده. خاقانی. مرا در پیش تخت سلطان به حاجب و دربان حاجت نباشد. (سندبادنامه ص 108)، پیک دلی پیرو شیطان مباش شیر امیری سگ دربان مباش. نظامی. اشارت کرد بر دربان درگاه که دارم نامه ای نزدیکی شاه. نظامی. چون نمی یابند شاهان از وصالت ذره ای نیست ممکن کآن چنان ملکی به دربانی دهی. عطار. سگ و دربان چو یافتند غریب این گریبانش گیرد آن دامن. سعدی. خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم، آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد. (گلستان سعدی)، بر در توفیق چه دربان چه میر در ره تحقیق چه کودک چه پیر. خواجو. ظلم و ستم گرچه ز دربان بود از اثر غفلت سلطان بود. خواجو. از دربان و خدم و حشم و اعیان. (انیس الطالبین ص 134)، مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم. صائب. - امثال: دری که نداری دربان چه کنی. (جامع التمثیل)، - دربان فلک، کنایه از آفتاب. (برهان) (آنندراج)، - ، کنایه از ماه. (برهان) (آنندراج)
مُرَکَّب اَز: در، باب + بان، پسوند حفاظت، حارس. حافظ. نگهبان در. قاپوچی. (ناظم الاطباء)، نگاهدارندۀ در. (از منتهی الارب)، آذِن. بَوّاب. (دهار)، تَرّاع. حاجِب. حَدّاد. (منتهی الارب)، رزوبان. فَیْتَق. (منتهی الارب)، بارسالار. سالاربار. و معرب آن دربان به فتح و یا به کسر دال است و جمع آن دَرابنه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)، و جوالیقی در المعرب آنرا به فتح و ضم و کسر دال ضبط کرده است. (المعرب ص 140)، راجع به دربان و حاجب خلفا در دربارهای اسلامی رجوع به تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 5 ص 138 شود: ز دربان نباید ترا بارخواست به نزد من آی آنگهی کت هواست. فردوسی. ز سرکش چو بشنید دربان شاه ز رامشگر تازه بربست راه. فردوسی. یکایک دل مرد گوهرفروش ز گفتار دربان برآمد بجوش. فردوسی. چو بگذشت یک روزگار اندرین پس آگاهی آمد به دربان ازین. فردوسی. قلون رفت تنها به درگاه اوی به دربان چنین گفت کای نامجوی. فردوسی. نگه کرد دربان برآراست جنگ زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ. فردوسی. ترا چه باید خواند ای بهار بی منت ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان. فرخی. مهر و کینش مثل دو دربانند در دولت کنند باز و فراز. فرخی. دربان تو ای خواجه مرا دوش بغا گفت تنها نه مرا گفت، مرا گفت و ترا گفت. قطران. آن فرشتگان که از نور و روشنایی آفریده شده بودند، دربان و خازن بهشت گردانید. (قصص الانبیاء ص 17)، بر درگهش ز نادره بحر عروض یکّی امین دانا دربان کنم. ناصرخسرو. اگر به علم و بقا هیچ حاجتست ترا بسوی در بشتاب و بجوی دربان را. ناصرخسرو. ملک فرمانبر شیطان دریغ است ملک در خدمت دربان دریغ است. ناصرخسرو. به فعل خوب یزدانی به روی زشت اهریمن سلیمانی به پرده در، بدر بر دیو دربانش. ناصرخسرو. آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر. ناصرخسرو. جاهل به مسند اندر و عالم برون در جوید به حیله راه و به دربان نمی رسد. رشید وطواط. یا ز دربان تندرست بپرس یا زسلطان ناتوان بشنو. خاقانی. بر در گهش که فرق فلک خاک خاک اوست دهر کهن به پهلوی دربان نو نشست. خاقانی. بود معن عرب و سیف یمن در کرم هندوی دربان اسد. خاقانی. از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کان زمان بر در ایوان نه زنجیر ونه دربان دیده اند. خاقانی. گرچه خاقانی اهل حضرت نیست یاد دربانش هست دست افزار. خاقانی. بر خاک درت زکات دربان گنج زرشایگان ببینم. خاقانی. هم هندو کی بباید آخر بر درگه تو غلام و دربان. خاقانی. دهر دربان اوست بر خدمش ناوک ظلم کمتر اندازد. خاقانی. تابع فلک فرمانت را، دربان ملک ایوانت را سرهای بدخواهانت را، هم رمح تودار آمده. خاقانی. مرا در پیش تخت سلطان به حاجب و دربان حاجت نباشد. (سندبادنامه ص 108)، پیک ِ دلی پیرو شیطان مباش شیر امیری سگ دربان مباش. نظامی. اشارت کرد بر دربان درگاه که دارم نامه ای نزدیکی شاه. نظامی. چون نمی یابند شاهان از وصالت ذره ای نیست ممکن کآن چنان ملکی به دربانی دهی. عطار. سگ و دربان چو یافتند غریب این گریبانش گیرد آن دامن. سعدی. خواستم تا بطریقی کفاف یاران مستخلص کنم، آهنگ خدمتش کردم دربانم رها نکرد. (گلستان سعدی)، بر در توفیق چه دربان چه میر در ره تحقیق چه کودک چه پیر. خواجو. ظلم و ستم گرچه ز دربان بود از اثر غفلت سلطان بود. خواجو. از دربان و خدم و حشم و اعیان. (انیس الطالبین ص 134)، مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم. صائب. - امثال: دری که نداری دربان چه کنی. (جامع التمثیل)، - دربان فلک، کنایه از آفتاب. (برهان) (آنندراج)، - ، کنایه از ماه. (برهان) (آنندراج)
نام وادیی است میان ذات الجیش و ملل و السیاله، آبهای فراوانی دارد. رسول خدا در غزوۀ بدر بدانجا فرودآمد و منزل عروه بن اذینه شاعر کلابی بدانجا بود. کثیر راست: ... و قد مرت علی تربان تحدی بها بالجزع من ملل وسیج. و شارح ابیات آرد: تربان قریه ای است از ملل بمسافت یک شب از مدینه... (از معجم البلدان). و استقبل طلحه و سعید بن زید رسول اﷲ صلی اﷲعلیه وسلم بتربان (فیمابین ملل و السیاله) و هو منحدر من بدر یرید المدینه. (امتاع ص 99). و رجوع به ص 65 همان کتاب شود این نام در شعر متنبی آمده، شارحان دیوان نویسند: جایی است در عراق، و این قول اشتباه است و صحیح این است که نام نقبی است پیش از حسمی از جانب مصر، و نصر گوید ناحیتی است بین سماوه کلب و شام. (از معجم البلدان)
نام وادیی است میان ذات الجیش و مَلَل و السیاله، آبهای فراوانی دارد. رسول خدا در غزوۀ بدر بدانجا فرودآمد و منزل عروه بن اذینه شاعر کلابی بدانجا بود. کثیر راست: ... و قد مرت علی تربان تحدی بها بالجزع من مَلَل وسیج. و شارح ابیات آرد: تربان قریه ای است از ملل بمسافت یک شب از مدینه... (از معجم البلدان). و استقبل طلحه و سعید بن زید رسول اﷲ صلی اﷲعلیه وسلم بتربان (فیمابین ملل و السیاله) و هو منحدر من بدر یرید المدینه. (امتاع ص 99). و رجوع به ص 65 همان کتاب شود این نام در شعر متنبی آمده، شارحان دیوان نویسند: جایی است در عراق، و این قول اشتباه است و صحیح این است که نام نقبی است پیش از حسمی از جانب مصر، و نصر گوید ناحیتی است بین سماوه کلب و شام. (از معجم البلدان)
دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنۀ کوه ریز، با 185 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنۀ کوه ریز، با 185 تن سکنه. آب آن از چشمه و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
صاحب خر. رانندۀ خر. (ناظم الاطباء). خرچران. نگاهبان خر. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف) : چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم. ناصرخسرو
صاحب خر. رانندۀ خر. (ناظم الاطباء). خرچران. نگاهبان خر. خرکچی. (یادداشت بخط مؤلف) : چون که با گاو و خرم صحبت فرمایی گر تو دانی که نه گوبان و نه خربانم. ناصرخسرو
مخفف ربّانی ّ منسوب به رب. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). خدایی. یزدانی. ایزدی: ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی. خاقانی. اما بی تأیید آسمانی و عنایت ربانی بحیلت بشری، سعادت مقصود جمال نمینماید. (سندبادنامه ص 55). رحمت ربانی بر روان امیر ماضی تبرد ضریحه و تقدس روحه و ریحه. (ترجمه تاریخ یمینی). و حکم ربانی و تقدیر آسمانی در تغییر احوال و تبدیل ابدال غالب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل که تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانه. سعدی. ، دانشمند راسخ در علم و دین. دانشمند باعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راسخ در علم و دین. ج، ربّانیّون. (متن اللغه). صاحب معالم گفته که: ربانی فقیه را گویند و برخی فقیه آموزگار را نامند. عالم تعلیم یافتۀ عامل، و اگر مرتکب حرام شود ربانی نیست. (از متن اللغه). ابن اثیر گفته این کلمه بمعنی عالمی است که در علم دین راسخ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خدای شناس. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ، منسوب به رب. ج، ربانیون. (ناظم الاطباء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ عزوجل، منسوب به رب با افزودن الف و نون برای مبالغه. (از منتهی الارب) (از مجمل اللغه). خداشناس. (السامی فی الاسامی) (دهار). ربی. (السامی فی الاسامی). برخی گفته اند سریانی الاصل است ولی این قول به صحت نرسیده و در زبان سریانی یافت نشده، و برخی گفته اند منسوب به ’ربان’ است، و پاره ای دیگر گویند منسوب به رب که عبارت از ایجاد چیزی است حالاًفحالا تا بحد تمامیت رسد. و رب بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود پس الف و نونی که به رب افزوده شده برای مبالغه باشد... و جمعی دیگر گفته اند عالم عامل را ربانی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنکه بعلم خود خدای طلبد. ج، ربانیون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - عارف ربانی، دانشمند راسخ در علم و دین. (ناظم الاطباء) : عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرداگر هست بجز عارف ربانی نیست. سعدی
