دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو پیربه به سرتول. دهی است کوهستانی و معتدل، و سکنۀ آن 95 تن میباشد. آب ده از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان گیوه چینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو پیربه به سرتول. دهی است کوهستانی و معتدل، و سکنۀ آن 95 تن میباشد. آب ده از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان گیوه چینی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
عمل راهزن. دزدی و غارت و تاراج در راهها. (ناظم الاطباء). قطع طرق. (یادداشت مؤلف) : هر که درین راه منی میکند برمن و تو راهزنی میکند. نظامی. ، سرودگویی. راه زدن. رجوع به راه درین معنی شود
عمل راهزن. دزدی و غارت و تاراج در راهها. (ناظم الاطباء). قطع طرق. (یادداشت مؤلف) : هر که درین راه منی میکند برمن و تو راهزنی میکند. نظامی. ، سرودگویی. راه زدن. رجوع به راه درین معنی شود
دهی است از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 53هزارگزی شمال خاوری زرقان کنار راه فرعی تخت طاوس به توابع ارسنجان محلی جلگه و معتدل و مالاریایی و مردم آن 180 تن میباشد. آب ده از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و چغندر و پیشۀ مردم کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان خفرک بخش زرقان شهرستان شیراز واقع در 53هزارگزی شمال خاوری زرقان کنار راه فرعی تخت طاوس به توابع ارسنجان محلی جلگه و معتدل و مالاریایی و مردم آن 180 تن میباشد. آب ده از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و چغندر و پیشۀ مردم کشاورزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام قصبه ای است درایالات متحدۀ امریکا واقع در ایالت نیوجرسی و 60هزارگزی شمال شرقی (نتون) : این قصبه دارای کارخانه های کاغذسازی و چاپ خانه مجهز میباشد، جمعیت آن 21290 تن است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (وبستر جغرافیایی)
نام قصبه ای است درایالات متحدۀ امریکا واقع در ایالت نیوجرسی و 60هزارگزی شمال شرقی (نتون) : این قصبه دارای کارخانه های کاغذسازی و چاپ خانه مجهز میباشد، جمعیت آن 21290 تن است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (وبستر جغرافیایی)
نام قصبه ای است در استان دکن واقع در سنجاق احمدنگر، در 36هزارگزی شمال باختری احمدنگر، که در محل انشعاب راه آهن بمبئی - اﷲآباد، و بمبئی - مدرس قرار گرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام قصبه ای است در استان دکن واقع در سنجاق احمدنگر، در 36هزارگزی شمال باختری احمدنگر، که در محل انشعاب راه آهن بمبئی - اﷲآباد، و بمبئی - مدرس قرار گرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
منسوب است به راهون که نام کوهی است در جزیره سراندیب، (یادداشت مؤلف)، - حجر راهونی، منسوب به راهون که نام کوهی است در جزیره سراندیب، (یادداشت مؤلف)، حجر بزادی، یاقوت رنگین سبز و سیاه، (از دزی ج 1 ص 81)
منسوب است به راهون که نام کوهی است در جزیره سراندیب، (یادداشت مؤلف)، - حجر راهونی، منسوب به راهون که نام کوهی است در جزیره سراندیب، (یادداشت مؤلف)، حجر بزادی، یاقوت رنگین سبز و سیاه، (از دزی ج 1 ص 81)
ابوالحسن محمد بن اسحاق بن ابراهیم حنظلی راهویی، در مرو دیده بر جهان گشود و در نیشابور بزرگ شد و در خراسان از پدر خود و دیگران حدیث شنید، راهویی به شام و عراق و مصر و حجاز مسافرت کرد ودرین سفرها از احمد بن حنبل و ابن شرقی و دیگران حدیث شنید، عبدالباقی بن قانع و ابوحامد بن شرقی و دیگران ازو روایت دارند، او در راه مکه بدست قرمطیان بسال 297 هجری قمری کشته شد، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
