جدول جو
جدول جو

معنی راوماده - جستجوی لغت در جدول جو

راوماده
(دَ / دِ)
انگوزه را گویند که بعربی حلتیت خوانند. (برهان) (از شرفنامۀ منیری). انگژد. (از شعوری ج 2 ورق 14). انغوزه و حلتیث منتن. (ناظم الاطباء). در برهان بمعنی انغوزه نوشته، آن خطاست و تحقیقش رادباده است نه راوماده. (از آنندراج) (از انجمن آرا). رجوع به راوباده در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ / دِ)
صمغ درخت انجدان است که بعربی حلتیت گویند، و سامانی گوید: این مرکب است از ’راو’ بمعنی رای که لغت هندبمعنی امیر بزرگ است و از باده بمعنی شراب. چه، هنود را بخوردن آن ولوع تمام است خاصه بزرگان ایشان را، و معنی ترکیبی، بادۀ بزرگان هند. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
زن که در خانه های همسایگان بسیار آمد و رفت نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زنی که در یک جای آرام نگیردو در خانه های همسایگان بسیار آمد و شد کند. راده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رواد. (از معجم متن اللغه). رجوع به راده و رواد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
هلاک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). هلاک. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). و منه: عام الرماده.
- عام الرماده، سالی که هلاک شود در آن مال و مردمان. (مهذب الاسماء). سال هلاکی ستور و مردم و آن نام چندین سال خشکسالی متوالی است در ایام خلافت عمر که مردمان و اموال از بین رفتند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
شهری است زیبا بین برقه و اسکندریه در نزدیکی دریا دارای باره و مسجد جامع و باغها. (از معجم البلدان)
نام شهری بوددر فلسطین در حوالی رمله. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(ری دِهْ)
دهی از بخش جغتای شهرستان سبزوار. دارای 226 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و راه آن ماشین رو است. از آثار قدیم مزار قبر کلاتی در آنجاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
عبدالله معروف به راوندی رئیس فرقۀراوندیه. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ص 272). رجوع به راوندیه و راوندی (عبدالله) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
راوندیه. همان فرقۀ راوندیه است منسوب به عبدالله راوندی که درحبیب السیر راونده آمده است. رجوع به راوندیه در همین لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عصارۀقثاءالحمار است که خیار زه سپند باشد و آن رستنیی است مانند کبر لیکن خار ندارد و آنرا میگیرند و میفشارند و در ظرفی کرده خشک میکنند و بعد از آن قرصها میسازند و گرم و خشک است در سیم. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مقابل آماده. نامهیا. که حاضر و آماده نیست. ناساخته. نیاراسته. نابسیجیده. فراهم ناشده. نامستعد. رجوع به آماده شود
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یِ)
گاودارو. رجوع به گاو دارو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زاییدۀ گاو
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ / دِ)
گاو شیرده. ماده گاو: ماریه، گوسالۀ مادۀ سپیدرنگ و گاو ماده با بچۀ سپید تابان بدن. مریه، گاو ماده با بچۀ سپید تابان رنگ. (منتهی الارب). زهرآء و ازهر، گاو مادۀ دشتی. قفخه، گاو مادۀ گشن خواه. (منتهی الارب). رجوع به گاو شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صمغ درخت انجدان است که به عربی حلتیث خوانند. سامانی گفته: این کلمه مرکب است از راد یعنی رای که در لغت هند بمعنی امیر است و باده بمعنی شراب چه هنود را در خوردن آن ولوع است خاصه بزرگان ایشان را به انغژه میل تمام است و معنی ترکیبی این عبارت یعنی ’بادۀ بزرگان هند’ در فرهنگ رشیدی چنین آمده و صحیح است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در استان یورک انگلستان واقع در سه هزارگزی شمال خاوری روترهام، این قصبه دارای معدن زغال سنگ و کارخانه ها و کارگاههای آهنگری و غیره میباشد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
موضعی است و آن را روادتان هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رماده
تصویر رماده
توده خاکستر، میرش (هلاک) مردم میری ستور میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآماده
تصویر ناآماده
نامهیا نامستعد مقابل آماده
فرهنگ لغت هوشیار