جدول جو
جدول جو

معنی رباط - جستجوی لغت در جدول جو

رباط
رشته هایی که استخوان ها یا غضروف ها را به هم پیوند می دهد، مهمان سرای میان راه، کاروان سرا، خانقاه یا مکانی برای سکونت طلاب و درویشان، کنایه از دنیا، جهان
تصویری از رباط
تصویر رباط
فرهنگ فارسی عمید
رباط
(تَ قَصْ صُ)
دوام نمودن بر کاری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). مواظبت کردن بر کار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، نگاه داشتن و ملازمت کردن جای در آمدن دشمن، ومرابطه مانند آن است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، در سرحد ملازمت کردن برای حفظ آن و جنگ. (از متن اللغه). ملازمت در سرحد برای حفظ کردن آن از دشمن. (از اقرب الموارد). به ثغر مقیم شدن. (المصادرزوزنی) ، انتظار نماز بردن بعد از نمازدیگر. (از منتهی الارب) (منتخب اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رباط
(رَبْ با)
صیغۀ مبالغه از ربط. آنکه محکم می بندد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
رباط
(رُ)
انطون. راهب یسوعی حلبی الاصل سریانی طایفه. او راست: رحله اول شرقی الی امر کاللخوری الیاس بن القس حنا الموصلی من عیله بیت عمون الکلدانی (1668- 1683 میلادی) چ بیروت 1906 میلادی رباط بسال 1914 میلادی درگذشت. (از معجم المطبوعات ج 1 ص 91)
لغت نامه دهخدا
رباط
(رُ)
نام رودخانه ای در حوالی بهشهر که از کوههای یخکش سرچشمه میگیرد. رجوع به ترجمه سفرنامۀ رابینو ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
رباط
(رِ)
کاروانسرا. (ولف) (فرهنگ رازی ص 60). کاروانسرای سرمنزلهای راه. (فرهنگ نظام). جایی که در کنار راه جهت استراحت و سکنی و منزلگاه قافله و کاروان سازند و مشتمل بر اطاقهای چند و طویله و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). مهمانسرای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مسافرخانه. (آنندراج) (غیاث اللغات). ج، ربط و رباطات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه برای فقیران ساخته شود. (از متن اللغه). سرایی که برای فقرا سازند. (فرهنگ نظام). جای غربا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دهستان، ناحیتی است به دیلمان و مر او را رباطی است با منبر و جایی با کشت و برز بسیار است. (حدود العالم). و همه رباطها و دهها [در بخارا] از اندرون این دیوار است. (حدود العالم). بیکند، شهرکی است او را مقدار هزار رباط است. (حدود العالم).
نگه کن رباطی که ویران بود
پلی کآن بنزدیک ایران بود.
فردوسی.
نبیند کسی پای من در بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط.
فردوسی.
چنین تا به پیش رباطی رسید
سر تیغ دیوار او ناپدید.
فردوسی.
دگر بر رباطی که ویران بدی
کنامی که آرام شیران بدی.
فردوسی.
سوم بهره جایی که ویران بود
رباطی که اندر بیابان بود.
فردوسی.
براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستارۀ خورشید باشدم خرگاه.
فرخی.
ازعجایب و نوادر رباطی بود نزدیک آن دو گور که بونصر آن را گفته بود که کاشکی سوم ایشان شدی، وی را در آن رباط گور کردند و روزی بیست بماند پس بغزنین آوردندو در رباطی که به لشکری ساخته بود در باغش دفن کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 613). با وی نهاده بود که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد باید که وی اینجا بحاضر آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 803). مردم انبوه بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است برآورده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257).
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی.
ناصرخسرو.
از رفتن رباط نه نیز از شتاب خویش
آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان.
ناصرخسرو.
هیرک، دیهی بزرگ است و رباطی محترم آنجاست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 139).
آه اگر یک روز در کنج رباطی ناگهان
بی جمال دوستان و اقربا مهمان شوم.
سنایی.
اندر قمار خانه چرخ و رباط دهر
جنسی حریف و همنفس مهربان مخواه.
خاقانی.
جهان رباط خرابست بر گذرگه سیل
گمان مبر که بیک مشت گل شود معمور.
ظهیر فاریابی.
مرحله ای دید منقش رباط
مملکتی دید مزوربساط.
نظامی.
برنشکستند هنوز این رباط
درننوشتند هنوز این بساط.
نظامی.
