متورّم. نفخ کرده. دمیده. ، متکبر. پرادعا: کلّه پرباد، پر از خودستائی: یکی نامه بنوشت پرباد و دم سخن گفت هرگونه از بیش و کم. فردوسی. - پرباد شدن، پرباد گشتن، متکبر و مغرور شدن. (غیاث اللغات)
مُتورّم. نفخ کرده. دمیده. ، متکبر. پرادعا: کلّه پرباد، پر از خودستائی: یکی نامه بنوشت پرباد و دَم سخن گفت هرگونه از بیش و کم. فردوسی. - پرباد شدن، پرباد گشتن، متکبر و مغرور شدن. (غیاث اللغات)
مرکّب از: بر + باد، نیست و نابود. (آنندراج)، خراب و منهدم و سرنگون و ویران شده. (ناظم الاطباء)، - برباد آمدن، بیهوده و بی فایده شدن: از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کاین تحمل که تو دیدی همه برباد آمد. حافظ. - برباد بودن، معدوم و ناپدید بودن. فانی بودن. (ناظم الاطباء)، - برباد دادن، تلف کردن. نابود کردن. نیست و نابود کردن. (آنندراج)، ذرو: زلفش اندر دور حسنش بس که کج بازی نمود دودمان خویشتن را عاقبت برباد داد. کافی (آنندراج)، -
مُرَکَّب اَز: بر + باد، نیست و نابود. (آنندراج)، خراب و منهدم و سرنگون و ویران شده. (ناظم الاطباء)، - برباد آمدن، بیهوده و بی فایده شدن: از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کاین تحمل که تو دیدی همه برباد آمد. حافظ. - برباد بودن، معدوم و ناپدید بودن. فانی بودن. (ناظم الاطباء)، - برباد دادن، تلف کردن. نابود کردن. نیست و نابود کردن. (آنندراج)، ذرو: زلفش اندر دور حسنش بس که کج بازی نمود دودمان خویشتن را عاقبت برباد داد. کافی (آنندراج)، -
جمع ابد، با رونق، جائی که آب و گیاه دارد معمور دایر برپا مقابل ویران خراب: قریه آباد کشورآباد، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی: خزانه آباد، سالم تن درست، بسامان منظم، مرفه در رفاه، آبادی معموره مقابل ویرانه خرابه: (به آباد و ویرانه جایی نماند) (فردوسی)، آفرین، احسنت، مرحباخ زه، آباد بر آن شاه، بصورت پسوند در آخر نامها مکان در آید بمعنی بنا شدهء... معمور . . .: علی آباد حسن آباد جعفر آباد. یا آباد بودن، معمور بودن دایر بودن بر پا بودن مقابل ویران بودن خراب بودن، مزروع بودن کاشته بودن، پر بودن ممتلی بودن: (... گنجش آباد باد) (فردوسی)، سالم بودن تن درست بودن، 5 بسامان بودن منظم بودن، مرفه بودن در رفاه بودن جمع ابد جاوید بودنها
جمع اَبد، با رونق، جائی که آب و گیاه دارد معمور دایر برپا مقابل ویران خراب: قریه آباد کشورآباد، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی: خزانه آباد، سالم تن درست، بسامان منظم، مرفه در رفاه، آبادی معموره مقابل ویرانه خرابه: (به آباد و ویرانه جایی نماند) (فردوسی)، آفرین، احسنت، مرحباخ زه، آباد بر آن شاه، بصورت پسوند در آخر نامها مکان در آید بمعنی بنا شدهء... معمور . . .: علی آباد حسن آباد جعفر آباد. یا آباد بودن، معمور بودن دایر بودن بر پا بودن مقابل ویران بودن خراب بودن، مزروع بودن کاشته بودن، پر بودن ممتلی بودن: (... گنجش آباد باد) (فردوسی)، سالم بودن تن درست بودن، 5 بسامان بودن منظم بودن، مرفه بودن در رفاه بودن جمع ابد جاوید بودنها