مؤنث راهب. زن ترسای پارسا و گوشه نشین. (ناظم الاطباء) ، زن عابد و گوشه نشین. ج، راهبات. رواهب. (از اقرب الموارد). مؤنث راهب. زنی که از مردم ببرد و برخدای روی آرد و در دیر خود بعبادت خدای بپردازد. ج، راهبات. رواهب. (اقرب الموارد) ، حالتی که از آن ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
مؤنث راهب. زن ترسای پارسا و گوشه نشین. (ناظم الاطباء) ، زن عابد و گوشه نشین. ج، راهبات. رواهب. (از اقرب الموارد). مؤنث راهب. زنی که از مردم ببرد و برخدای روی آرد و در دیر خود بعبادت خدای بپردازد. ج، راهبات. رواهب. (اقرب الموارد) ، حالتی که از آن ترسند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
شهری است که بنایش متصل به رقه است هر دو شهر مذکور در کنار فرات واقع شده و میانشان سیصد ذراع فاصله است. شهر رافقه دو سور داردو میان این دو فصیلی حایل شده و در عین حال هم مربوط به هم دیگر وهم مربوط به رقه هستند و این آخری در ایام تاتارها خراب شده است. و از آن زمان تاکنون رافقه را ’رقه’ نامند. (از معجم البلدان ج 4 و انساب سمعانی). صاحب مجمل التواریخ بنای آن را به منصور نسبت داده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 332 شود. وسامی گوید: قصبه ای بود در روبروی شهر قدیمی رقه و در محل رقۀ کنونی، که منصور خلیفه عباسی آن را بسال 155 هجری قمری بنا کرده است. این قصبه بعدها وسعت پیداکرده و بمرور زمان با ویرانه شدن رقه، بازار و صادرات و واردات آن به رافقه منتقل گردیده و از اینروی نام ’رقه’ بدین قصبه اطلاق گشته و نام ’رافقه’ متروک شده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به الوزراء و الکتاب ص 210 و لغت ’رقه’ در همین لغت نامه شود
شهری است که بنایش متصل به رقه است هر دو شهر مذکور در کنار فرات واقع شده و میانشان سیصد ذراع فاصله است. شهر رافقه دو سور داردو میان این دو فصیلی حایل شده و در عین حال هم مربوط به هم دیگر وهم مربوط به رقه هستند و این آخری در ایام تاتارها خراب شده است. و از آن زمان تاکنون رافقه را ’رقه’ نامند. (از معجم البلدان ج 4 و انساب سمعانی). صاحب مجمل التواریخ بنای آن را به منصور نسبت داده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 332 شود. وسامی گوید: قصبه ای بود در روبروی شهر قدیمی رقه و در محل رقۀ کنونی، که منصور خلیفه عباسی آن را بسال 155 هجری قمری بنا کرده است. این قصبه بعدها وسعت پیداکرده و بمرور زمان با ویرانه شدن رقه، بازار و صادرات و واردات آن به رافقه منتقل گردیده و از اینروی نام ’رقه’ بدین قصبه اطلاق گشته و نام ’رافقه’ متروک شده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به الوزراء و الکتاب ص 210 و لغت ’رقه’ در همین لغت نامه شود
مؤنث زاهق. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، راحله زاهقه، راحله ای است که سبقت نماید و پیشی گیرد بر دیگران. (ناظم الاطباء) ، چاه عمیق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به زهوق شود
مؤنث زاهق. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، راحله زاهقه، راحله ای است که سبقت نماید و پیشی گیرد بر دیگران. (ناظم الاطباء) ، چاه عمیق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به زهوق شود
به روایت شیرویه پسر شهردار در کتاب ’التجلی فی المنامات’ نام زن پارسایی بوده است که در هنگام مرگ روی بسوی آسمان کرد و گفت: ای آنکه اعتماد من بر تست در زندگی و مرگم، مرادر دم مرگ خوار نگردان و در گور دچار وحشت مساز. پس آنگاه که مرد پسری داشت که هر شب جمعه بر گور وی حاضر میشد و آیه ای چند از قرآن کریم میخواند. پسر شبی راهبه و شبی دیگر مردگان همجوار وی را در خواب دید، همگی از این عمل وی سپاسگزاری کردند و گفتند ما را از این رهگذر شادی و آسایشی است. (از شدالازارص 33)
به روایت شیرویه پسر شهردار در کتاب ’التجلی فی المنامات’ نام زن پارسایی بوده است که در هنگام مرگ روی بسوی آسمان کرد و گفت: ای آنکه اعتماد من بر تست در زندگی و مرگم، مرادر دم مرگ خوار نگردان و در گور دچار وحشت مساز. پس آنگاه که مرد پسری داشت که هر شب جمعه بر گور وی حاضر میشد و آیه ای چند از قرآن کریم میخواند. پسر شبی راهبه و شبی دیگر مردگان همجوار وی را در خواب دید، همگی از این عمل وی سپاسگزاری کردند و گفتند ما را از این رهگذر شادی و آسایشی است. (از شدالازارص 33)
نعت فاعلی از ریشه رهو. زنبور عسل را گویند بسبب سکون و کندی که در پرواز دارد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، می. (آنندراج)
نعت فاعلی از ریشه رهو. زنبور عسل را گویند بسبب سکون و کندی که در پرواز دارد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، می. (آنندراج)
مؤنث راهن. ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناف اسب و گرداگرد آن. (از متن اللغه) (منتهی الارب) ، گرداگرد ناف اسب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یکی از دو استخوان در پهلوی سینۀ اسب که هر دو راهنتان نامیده میشوند. (از منتهی الارب). و رجوع به راهنتان شود، دائم و همیشگی. (از اقرب الموارد). بر قرار و ثابت. (از متن اللغه). - حاله الراهنه، آنچه اکنون ثابت و باقیست. (از متن اللغه). ، می و شراب. (ناظم الاطباء). می. (منتهی الارب) ، لاغر بسبب بیماری و جز آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
مؤنث راهن. ناف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناف اسب و گرداگرد آن. (از متن اللغه) (منتهی الارب) ، گرداگرد ناف اسب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، یکی از دو استخوان در پهلوی سینۀ اسب که هر دو راهنتان نامیده میشوند. (از منتهی الارب). و رجوع به راهنتان شود، دائم و همیشگی. (از اقرب الموارد). بر قرار و ثابت. (از متن اللغه). - حاله الراهنه، آنچه اکنون ثابت و باقیست. (از متن اللغه). ، می و شراب. (ناظم الاطباء). می. (منتهی الارب) ، لاغر بسبب بیماری و جز آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
نزدیک رسیدن کودک به بلوغ. (منتهی الارب). به نزدیک بلوغ رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به احتلام نزدیک شدن پسربچه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). فهو: مراهق و راهق، و هی: مراهقه و راهقه. (متن اللغه) ، قریب آخر وقت حج رسیدن به مکه. (از منتهی الارب). رجوع به مراهق شود
نزدیک رسیدن کودک به بلوغ. (منتهی الارب). به نزدیک بلوغ رسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به احتلام نزدیک شدن پسربچه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). فهو: مراهق و راهق، و هی: مراهقه و راهقه. (متن اللغه) ، قریب آخر وقت حج رسیدن به مکه. (از منتهی الارب). رجوع به مراهق شود