- راهیه
- مونث راهی کبت (زنبور عسل)
معنی راهیه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ظاهر و آشکار
کراهیت در فارسی: بیزاری بد شمردن ناپسند دانستن
بلندی، پشته، فزونی
نقل کننده سخن و خبر از کسی
مونث راقی پیشرفته پیشرو افسونگر مونث راقی: ممالک راقیه، مرد راقی توضیح: در معنی اخیر) ه (برای مبالغه است
لاغر، استوار، کنونی
زن دیر نشین
لاتینی تازی گشته کویک افریکایی از گیاهان
ماده شتر
مونث راعی: فرمانروا
پسندیده، زندگی که صاحب آن خشنود باشد
استوار ایستا، کوه استوار
فارسی گویان رفاهیت گویند که نادرست است) آسودگی آسایش بهزیستی
دانا، مدبر، هوشیار
مونث شاهی ورن (شهوه)
ناهی، نهی کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع، رادع
نقل کنندۀ سخن و خبر از کسی، راوی
مشک یا دلو بزرگ آبکشی
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، جراب
مشک یا دلو بزرگ آبکشی
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، جراب
مؤنث واژۀ راقی، بالارونده، ترقی کننده، آنکه مدارج علم و دانش را پیموده باشد، تحصیل کرده
مؤنث واژۀ راهب، آنکه در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، پارسا و عابد نصاری، دیرنشین، خائف، ترسنده، ترسان
مونث لاهی بنگرید به لاهی مونث لاهی جمع لواهی
ماهیت در فارسی چیشی چه چیزی اوچیزی اوجیز هرایند چیستی چیستی حقیقت ذات جمع ماهیات. توضیح چیزیست که در جواب ما حقیقیه (چیست) گفته شود و پرسش از گوهر اشیا است و بنابر این بر حقیقت شی وآنچه شیئیت شیّ بدان است اطلاق میگردد: حد درست آن بود که دلیلی کند بر ماهیت چیز و لیمت او... یاماهیت بسیط (بسیطه)، ماهیتی که از امور متخالف ترکیب نیافته باشد، قطب الدین گوید: ماهیت اگر ملتئم نباشد از اموری که متخالف باشند بحقیقت آنرا ماهیت بسیطه خوانند و الامرکبه. یا ماهیت بشرط شی. ماهیت مخلوط. یا ماهیت مجرد (مجرده)، ماهیت من حیث هی و لا بشرط است و آنرا ماهیت مرسله هم نامند. یا ماهیت مخلوط (مخلوطه)، همان ماهیت بشرط شی است که عبارت از ماهیت بلحاظ وجود و عوارض و حالات وجودی است. یاماهیت من حیث هی. عبارت از ماهیت باعتبار نفس و ذات خود است بدون لحاظ وجود خارجی یا ذهنی و بدون لحاظ عوارض وو حالات او مانند کثرت و وحدت و غیره
مونث ناهی
مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند، چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند
راضی، خوش و پسندیده
بسیار زیرک و هوشیار، دانا، مدبر، جمع دواهی، حادثۀ سخت، مصیبت
عازم
درفش نشان سپاه
طریق، مسافر، کاروانی، سفری
رهسپار، عازم، رونده، مسافر، راه نشین، فرستاده، غلام، بنده
راهی شدن: روانه شدن، سفر کردن
راهی کردن: روانه کردن، به راه انداختن
راهی شدن: روانه شدن، سفر کردن
راهی کردن: روانه کردن، به راه انداختن
مسافر، رونده، راه نشین، فرستاده