جدول جو
جدول جو

معنی رامهرمز - جستجوی لغت در جدول جو

رامهرمز
(مِ هَُ مُ)
نام شهری است از بناهای هرمز پادشاه در اهواز در حوالی شوشتر و آن را تخفیف داده رامز گویند و منسوب بدانجا را رامزی و رامی گویند همانا ابریق در آنجا نیکومیساخته اند. (از آنندراج) (انجمن آرا). شهری در خوزستان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (برهان). شهری است از مضافات خوزستان میانۀ شوشتر و بهبهان و چون هرمز پادشاه وقت را آشفتگی در دماغ پدید آمد او را از مقر سلطنتی خود استخر بآن شهر آوردند و در آنجا شفا یافت آنجا را رام هرمز گفتند. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). نام شهری است ازاهواز و آنرا در قدیم سمنگان میگفته اند. (از شعوری ج 2 ورق 6) (از فرهنگ جهانگیری). رام در فارسی بمعنی مراد است. شهر معروفیست در نواحی خوزستان، در میان مردم به رامز مشهور شده که مختصرش کرده اند. (از معجم البلدان ج 4). رامهرمز بین بهبهان و شوشتر واقع شده، در قدیم بسیار آباد بوده ولی اکنون به اهمیت سابق خودنمیباشد و عنوان قصبه دارد. شاخه ای از رود خانه جراحی آنرا مشروب میسازد. از شوشتر تا رامهرمز 96هزار گز است و عبور و مرور از این راه کم است. ماشین ها از محل مزبور به اهواز آمده و از آنجا بشوشتر میروند. رامهرمز دارای 8 بلوک و 150 قریه است. (از جغرافیای غرب ایران ص 91). در فرهنگ جغرافیایی چنین آمده: قصبۀمرکز بخش رام هرمز شهرستان اهواز است طول جغرافیایی آن 49 درجه و 37 دقیقه و عرض جغرافیایی آن 31 درجه و16 دقیقه و 30 ثانیه میباشد. این قصبه در 150هزارگزی جنوب خاوری اهواز، سرراه اتومبیل هفت گل به خلف آبادواقعست. هوای آن گرمسیر مالاریایی و سکنۀ آن 7000 تن میباشد. آب قصبه از رود خانه رام هرمز تأمین میشودو محصول عمده آن غلات، مرکبات و سبزی است. پیشۀ مردم آن کشاورزی است و کارهای دستی آنان عبا و جاجیم بافی و دباغی است. این قصبه دارای معدن نفت و گچ است و سه دبستان دارد. آبادی معروف به جوی آسیاب که متصل بدان میباشد جزء رام هرمز منظور گردیده است. ادارات دولتی رامهرمز عبارت است از: بخشداری، دارایی، بهداری، پست و تلگراف، بانک ملی، ثبت اسناد، آمار و ثبت احوال، شهربانی، فرهنگ و ژاندارمری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 64 و کامل ابن اثیر ج 2 ص 269 و المعرب جوالیقی ص 23 و 35 و الوزراء و الکتاب ص 41 و عقدالفرید ج 2 ص 229 و ایران باستان ج 2 ص 1413 و تاریخ عصرحافظ ج 1 ص 426 و 437 و مجمل التواریخ و القصص ص 62 و 63 و 66 و 242 و 402 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 165 و فهرست جغرافیای غرب ایران و تاریخ سیستان ص 75 و 228 و 240 و درهالغواص حریری و تاریخ صنایع ایران شود
نام طاق نصرتی در خرابه هایی از عهد ساسانیان که در سینۀ کوه درخوزستان باقی است. (از جغرافیای غرب ایران ص 227)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادهرمز
تصویر دادهرمز
(پسرانه)
داده هرمز، خداداد، نام موبدی در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
رامهرمزی (شیخ...) ابوعبدالله حسین بن علی بن ابراهیم. کاغذی بصیری را کتابی است در جواب دو مسئلۀ رامهرمزی. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان ابوالفارس رامهرمز شهرستان اهواز. سکنه 100 تن. آب آن از رو خانه ابوالفارس. محصول آنجا غلات و برنج. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ده مرکز دهستان سلطان آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. دارای 600 تن سکنه و آب آن از رود خانه ابوالفارس و رود مارون است. محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش رامهرمزشهرستان اهواز است. این دهستان از شمال به دهستان رستم آباد، از خاور به دهستان ابوالفارس، از جنوب به دهستان جایزان، از باختر به رود مارون محدود است. از 6 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن 1300 تن است. محصول آن غلات، برنج و شغل مردان زراعت است. راههای دهستان مالرو است و دارای دبستان است. ساکنین از طایفۀ شولی و شیرعلی میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