باژگونه نعل از ده تا رباط
چشمها را چار کن در احتیاط.
مولوی.
بس رباطی که بباید ترک کرد
تا بمسکن دررسد یک روز مرد.
مولوی.
همچو ارکان خاک و زر کرد اختلاط
در میانشان صد بیابان ورباط.
مولوی.
کودکی بر بام رباط ببازیچه از هر طرف تیر میانداخت. (گلستان).
عالم همه سربسر رباطی است خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر.
حافظ.
، کنایه از جهان:
جای درنگ نیست مرنجان درین رباط
برجستن درنگ به بیهودگی روان.
ناصرخسرو.
ای غنوده درین رباط کهن
اینک آمد فراز، وقت رحیل.
ناصرخسرو.
دراز گشته مقامت درین رباط کهن
گران شدی سبک و جلد بودی از اول.
ناصرخسرو.
ای بر سر دو راه نشسته درین رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی کنی کلام.
ناصرخسرو.
تا بداند ملک را از مستعار
وین رباط فانی از دارالقرار.
مولوی.
خیمۀ انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بیموقع و بی بنیاد است.
خواجوی کرمانی.
، در مراکش به قلعه ای گویند که در آن سپاه و تجهیزات برای جنگ یا غزو نگهداری میشد. (از المنجد). بعدها به تکیه یا مسجد مستحکمی گفته میشد که در آن کسانی اقامت می ورزند تا برای دفاع از اسلام خود را آماده می سازند، و از این معنی است آیۀ ’صابروا و رابطوا’. (از المنجد)، اقامتگاه که مختص یک تن نبود چون خانقاه و دیر صوفیان. تکیه و اقامتگاه دانشمندان و مدرسان و معلمان مدرسه و دارالعلم و جز آن: چون محمدعلی به بست آمد فتح با او یکی شد اندر غارت کردن و مال بستدن مردمان به رباطها و جایهای مبارک همی شدند و دعا همی کردند. (تاریخ سیستان). بهر حال بنده بدرگاه نیاید و شغل وزارت نراند [خواجه احمد حسن] اگر رای عالی بیند وی را عفو کرده آید تا به رباطی بنشیند یا به قلعتی که رای عالی بیند و اگر عفو ارزانی ندارد مالش فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). چون گذشته شد از وی اوقاف... ماند و رباطی که خواجه امام بوصادق آنجا نشیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487).
درویش نیک سیرت فرخنده رای را
نان رباط و لقمۀ دریوزه گو مباش.
سعدی.
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است.
حافظ.
سپس بسوی شیراز بازگشت [شیخ معین الدین] و در رباط شیخ کبیرنزدیک پنجاه سال اقامت گزید. (از شدالازار ص 58). و بشرح کتاب ینابیعالاحکام آغاز کرد ولی بپایان رسانیدن آن توفیق نیافت... و در رباط شیخ کبیر سالها به بیان شافی و کلام وافی تدریس میکرد. (از شدالازار ص 63). استاد فقیهان و ادیبان در شیراز بود [شیخ ابومسلم] ودر رباط امینی تدریس میکرد. (از شدالازار ص 408). در بغداد نشو و نما یافت [شیخ شمس الدین] و در واسط رباطی ساخت و بتحصیل علوم پرداخت و مردم از محضر وی استفاده کردند و در تمام فنون بتألیف همت گماشت. (از شدالازار ص 404). و رجوع به فهرست شدالازار شود، آنچه بدان بندند ستور و مشک و جز آن را، و منه: جاء فلان و قد قرض رباطه، اذا انصرف مجهوداً. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که بدان سخت بندند چیزی را. (غیاث اللغات). ج، ربط و رباطات. (متن اللغه)، (اصطلاح تشریح) نسج که موجب پیوند و اتصال عظام بهمدیگر میباشد و احشا را نگاهداری میکند.ج، رباطات. (ناظم الاطباء). ج، ربطه، رباطات. (از متن اللغه). هر عصب که از سر استخوان رسته است. (یادداشت مرحوم دهخدا). میرزا علی در جواهرالتشریح گوید: ارتباط طبیعی سطوح مفصلیه و استحکامشان بواسطۀ اربطۀ لیفیه است که آنها را رباط نامند و از اقسام آنها رباطات حقیقیه، رباطات مفاصل قلیل الحرکه، رباطات بین العظام بعضی از مفاصل (رباطهای زرد لاستیکی) است. رجوع به جواهرالتشریح ص 167 و 168 شود، قرض رباطه، مات. (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : رباطش برید، مرد یا نزدیک بمردن رسید. (منتهی الارب)، قرض رباطه، بل ّ من مرضه (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، از بیماری نجات یافت، دل و قلب. (ناظم الاطباء). دل. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). دل، از اینرو که گویی بدن بدان بسته شده است. (از المنجد)، نفس و شخصیت، یقال: هو ثابت الرباط. (از متن اللغه)، پنج رأس و زیاده از اسبان بسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، اسبان بهر غزو را ربیط یکی و رباطالخیل اصلها. (مهذب الاسماء)، گلۀ اسبان، چنانکه گویند: فلانی را رباطی است از اسبان. (از اقرب الموارد). گلۀ اسبان. (از متن اللغه). جج ربیطه که جمع واژۀ آن ربط است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
