جدول جو
جدول جو

معنی راوون - جستجوی لغت در جدول جو

راوون
جمع واژۀ راوی، بمعنی روایت کننده، (از اقرب الموارد)، راویان، روایت کنندگان، نقل کنندگان حدیث، رجوع به راوی در همین لغت نامه بمعانی مختلف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عنصر بی رنگ گازی که از تجزبۀ رادیوم به دست می آید و در پرتودرمانی برای درمان سرطان به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راووق
تصویر راووق
راوق، ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوک، جام شراب، قدح، شراب زلال و بی درد، زلال
فرهنگ فارسی عمید
(گُنْ)
شکل اولیۀ اسفنجهای سیلیسی. رجوع به جانورشناسی عمومی دکتر فاطمی ص 336 شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
نام ناحیه ای است در کشور ایتالیا و حدود آن بشرح زیر است: از سوی شمال به ’فراره’ و از سوی جنوب به استانهای ’فلوانسا’ و ’گورلی’ و از سوی خاور به دریای آدریاتیک و از باختر به ’پولونی’ محدود است. مساحت آن 2134میلیون گز مربع میباشد مرکز راون نیز همین نام دارد. این ناحیه به سه حوزه (شهرستان) تقسیم شده که جمعاً شامل 21 بخش است. محصولات عمده آن ابریشم و حبوب مختلف و روغن زیتون و شراب و غیره میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
معرب هاون و به همان معنی، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، الذی یدق فیه الدواء و غیره و الاصل هاوون علی فاعول لانه یجمع علی هواوین، قیل هو عربی کانه من الهون و قیل معرب، (اقرب الموارد)، معرب است، بر وزن فاعول و هاون گفته نمیشود، زیرا در زبان عربی اسمی بر وزن فاعل نیست، (المعرب جوالیقی ص 346)، ج، هواوین
لغت نامه دهخدا
پادشاه ارمینیه، وی به سال 1383م، از حکمرانی رانده گشت و به اسپانیا پناه برد و به ولایت مجریط گماشه شد، (الحلل السندسیه ج 1 ص 346)
لغت نامه دهخدا
نگهبانان و نگهداران و نگهدارندگان، (شمس اللغات)، شبانان، (شمس اللغات)، مراعات کنندگان، (شمس اللغات)، جمع واژۀ راعی، رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غاوی، در حالت رفعی، (آنندراج) : الشعرا یتبعهم الغاوون، (قرآن 224/26)، رجوع به غاوی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است بحجاز یا وادیی است، (منتهی الارب) (ازتاج العروس)
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای است در ممالک متحدۀ امریکا، در ایالت آیووا که در رود سوآن از شعب شط میسی سی پی می ریزد، این رودخانه از میان سبزه زارها و چمنگاهها میگذرد و طول بستر آن 190 میل است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (وبستر جغرافیایی)
لغت نامه دهخدا
راوند، ریوند، بیونانی اسم راوند است، (مخزن الادویه)، رجوع به راوند و ریوند شود
لغت نامه دهخدا
راوق، پالونه، (از شرفنامۀ منیری) (دهار) (مهذب الاسماء)، منیری در شرفنامه ذیل ’راوق’ گوید: ’این کلمه عربیست و تلفظ آن راووق است و بمعنی صافی است یعنی آنچه بوسیلۀ آن مایعات را تمیز و صاف کنند’، مصفات، (یادداشت مؤلف)، شراب صافی:
جرعه ای بر روی خوبان لطاف
تا چگونه باشد آن راووق صاف،
مولوی،
و رجوع به راوق شود
لغت نامه دهخدا
کوهی در سراندیب که آدم ابوالبشر بر آن فرود آمد، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام کوهی بجزیره سراندیب که گویند آدم بدانجاهبوط کرد و در آنجا معدن یاقوت است، و حجر راهونی منسوب بدان کوه است، بعضی آنرا رهون و بعضی راهوم ضبط کرده اند، (از یادداشت مؤلف)، بیرونی گوید: راهون مهبط آدم است و گمان میکنم معرب رونک باشد، در تقویت مهبط بودن آنجا گفته شده است که: گیاهانی در آنجا میرویند و پس از رویش کمی بالا میروند و دوباره سرشان را بسوی زمین پایین می آورند و مجدداً سر برمیکشند و بصورت گردن شتر درمی آیند واین جریان زاییدۀ سجده ای است که فرشتگان در این زمین به آدم کردند، ولی صاحبان نظریۀ اخیر نمیدانند که فرودگاه حضرت آدم غیر از سجده گاه اوست، (از التفهیم ص 43 و 44)، و رجوع به ص 88 همان کتاب شود، صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و آدم چون از جهان بیرون رفت شیث او را بکوه سراندیب بگور کرد، همانجا که از بهشت بر آن افتاد، و آن را راهون گویند و حد آن هشتادفرسنگ است اندر هشتاد فرسنگ، (مجمل التواریخ و القصص ص 432)، اما کوهها که از آن دلیل قبله گرفته اند کوه لکام است بشام، و کوه راهون به سرندیب آنک آدم (ع) آنجا فرودآمد و نشان پایش آنجا ظاهر است، (مجمل التواریخ والقصص ص 466)، و رجوع به ص 472 همان کتاب شود
روستاییست در مجاورت منصوره در ساحل سند، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاوون
تصویر هاوون
پارسی تازی گشته هاون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاوون
تصویر قاوون
ترکی خربزه از گیاهان لاتینی تازی گشته دستنبو خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
راوق پارسی تازی گشته راوک پالانه کاسه پیاله ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه، کاسه شرابخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوول
تصویر راوول
نیشک دندان افزوده ای که پشت دندان ها برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راون
تصویر راون
فرانسوی آبکند فرکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتون
تصویر راتون
کوته بالا زن لاتینی تازی گشته گورخرس
فرهنگ لغت هوشیار
فراوان، بسیار
فرهنگ گویش مازندرانی
نان روغنی که به عنوان ره توشه ی مسافرین مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
روغن یا کره ی داغ شده، روغن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنکه ی مخصوص کار در مزارع برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
ساوون
فرهنگ گویش مازندرانی
روان، گاو مایل به قرمز، با خال سفیدی در پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی