- رامک (دخترانه)
- رام، اهلی
معنی رامک - جستجوی لغت در جدول جو
- رامک
- ماندنی کسی که در یک جای بماند و از آن جدا نشود
- رامک
- دارویی مرکب از زاج سیاه، مازو، پوست انار و صمغ که در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار میرفته
دارویی خوش بو مانند مشک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
فراغت، آسودگی، راحتی، شادی، خوشی، لذت، حظ، آسودگی، آسایش، سرود، نغمه، نام هیربد زردشتی
اطمینان خاطر
گونه ای ازبزیون (بزیون قماش) در گذشته از پشم شتر و امروز از پنبه سمینه (دانسته باد که ارمک در پارسی از گیاهان است و بدان ریش بز نیز می گویند)
گیاهی است از تیره گزنه ها از دسته شاهدانه ها نباتی است دو پایه و بالا رونده و پیچنده که برگهایش متقابل و مرکب از 3 تا 5 قسمت دانه دار میباشد. بوی گلهایش معطر و مطبوع و شبیه سنبل الطیب و طعم تلخ و با احساس سوزش و گرما همراه است حشیشه الدینار جنجل همل
شراب صاف و لطیف
تیر انداز، پرتاب کننده
فرانسوی کنف سیام فریز سیامی پنجه مرغ از گیاهان
حسود، فقیر
شادی و طرب، عیش، سرور، خوشی
کهنه بکاره کهنه ای که به کار آید
نیزه دار، صاحب نیزه
پایدام ماده مرغی که پای بندند تا نرینگان بر آن فرود آیند و در دام افتند رامگ
جمع رمکه مادیانها
بلند بلند از هر چیز مرتفع
مادیان ها، اسبان ماده
نوعی پارچۀ نخی خاکستری رنگ
سماک، سماک رامح، نیزه زن، نیزه دار
دام کوچک، توری و مقنعه و روسری زنان
لامه، دستمالی که روی دستار یا کلاه می بندند، لامک
رام بودن
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
قوس، تیرانداز، سنگ انداز
نوعی بازی با دو گروه شش نفره
آرامش، آسودگی، فراغ و سکون، سرود و آواز، شادی و عیش و طرب، برای مثال زمین بوسید شیرین کای خداوند / ز رامش سوی دانش کوش یک چند (نظامی۲ - ۳۱۰)
رامش جان: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو کردی «رامش جان» را روانه / ز رامش، جان فدا کردی زمانه (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
رامش جان: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،
زلال، ویژگی آب صاف و گوارا، شیرین و خوشگوار، آب صاف و گوارا
پارچه ای چهار ذرعی (چارگزی) که بر بالای دستار بندند (بیشتر در هند) : پیچیده یکی لامک میرانه بسربر بر بسته یکی گز لک تر کانه کمر بر. (سوزنی لغ)
مصغر مام است که مادر باشد یعنی مادرک مادرک (مهربان) : ز ابتدا سر مامک غفلت نبازیدم چوطفل زانکه هم مامک رقیبم بود و هم بابای (مامای) من. (خاقانی. سج. 323 عبد. 330)، مادر، دختر (بهنگام ترحم)، بازیی است کودکان را سر مامک