مخفف رَبّانی ّ منسوب به رب. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). خدایی. یزدانی. ایزدی: ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی. خاقانی. اما بی تأیید آسمانی و عنایت ربانی بحیلت بشری، سعادت مقصود جمال نمینماید. (سندبادنامه ص 55). رحمت ربانی بر روان امیر ماضی تبرد ضریحه و تقدس روحه و ریحه. (ترجمه تاریخ یمینی). و حکم ربانی و تقدیر آسمانی در تغییر احوال و تبدیل ابدال غالب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی). ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل که تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانه. سعدی. ، دانشمند راسخ در علم و دین. دانشمند باعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راسخ در علم و دین. ج، رَبّانیّون. (متن اللغه). صاحب معالم گفته که: ربانی فقیه را گویند و برخی فقیه آموزگار را نامند. عالم تعلیم یافتۀ عامل، و اگر مرتکب حرام شود ربانی نیست. (از متن اللغه). ابن اثیر گفته این کلمه بمعنی عالمی است که در علم دین راسخ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خدای شناس. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ، منسوب به رب. ج، ربانیون. (ناظم الاطباء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ عزوجل، منسوب به رب با افزودن الف و نون برای مبالغه. (از منتهی الارب) (از مجمل اللغه). خداشناس. (السامی فی الاسامی) (دهار). ربی. (السامی فی الاسامی). برخی گفته اند سریانی الاصل است ولی این قول به صحت نرسیده و در زبان سریانی یافت نشده، و برخی گفته اند منسوب به ’ربان’ است، و پاره ای دیگر گویند منسوب به رب که عبارت از ایجاد چیزی است حالاًفحالا تا بحد تمامیت رسد. و رب بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود پس الف و نونی که به رب افزوده شده برای مبالغه باشد... و جمعی دیگر گفته اند عالم عامل را ربانی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنکه بعلم خود خدای طلبد. ج، ربانیون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - عارف ربانی، دانشمند راسخ در علم و دین. (ناظم الاطباء) : عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرداگر هست بجز عارف ربانی نیست. سعدی
ابن عتیق بن تمیم الکاتب، مکنی به ابی القاسم، حافظ ابوطاهر سلفی در معجم الشعراء از او و وی از ابوحفص الزکرمی العروضی قطعه ای از شعر زکرمی را روایت کرده است، معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 119 س 6
ابن عتیق بن تمیم الکاتب، مکنی به ابی القاسم، حافظ ابوطاهر سلفی در معجم الشعراء از او و وی از ابوحفص الزکرمی العروضی قطعه ای از شعر زکرمی را روایت کرده است، معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 119 س 6
اگر دیدید دربانی در خانه شما ایستاده مال و دارایی شما به خطر می افتد. کسی چشم طمع به پول شما می دوزد یا از شما چیزی مطالبه می کند که دارید و نمی خواهید بدهید. اگر دیدید خودتان جایی دربان شده اید باطنا نگران پول و دارایی خویش هستید یا حاجتی دارید که نمی خواهید افشا کنید و به کسی بگویید. اگر دیدید خودتان جلوی در خانه خودتان نگهبانی و دربانی می کنید مال خود را خرج می کنید یا همسرتان پول شما را هدر می دهد. اگر دربانی را مقابل دری ایستاده دیدید و پشت آن در چیزی نبود یا احیانا جاده ای بود به سفر می روید و اگر پشت آن در خانه ای قرار داشت با شخصی بر می خورید که به شما احتیاج دارد. کسی هست که از شما کمک می خواهد و اگر آن خانه مجلل بود و مجلل تر و بزرگتر از خانه خودتان به نظر می رسید شما به کسی محتاج می شوید و از او یاری می طلبید.
اگر دیدید دربانی در خانه شما ایستاده مال و دارایی شما به خطر می افتد. کسی چشم طمع به پول شما می دوزد یا از شما چیزی مطالبه می کند که دارید و نمی خواهید بدهید. اگر دیدید خودتان جایی دربان شده اید باطنا نگران پول و دارایی خویش هستید یا حاجتی دارید که نمی خواهید افشا کنید و به کسی بگویید. اگر دیدید خودتان جلوی در خانه خودتان نگهبانی و دربانی می کنید مال خود را خرج می کنید یا همسرتان پول شما را هدر می دهد. اگر دربانی را مقابل دری ایستاده دیدید و پشت آن در چیزی نبود یا احیانا جاده ای بود به سفر می روید و اگر پشت آن در خانه ای قرار داشت با شخصی بر می خورید که به شما احتیاج دارد. کسی هست که از شما کمک می خواهد و اگر آن خانه مجلل بود و مجلل تر و بزرگتر از خانه خودتان به نظر می رسید شما به کسی محتاج می شوید و از او یاری می طلبید.