دهی از دهستان میربچۀ بخش رامهرمز شهرستان اهواز. سکنۀ آن 110 تن. آب آن ازرود خانه گوپال. محصول آن غلات، برنج، کنجد و بزرک است. ساکنان این ده از طایفۀ زبید هستند و آن را ’بنه زبید’ هم نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
دهی از دهستان حومه بخش رامهرمز شهرستان اهواز. دارای 250 تن سکنه. آب آن از رود خانه رامهرمز. محصول آن غلات، برنج و باقلا است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ / وَ)
ده مرکز دهستان رغیوۀ بخش رامهرمز شهرستان اهواز. آب و هوای آن گرمسیری. سکنۀ آن 100 تن است. محصول عمده آنجاغلات. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ غلامی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
دهی از دهستانهای بخش رامهرمز شهرستان اهواز. حدود، شمال: دهستان شهریاری. خاور: دهستان ابوالفارس. جنوب: رود مارون. باختر: شهرستان اهواز. این دهستان از 28 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود چهارهزار تن است. قراء مهم: باصدی حاج یاران، پیم، مال قاید. مرکز دهستان: قریۀ رستم آباد. آب آن از رودخانه رامهرمز. محصول آنجا غلات و برنج و کنجد و بزرک. دارای 250 تن جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ نُ)
ده کوچکی است از دهستان جایزان بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 56هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 6هزارگزی خاور شوسۀ مارون به آغاجاری، سکنۀ آن 50 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهوازبا 120 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ سُ نَ)
دهی است کوچک از دهستان سلطان آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع در 40 هزارگزی خاور راه خلف آباد به رامهرمز. دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع در هزارگزی جنوب رامهرمز، دارای 180 تن سکنه. از طایفۀ جلالی. محصول آن غلات و برنج و کنجد و بزرک. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَچْ چِ)
ده مرکزی دهستان مربچۀ بخش رامهرمز شهرستان اهواز، در 15هزارگزی غرب رامهرمز و 15 هزارگزی رامهرمز به هفتگل، در دشت گرمسیری واقع و دارای 400 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و برنج، شغل مردمش زراعت است. این ده را میرباچه نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ)
دهی است از بخش رامهرمز شهرستان اهواز دارای 75 تن سکنه. آب آن از رود خانه رامهرمز و محصول عمده اش غله، برنج، کنجد و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ثُدْ دی)
دهی است از دهستان میربچه رامهرمز شهرستان اهواز که در 8هزارگزی باختری رامهرمز و 8هزارگزی جنوب شوسۀ رامهرمز به هفتگل واقعاست. دشت و گرمسیر است. سکنۀ آن 150 تن است که فارسی زبانند. آب آن از چشمۀ غویله تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان آن از طایفۀ آل ابوخمیس اند. این آبادی از محلهای بند شیخ منصور، بند محسن و بند عبدالله تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ فَ)
ده کوچکی است از دهستان میربچۀ بخش رامهرمز شهرستان اهواز، در 7هزارگزی شمال باختری رامهرمز کنار راه شوسۀ رامهرمز به هفتگل با 35 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
حسن بن مفضل بن سهلان رامهرمزی مکنی به ابومحمد از اکابر و اعیان شیعه و وزراء سلطان الدولۀ دیلمی (404- 415) و از جملۀ کتاب و منشیان شیعه معدود است و در سال 412 هجری قمری مقتول گردید. (ریحانه الادب ص 332)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