ابوالحسن محمد بن اسحاق بن ابراهیم حنظلی راهویی، در مرو دیده بر جهان گشود و در نیشابور بزرگ شد و در خراسان از پدر خود و دیگران حدیث شنید، راهویی به شام و عراق و مصر و حجاز مسافرت کرد ودرین سفرها از احمد بن حنبل و ابن شرقی و دیگران حدیث شنید، عبدالباقی بن قانع و ابوحامد بن شرقی و دیگران ازو روایت دارند، او در راه مکه بدست قرمطیان بسال 297 هجری قمری کشته شد، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
نام قصبه و مرکز حکومت است در سرزمین بنگاله از ایالت اوریسا و در 71هزارگزی رود خانه گنگ واقع شده است. این قصبه دارای بناهای معظمی مخصوص راجه میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) نام بخش بزرگی در بنگاله و استان اوریسا که مرکزش نیز بنام رانپور نامیده می شود. مساحت این بخش 527میلیون گز مربع است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) نام قصبه ای است در سرزمین گجرات شهرستان احمدآباد هندوستان واقع در 118هزارگزی جنوب باختری احمدآباد. این قصبه دارای قلعه ای معروف و نیز راه آهن میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام قصبه و مرکز حکومت است در سرزمین بنگاله از ایالت اوریسا و در 71هزارگزی رود خانه گنگ واقع شده است. این قصبه دارای بناهای معظمی مخصوص راجه میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) نام بخش بزرگی در بنگاله و استان اوریسا که مرکزش نیز بنام رانپور نامیده می شود. مساحت این بخش 527میلیون گز مربع است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) نام قصبه ای است در سرزمین گجرات شهرستان احمدآباد هندوستان واقع در 118هزارگزی جنوب باختری احمدآباد. این قصبه دارای قلعه ای معروف و نیز راه آهن میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
رهاوی. نام پردۀ سرود. (شرفنامۀ منیری). مخفف رهاوی که یکی ازدوازده مقام موسیقی باشد. (فرهنگ خطی). نام مقامی است از موسیقی که رهاوی نیز گویند، لیکن بعضی گفته اندرهاوی قول عوام است. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نام مقامی است از موسیقی که به رهاوی و رهایی مشهور است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف). نوایی معروف. (سروری). نام مقامی در موسیقی که رهاوی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی، و بعضی نوشته اند که وقت آن بعد از طلوع است و بعضی نوشته اند که وقتش از صبح تا طلوع و بهندی آنرا راللت نامند. (غیاث اللغات) : ره راهوی گرچه بیحد زدم نوا در حجاز و نوا یافتم. عنصری. زده به بزم تو رامشگری بدولت تو گهی چکاوک و گه راهوی، گهی قالوس. منوچهری. راه طاعت گیر و گوش هوش سوی علم دار چند داری گوش سوی نوشخورد و راهوی. ناصرخسرو. غزلکهای خود همی خواندم در نهاوند راهوی و عراق. انوری. راهوی کرده بعمدا پرده ای تا بود پرده در پرده نیوش. انوری. نکیسا در ترانه جادویی ساخت پس آنگه این غزل در راهوی ساخت. نظامی (از آنندراج). مطربا قولی بگو از راهوی راه، راه راهوی است اندر صبوح. عطار. و رجوع به رهاوی شود
رهاوی. نام پردۀ سرود. (شرفنامۀ منیری). مخفف رهاوی که یکی ازدوازده مقام موسیقی باشد. (فرهنگ خطی). نام مقامی است از موسیقی که رهاوی نیز گویند، لیکن بعضی گفته اندرهاوی قول عوام است. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نام مقامی است از موسیقی که به رهاوی و رهایی مشهور است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف). نوایی معروف. (سروری). نام مقامی در موسیقی که رهاوی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی، و بعضی نوشته اند که وقت آن بعد از طلوع است و بعضی نوشته اند که وقتش از صبح تا طلوع و بهندی آنرا راللت نامند. (غیاث اللغات) : ره راهوی گرچه بیحد زدم نوا در حجاز و نوا یافتم. عنصری. زده به بزم تو رامشگری بدولت تو گهی چکاوک و گه راهوی، گهی قالوس. منوچهری. راه طاعت گیر و گوش هوش سوی علم دار چند داری گوش سوی نوشخورد و راهوی. ناصرخسرو. غزلکهای خود همی خواندم در نهاوند راهوی و عراق. انوری. راهوی کرده بعمدا پرده ای تا بود پرده در پرده نیوش. انوری. نکیسا در ترانه جادویی ساخت پس آنگه این غزل در راهوی ساخت. نظامی (از آنندراج). مطربا قولی بگو از راهوی راه، راه راهوی است اندر صبوح. عطار. و رجوع به رهاوی شود
مخفف راه جوینده، جویندۀ راه، (ناظم الاطباء)، راه جوینده، (یادداشت مؤلف)، راه جو، خواهان راه، خواهان یافتن و سپردن راه، خواهان تسلط بر راه، شتابنده، تندرو راه شناس: چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی، فردوسی، از ایوان سوی پارس بنهاد روی همی رفت شادان دل و راهجوی، فردوسی، سپاهی شتابنده و راهجوی بسوی بیابان نهادند روی، فردوسی، ببستند اسبان جنگی دروی هم اشتر عماری کش و راهجوی، فردوسی، جهانگیر با لشکر راهجوی ز جده سوی مصر بنهاد روی، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن، منوچهری، ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راهجوی، منوچهری، کجا عزم راه آورد راهجوی نراند چو آشفتگان پوی پوی، نظامی، - استر راهجوی، استر راه شناس: صد اشتر همه مادۀ سرخ موی صد استر همه بارکش راهجوی، فردوسی، - بارۀ راهجوی، اسب خواهان راه، مرکب راه شناس: فرود آمد از بارۀ راهجوی سوی شاه ضحاک بنهاد روی، فردوسی، فرود آمد از بارۀ راهجوی سپرداسب و درع سیاوش بدوی، فردوسی، چو بشنید گشتاسب گفتار اوی نشست از بر بارۀ راه جوی، فردوسی، همی گفت اکنون چه سازیم روی درین دشت بی بارۀ راهجوی، فردوسی، و رجوع به تازی راهجوی شود، - تازی راهجوی، اسب راهجوی، اسب راهشناس: نشست از بر تازی راهجوی سوی شاه ضحاک بنهاد روی، فردوسی، - راهجوی شدن، خواهان راه بودن، خواستار راه شدن، روی آوردن، روی نهادن: کنون آن به آید که من راهجوی شوم پیش یزدان پرازآب روی، فردوسی، ، جویندۀ حقیقت، پیرو راه راست، (یادداشت مؤلف)، پیرو راه خرد و عقل، خردمند حقیقت جوی و دین و طریقت طلب هم معنی میدهد: منم گفت آهسته و راهجوی چه باید همی هرچه خواهی بگوی، دقیقی، بجستند و آن نامه از دست اوی گشاد آنکه دانا بد و راهجوی، فردوسی، چنین گفت کای دانشی راهجوی سخن زین نشان با شهنشاه گوی، فردوسی، نهادند مهر سکندر بروی بجستند بینا یکی راهجوی، فردوسی، همان پرخرد موبد راهجوی گو پرمنش کو بود شاهجوی، فردوسی، بدو گفت رو پیش دانا بگوی که ای مرد نیک اختر راهجوی، فردوسی، و رجوع به راهجو شود، - راهجوی بودن، جویای حقیقت بودن، در جستجوی حقیقت بودن، راه راست را جستجو کردن، حق پرست بودن، پیرو عقل و خرد بودن: تو فرزندی و نیکخواه منی ستون سپاهی و شاه منی چو بیداردل باشی و راهجوی که یارد نهادن بسوی تو روی، فردوسی، اگر نیکدل باشی و راهجوی بود نزد هر کس ترا آبروی، فردوسی، ، نگران و مضطرب، چاره اندیش، چاره جوی: ز بالا به ایوان نهادند روی پراندیشه مغز و روان راهجوی، فردوسی، همی شد خلیده دل و راهجوی ز لشکر سوی دژ نهادند روی، فردوسی، سوی گرد تاریک بنهاد روی همی شد خلیده دل و راهجوی، فردوسی، سوی مرز ایران نهادند روی از اندیشگان خسته و راهجوی، فردوسی، ، راهنما، بلد، (یادداشت مؤلف)، پیک، راه شناس: بدان کاخ بهرام بنهاد روی همان گور، پیش اندرون راهجوی، فردوسی، فرستاد شنگل یکی راهجوی که آن اژدها را نماید بدوی، فردوسی، چو بشنید ازو تیز بنهاد روی به پیش اندرون مردم راهجوی، فردوسی، وزآنجا سوی راه بنهاد روی چنان چون بود مردم راهجوی، فردوسی، ، سالک (در زبان عرفان)، (یادداشت مؤلف)