رباط
رشته ها و پی هائی که استخوانهای بدن را بهم پیوند میدهد، زردپی، و بمعنی کاروان سرای میان راه
فرهنگ لغت هوشیار
رباط
((رِ))
رشته، بند، زردپی، کاروانسرا، جایی که برای فقرا یا صوفیان ساخته شود
تصویری از رباط
تصویر رباط
فرهنگ فارسی معین
رباط
((رِ))
رشته، پیوند، نسج غضروفی و لیفی شکل که سبب ارتباط انساج مختلف و استحکام آن ها در جای خود می شوند، گروه اسبان، گروه سواران، جایی که در کنار جاده جهت استفاده کاروانیان سازند، کاروان سرا، جمع رباطات
تصویری از رباط
تصویر رباط
فرهنگ فارسی معین
رباط
خانقاه، خوان، کاروانسرا، لنگر، مرزبانی، سواران، بند، رشته، زردپی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رباب
تصویر رباب
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
(رُ طَ)
رباط کوچک
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی است از بخش سرولایت شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 558 تن. رباطی در جلگه قرار دارد. آب آن از قنات و فرآوردۀ آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
یا ثربط. پدر قبیله ای است از قضاعه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رباط. رجوع به رباط شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
وادئی از اعمال شذونه به اندلس، یا شهری هم بدانجا. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کازرون دارای 138 تن جمعیت. محصول عمده آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام یکی از دههای ناحیه فخر عمادالدین بوده واقع در 4فرسنگی شرقی گرگان. رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 171 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَصْ صُ)
رباطه. سخت شدن دل. (ناظم الاطباء). سنگین دل شدن. (اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) ، الهام کردن صبر و قوی دل گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). الهام صبر و قوت قلب. (از متن اللغه). شکیبا گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
محمد بن مضر بن معن مروزی رباطی، مکنی به ابومضر. صاحب اخبار و حکایات. وی را از اینروی رباطی نامیده اند که در مرو در رباط عبدالله بن مبارک ساکن شد و از علی بن حجر روایت شنید. ابوعمر ضریر نیشابوری از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب.)
احمد بن سعید بن ابراهیم رباطی، مکنی به ابوعبدالله. مسلم و بخاری و دیگران از او روایت دارند. وی یکی از ثقات راویان بشمار آید. پس از سال 243 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
منسوب به رباط، منسوب است به رباط و آن اسمی است برای رباط گلۀ اسبان و نگهبانی و حفظ دارندگان آن از مرز اسلام در برابر دشمنان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رباه
تصویر رباه
پشته، بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباع
تصویر رباع
چهار تائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباض
تصویر رباض
شیر درنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباذ
تصویر رباذ
جمع ربذه، پارچه های دشتانی پلیدی ها زداینده ها
فرهنگ لغت هوشیار
بزغاله، گربه پدرام، بچه شتر بچه گاو، جمع ربح، سودها فروختن، سود خواری کپی نر، بزغاله، شترک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباب
تصویر رباب
نام سازی است تاردار که نام دیگرش طنبور میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباک
تصویر رباک
خودزر از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربان
تصویر ربان
ناخدا، یعنی مهتر ملاحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابط
تصویر رابط
ربط دهنده، واسطه میان دو نفر یا دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباط
تصویر اباط
آنچه زیر بغل گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباطت
تصویر رباطت
سخت دلی سنگدلی، نوید یافتن، شکیب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباطه
تصویر رباطه
سخت دلی سنگدلی، نوید یافتن، شکیب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیط
تصویر ربیط
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابط
تصویر رابط
میانجی، وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره