معنی رایح - جستجوی لغت در جدول جو

رایح

لغت نامه دهخدا

رایح

فرهنگ لغت هوشیار

رایح

تصویری از رایح — تصویر رایح

فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایا — تصویر رایا

(پسرانه)

آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از رایحه — تصویر رایحه

(دخترانه)

بوی خوش، بوی خوش

فرهنگ نامهای ایرانی

تصویری از رایحه — تصویر رایحه

نسیم یا بویی که به مشام می رسد، بو، بوی، بوی بد یا بوی خوش

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از قرایح — تصویر قرایح

قریحه ها، استعدادها، ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری، طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی، اول چیزها، جمع واژۀ قریحه

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از ضرایح — تصویر ضرایح

ضریح ها، قبرها، گورها، دور قبرها، صندوقهای چوبی یا فلزی مشبک که بر روی قبر می سازند، جمع واژۀ ضریح

فرهنگ فارسی عمید

(ذَ یِ)

جمع واژۀ ذریحه. و رجوع به ذرانح شود

لغت نامه دهخدا

(صَ یِ)

رجوع به صرائح شود

لغت نامه دهخدا

تصویری از رایض — تصویر رایض

رام کننده ستوران توسن، دست آموز رام

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رایش — تصویر رایش

واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده

فرهنگ لغت هوشیار

پیغام آور رسول، جاسوس، آنکه او را برای پیدا کردن آب و علف فرستند، جوینده و خواهنده، دست آس

فرهنگ لغت هوشیار

روا، روان و جاری، خریدارگیر، هر چیز که روائی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عموم باشد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از راشح — تصویر راشح

تراوش کننده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رایت — تصویر رایت

پرچم، علامت نصب شده درجائی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رایق — تصویر رایق

خالص، پسندیده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رشیح — تصویر رشیح

خوی (عرق)، تراویده، رسته

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از روایح — تصویر روایح

بوها، جمع رایحه (رائحه)

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رمیح — تصویر رمیح

نره

فرهنگ لغت هوشیار

می، شبانگاه، جمع ریح، بادها جمع ریح بادها. یا ریاح احشا روماتیسم احشائی. یا ریاح طیاری روماتیسم

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رایع — تصویر رایع

بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از راجح — تصویر راجح

چربیده، افزون، غالب، فائق، بازگردنده، با آینده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رایه — تصویر رایه

درفش نشان سپاه

فرهنگ لغت هوشیار

بودار، شب آینده، باران شبانگاه، گاو پدرام (وحشی) بو دهنده، بو کننده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رابح — تصویر رابح

سود دهنده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رامح — تصویر رامح

نیزه دار، صاحب نیزه

فرهنگ لغت هوشیار

طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده

فرهنگ لغت هوشیار

جمع ذراح و ذروح. نوعی حشره بالدار برنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد آلو کلو. توضیح: مفرد آن کمتر استعمال میشود و جمع متداول است

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از رایحه — تصویر رایحه

نسیمی که بمشام رسد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از سایح — تصویر سایح

سیاحت کننده جهانگرد

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از قرایح — تصویر قرایح

((قَ یِ))

جمع قریحه

فرهنگ فارسی معین

تصویری از رایحه — تصویر رایحه

((یِ حِ))

بوی، بوی خوش

فرهنگ فارسی معین

تصویری از رایش — تصویر رایش

ریاضی

فرهنگ واژه فارسی سره

بو، ریح، شمیمه، شمیم، عطر، نکهت

فرهنگ واژه مترادف متضاد