یکی از پیروان فرقۀ دیناوریه (از شعب مانویه) است. وی که مدعی بود در میان فرقه مانویه امور ناپسندی دیده از ایشان گسست و به عزم پیوستن به دیناوریه که مرکز آن در آن وقت خلافت ولیدبن عبدالملک در ماورأنهر بلخ بود به مدائن رفت و راز خود را با کاتب حجاج بن یوسف که دوست وی بود در میان نهاد او گفت من خود خراسان توام و برای تو در اینجا عبادتگاهی خواهم ساخت.زادهرمز در آنجا با فرقۀ دیناوریه درباره تعیین رئیس مکاتبه کرد. (از فهرست ابن ندیم چ مصر ص 467)
لغت نامه دهخدا
(مِ هَُ مُ)
ابومحمد حسن بن عبدالرحمان بن خلاد قاضی خوزستان که از احمد بن حمادبن سفیان روایت دارد و تا سال 370 هجری قمری زنده بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به ابن خلاد رامهرمزی در همین لغت نامه شود
مزدک بن شهریار ناخدای رامهرمزی، صاحب کتاب ’عجائب الهند’ که در اوایل سدۀ چهارم هجری قمری تألیف یافته و بسال 1886 میلادی در چاپخانه لیدن با ترجمه فرانسه چاپ شده است. رجوع به مزدیسنا، ذیل ص 434 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ هَُ)
رامهرمز. در تاریخ سیستان (ص 228) این کلمه بهمین صورت بجای رامهرمز آمده است و اگر اشتباه نساخ نباشد صورتیست از نام آن شهر. رجوع به رامهرمز شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
از موبدان زمان قباد ساسانی. پدر انوشیروان که در مبارزۀ خسرو انوشیروان با مزدکیان نقش مهمی داشته و از جمله موبدانی است که خسرو برای مجادله و مباحثه دررد آیین مزدکی برگزیده است. رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 384 شود. این شخص در زمان پادشاهی خسرو موبدان موبد گردیده. (ایران در زمان ساسانیان ص 448)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
از قضاه دوران ساسانی. نام و نظر قضائی وی در کتاب ماتیکان هزار داتستان آمده است. (سبک شناسی ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
نام کوره ای منسوب به هرمز شاه و از نواحی بغداد. اول آن سامرا و هفت طسوج بوده (از جمله) شهر مداین که در آن ایوان است و طسوج الرازان الاعلی و طسوج الرازان الاسفل. (از انجمن آرای ناصری). یکی از ولایات دوازده گانه اقلیم عراق واقع در اطراف بغداد مشتمل بر طسوج نهر بوق و کلواذی و نهربین و طسوج کهنه شهر (طسوج المدینه العتیقه). مقابل مدائن و طسوج راذان بالا (راذان الاعلی) و راذان پائین (راذان الاسفل) و دو طسوج دیگر (بزرگ شاپور = بزرج سابور و جازر) جمعاً دارای هفت طسوج. (از سرزمینهای خلافت شرقی و معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
داروی مرکبی است از ساخته های یکی از پزشکان ایران. (از ضریر انطاکی ص 170). داروی هندی است و گفته شده است آن اسم پزشک هندی است که آن معجون را ساخته است. این دارو اثرش بر اعضای تناسلی است. (از بحر الجواهر). احتمال دارد تصحیف زامهران باشد. رجوع به زامهران در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
نام یکی از قضات عهد ساسانی. (ایران در زمان ساسانیان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(مِ هَُ مُ)
منسوب است به رام هرمز که یکی از کوره های اهواز است. و گویند سلمان فارسی از آنجاست. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مِ هَُ)
رامهرمز. شهرکیست بر لب رود نهاده (بخوزستان) و مانی را آنجا کشتند. (از حدود العالم). از نوشتۀ حدودالعالم و تحفهالدهر بنظر میرسد که همان رامهرمز است. رجوع به رامهرمز در همین لغت نامه و نخبهالدهر دمشقی ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مُ)
نام یکی از بخش های شهرستان اهواز است. این بخش در شمال خاوری شهرستان اهواز واقع و محدود است از شمال به بخش های باغ ملک و هفت گل، از خاور ب شهرستان بهبهان، از جنوب به شهرستان خرمشهر و از باختر به بخش مرکزی شهرستان اهواز. قسمت جنوبی بخش جلگه و قسمت شمالی آن کوهستانی است. هوای این بخش گرمسیر است و رودخانه های مهم آن عبارت است از:
1- رود رام هرمز که از خاور رام هرمز گذشته بطرف جنوب سرازیر و داخل رود خانه مارون شده و بسوی خلف آباد جاری است.
2-رود خانه کوپال که از کوههای هفت گل سرچشمه گرفته و پس ازعبور از شمال باختری این بخش وارد بخش مرکزی اهواز میگردد، آب آن شور وتلخ است.