مخفف راه جوینده، جویندۀ راه، (ناظم الاطباء)، راه جوینده، (یادداشت مؤلف)، راه جو، خواهان راه، خواهان یافتن و سپردن راه، خواهان تسلط بر راه، شتابنده، تندرو راه شناس: چو سیصد پرستار با ماهروی برفتند شادان دل و راهجوی، فردوسی، از ایوان سوی پارس بنهاد روی همی رفت شادان دل و راهجوی، فردوسی، سپاهی شتابنده و راهجوی بسوی بیابان نهادند روی، فردوسی، ببستند اسبان جنگی دروی هم اشتر عماری کش و راهجوی، فردوسی، جهانگیر با لشکر راهجوی ز جده سوی مصر بنهاد روی، فردوسی، رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن، منوچهری، ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راهجوی، منوچهری، کجا عزم راه آورد راهجوی نراند چو آشفتگان پوی پوی، نظامی، - استر راهجوی، استر راه شناس: صد اشتر همه مادۀ سرخ موی صد استر همه بارکش راهجوی، فردوسی، - بارۀ راهجوی، اسب خواهان راه، مرکب راه شناس: فرود آمد از بارۀ راهجوی سوی شاه ضحاک بنهاد روی، فردوسی، فرود آمد از بارۀ راهجوی سپرداسب و درع سیاوش بدوی، فردوسی، چو بشنید گشتاسب گفتار اوی نشست از بر بارۀ راه جوی، فردوسی، همی گفت اکنون چه سازیم روی درین دشت بی بارۀ راهجوی، فردوسی، و رجوع به تازی راهجوی شود، - تازی راهجوی، اسب راهجوی، اسب راهشناس: نشست از بر تازی راهجوی سوی شاه ضحاک بنهاد روی، فردوسی، - راهجوی شدن، خواهان راه بودن، خواستار راه شدن، روی آوردن، روی نهادن: کنون آن به آید که من راهجوی شوم پیش یزدان پرازآب روی، فردوسی، ، جویندۀ حقیقت، پیرو راه راست، (یادداشت مؤلف)، پیرو راه خرد و عقل، خردمند حقیقت جوی و دین و طریقت طلب هم معنی میدهد: منم گفت آهسته و راهجوی چه باید همی هرچه خواهی بگوی، دقیقی، بجستند و آن نامه از دست اوی گشاد آنکه دانا بد و راهجوی، فردوسی، چنین گفت کای دانشی راهجوی سخن زین نشان با شهنشاه گوی، فردوسی، نهادند مهر سکندر بروی بجستند بینا یکی راهجوی، فردوسی، همان پرخرد موبد راهجوی گو پرمنش کو بود شاهجوی، فردوسی، بدو گفت رو پیش دانا بگوی که ای مرد نیک اختر راهجوی، فردوسی، و رجوع به راهجو شود، - راهجوی بودن، جویای حقیقت بودن، در جستجوی حقیقت بودن، راه راست را جستجو کردن، حق پرست بودن، پیرو عقل و خرد بودن: تو فرزندی و نیکخواه منی ستون سپاهی و شاه منی چو بیداردل باشی و راهجوی که یارد نهادن بسوی تو روی، فردوسی، اگر نیکدل باشی و راهجوی بود نزد هر کس ترا آبروی، فردوسی، ، نگران و مضطرب، چاره اندیش، چاره جوی: ز بالا به ایوان نهادند روی پراندیشه مغز و روان راهجوی، فردوسی، همی شد خلیده دل و راهجوی ز لشکر سوی دژ نهادند روی، فردوسی، سوی گرد تاریک بنهاد روی همی شد خلیده دل و راهجوی، فردوسی، سوی مرز ایران نهادند روی از اندیشگان خسته و راهجوی، فردوسی، ، راهنما، بلد، (یادداشت مؤلف)، پیک، راه شناس: بدان کاخ بهرام بنهاد روی همان گور، پیش اندرون راهجوی، فردوسی، فرستاد شنگل یکی راهجوی که آن اژدها را نماید بدوی، فردوسی، چو بشنید ازو تیز بنهاد روی به پیش اندرون مردم راهجوی، فردوسی، وزآنجا سوی راه بنهاد روی چنان چون بود مردم راهجوی، فردوسی، ، سالک (در زبان عرفان)، (یادداشت مؤلف)
مسافرت و سیاحت. (ناظم الاطباء). عمل راهرو. طی طریق. راه پیمایی. راه نوردی، سلوک. (یادداشت مؤلف) : جفا نه پیشۀ درویشی است و راهروی بیار باده که این سالکان نه مرد رهند. حافظ. نیست این راستی و راهروی که چنان راست که گویی نشوی. جامی
مسافرت و سیاحت. (ناظم الاطباء). عمل راهرو. طی طریق. راه پیمایی. راه نوردی، سلوک. (یادداشت مؤلف) : جفا نه پیشۀ درویشی است و راهروی بیار باده که این سالکان نه مرد رهند. حافظ. نیست این راستی و راهروی که چنان راست که گویی نشوی. جامی