3- رود خانه ابوالعباس که در جنوب خاوری بخش واقع و به رود خانه مارون میریزد. سازمان اداری این بخش از 9 دهستان تشکیل گردیده که شرح هر یک در محل خود ذکر شده بدینقرار:
دهستان حومه رامهرمز، دهستان میربچه، دهستان رستم آباد، دهستان ابوالفارس، دهستان شهریاری، دهستان جایزان، دهستان سلطان آباد، دهستان سرطا، دهستان رغیوه. تعداد قراء بخش 112 و جمعیت آن در حدود 24هزار تن است. نزدیکترین راهی که رامهرمز را به اهواز متصل میسازد راهی است که از خاور اهواز مستقیماً به رام هرمز منتهی میشود. این راه فقط درتابستان و غیر موقع بارندگی اتومبیل روست و در موقع بارندگی از طریق هدام، نفت سفید، هفت گل، اتومبیل توان برد. دهستان حومه از هفت قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2000 تن است. قراء مهم آن یوسف آباد و پاگچی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). مؤلف فارسنامۀ ناصری گوید: معنی رام در عنوان رامجرد گفته شد و هرمز نام روز اول از هر ماه فارسیان میباشد و نام فرشته ای که مصالح آنروز در دست اوست و نام ستارۀ مشتری و نام پسر انوشیروان و نام رب الارباب نیز باشد و معنی رامهرمز شاد و خرم آباد هرمز، از گرمسیرات فارس در میانۀ شمال و مغرب شیراز افتاده است. درازای آن از معدن نفت سفید تا قریۀ جولکی بیست ویک فرسنگ، پهنای آن از شاروین تا قلعۀ شیخ هفت فرسنگ است، و محدود است از جانب مشرق بنواحی کوه کیلویه و از سمت شمال بنواحی بختیاری و از سوی باختر و جنوب بنواحی بلوک فلاحی، تابستانش گرم است و درختان سردسیری را جز درخت گردو بخرمی پروراند. خرما و نارنج و لیمو و ترنج و سایر درختانش در ضخامت و بلندی ضرب المثل است. بیشتر درخت صحرا و دامنۀ کوهستان رامهرمز درخت کنار است. کشت و زرعش گندم و جو و برنج و پنبه و کنجد و نخود و عدس و ماشک و لوبیای سفید است. آبش از چندین رودخانه است که همه را از میان بلوک رامهرمز گذار است و زمینش چنان شیب دارد که یکنفر بیلدار در همه جا می تواند آب را از رودخانه جدا کند و چون آب رودخانه را بجداول آورند چنان بسرعت میرود که گل و لای در جدول نماند و هر ساله این جدولها نیازمند تنقیه نباشد و شکار صحرای رامهرمز آهو و دراج است که گویا تخم ایندو جانور را پاشیده اند و کهره آهو و جوجه دراج روییده است. مرغ دراج رام هرمز با گنجشک جای دیگر برابری دارد. برف تابستانۀ کوهستانش بی محافظت تا سال دیگر میماند. در زمان قدیم آب بی اندازه داشته ولی اکنون از حسن سلوک قبایل عرب و بختیاری ده یک بلکه نیمۀده یک آبادی آن باقی نیست ! قبیلۀ عرب رامهرمز را آل خمیس گویند که نزدیک بده هزار خانوار بود ولی اکنون بسه هزار خانه نمیرسند و تمامی قبیلۀ آل خمیس در تابستان و زمستان در چادرهای سیاه از صحراهای رامهرمز خارج نشوند و اندیشۀ گرما را ندارند. این بلوک مشتمل بر 36 ده آباد است. (از فارسنامۀ ناصری). و رجوع به فهرست جغرافیای غرب ایران شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ خَلْ لا دِ مِ هَُ مُ)
ابومحمد حسن بن عبدالرحمن خلاد. قاضی ایرانی از مردم رامهرمز. ابن الندیم گوید ابن سوار کاتب بمن گفت که ابومحمد شاعر و از روات حدیث است. و از کتب اوست: کتاب ربیع المتیم فی اخبار العشاق. کتاب العلل فی مختار الاخبار. کتاب امثال النبی صلی الله علیه وسلم. کتاب امام التنزیل فی القرآن. کتاب النوادر و الشوارد. کتاب ادب الناطق. کتاب الرثاء و التعازی. کتاب رسالهالسفر. کتاب الشیب و الشباب. کتاب ادب الموائد. کتاب المناهل و الاعطان و الحنین الی الاوطان. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قریه ایست دو فرسنگی بیش تر جنوب رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز در 16هزارگزی جنوب رامهرمز، 6هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز - نجف آباد. دشت، گرمسیر، مالاریائی و دارای 60 تن سکنه است. آب آن از رود خانه رامهرمز و محصول آن غلات، برنج، کنجد، بزرک و شغل اهالی زراعت میباشد. راه مالرو دارد و ساکنین از طایفۀعرب گاومیشی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ هَُ مُ)
ابن عبدالرحمان بن خلاد فارسی حافظ، مکنی به ابومحمد. درگذشتۀ 360 هجری قمری او راست: ’ادب الموائد’ ’ادب الناطق’، ’امام التنزیل’ وهفده کتاب دیگر. (هدیه العارفین ج 1 صص 270- 271)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قریه ای است هشت فرسنگ و نیمی میانۀ جنوب و مشرق رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان حومه بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در3هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز به خلف آباد، با 450 تن سکنه. آب آن از رود خانه رامهرمز و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا