جدول جو
جدول جو

معنی رامری - جستجوی لغت در جدول جو

رامری
جزیره ای است در خلیج بنگالۀ هندوستان مقابل ساحل آراقان، که درازای آن 82هزار گز و پهنای آن بین 14هزار و 32هزار گزمیباشد، مساحت آن با جزایر کوچک شمالی آن در حدود 2095میلیون گز مربع است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامری
تصویر سامری
از مردم سامره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
شادمان، خوشحال، نوازنده و خواننده، رامشگر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
منسوب است به رامن که دهی است در دوفرسنگی بخارا. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
از فرمانروایان اسپانیا فرزند برمود اول و پسر عموی آلفونس دوم بود و در سال 835م، از طرف آلفونس دوم به ادارۀ کارهای دولتی مأمور شد و از سال 842 تا 850م، در ’اوویدو’ بنام آلفونس فرمانروایی کرد و نیز بامسلمانان بجنگ پرداخت، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام حکمران اسپانیا (از سال 967 تا 982م،) او از روز انتصاب بحکومت با زیردستان خود بنای بدرفتاری گذاشت و با پسرعموی خود برمود نیز بجنگ پرداخت ولی از وی شکست خورد و مجبور شد قسمتی از قلمرو حکومت خویش را بدو واگذارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
رامیر دوم، نام یکی از فرمانروایان اسپانیا بود که از سال 1134م، تا 1137م، در سرزمین آراگون حکومت داشت و در آخر عمر عزلت گزید و راهب شد و حکومت آراگن را به ملکه پترونیه واگذاشت، (از قاموس اعلام ترکی ج 3) (حلل السندسیه ج 2 ص 220)
فرزند کانکای سوم حاکم ناواره (قسمتی از فرانسه) بود که ازسال 1035 تا 1063م، حکومت داشت و در جنگ با مسلمانان و مردم اندلس کشته شد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابراهیم بن ابی العباس. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
ابوسعید بن ابی الحسین بن ابی السعید سامری. او راست: التوراه چ لیدن 1851 میلادی (معجم المطبوعات)
نام پادشاه کالیکوت ها است. (حبیب السیر چ تهران ج 4 ص 625)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام او موسی بن ظفر، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوساله ای زرین مرصع بجواهر ساخته، و خاک نعل براق جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمده، پس گفت آنچه گفت و بدین احتیال نه و نیم سبط گوساله پرست شدند. در تفسیر زاهدی مرقوم است که سامری تا قیامت زنده خواهد بود. چون بنزدیک آدمی شود در اندامش آتش خیزد، لامساس گویان بگریزد. یعنی مرا مساس مکنید و این دعاء موسی علیه السلام بود. کما قال اصدق القائلین تعالی و تقدس: فاذهب قال لک فی الحیوه ان نقول لامساس. (شرفنامۀ منیری). نام مردی است که در غیبت موسی گوساله ای کرد اززر و آن بانگ کردی و بنی اسرائیل را آنگاه که موسی به طور بود بپرستش گوساله ای گمراه ساخت. (مؤلف). نام مردی زرگری منافق در بنی اسرائیل. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 56). صاحب قصص الانبیاء آرد: گویند که جبرئیل (ع) او را پرورده بوده و آن آنچنان بود که در آن وقت که بنی اسرائیل از فرعونیان بگریختند این سامری طفل بود او را در سر راه گذاشته بودند. خدای، جبرئیل علیه السلام را فرمود تا آن بچه را برداشت و هشتادماه او را در پر خویش میداشت روزی مادر و پدرش نشسته بودند از فرزند یاد آوردند و بگریستند حق تعالی جبرئیل را فرمان داد تا آن کودک را بر در خانه ایشان نهاد. سامری میگریست از فراق جبرئیل. پدر و مادر، سامری را دیدند و او را شناختند و شاد شدند پس بنی اسرائیل سامری را بزرگ میداشتند که وی را جبرئیل پرورده بود در آن وقت سامری گفت مرا با شما حاجتی است بر وی جمع آمدند و گفتند بگو چه سخن داری گفت بدانید که موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته است و همه هلاک شدند اکنون میخواهم خدای موسی بشما بنمایم گفتند روا باشد. سامری زرگر بود قالبی درست کرد از گل بر مثال گوساله در زیر زمین پنهان کرد و هیزم بالای آن بنهاد بنی اسرائیل را گفت هر یک دیناری زر بدین آتش اندازید چنان کردند آن میگداخت و بقالب فرومیشد آورده اند که ششهزار درهم در آن قالب انداختند و ندانستند که در زیر آن قالبی است قالب پرگشت آتش فرونشاندند. آنگاه سامری آمد و گوساله را بیرون آورد و روش گردانید وبروی زمین نهاد تا خلق را بدان دعوت کند. روز غرق فرعون، سامری دانسته بود که جبرئیل کجا رود و از کجا میگذرد و خوانده بود که هر که از زیر سم اسب جبرئیل خاک بردارد و بر هر چیز که ریزد آن چیز بسخن درآید از آن خاک برداشته بود و بر دهان گوساله ریخت و بانگ بکرد خلق چون آن بدیدند، همه بیکباره سجده کردند و گوساله پرست شدند قوله تعالی فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی. (قرآن 96/20). چون گوساله را سجده کردند سامری گفت: هذا الهکم و اله موسی. (قرآن 88/20) ، گفت اینک خدای شما و خدای موسی. و همه بنی اسرائیل سجده کردند مگر دو سبط که سجده نکردند و بنی اسرائیل دوازده سبط بودند و هر سبطی پنجاه هزار مرد. خدای تعالی زمین را فرمان داد که آن دو سبط را که مؤمن بودند در خود کشیده بکناره کوه قاف بیرون آورد و همه به یک مقام خانه ساختند و در خانه ها سجده کردند و عبادت میکردند خدای تعالی آن وادی را که ایشان بودند چندان نعمت بیافرید که صفت نتوان کرد چندان که میخوردند تمام نمیشد چون بامداد میشدی همچنان برقرار خود بودی... بعد از آن موسی چون از کوه طور باز آمد آن قوم را دید همه گوساله پرست شده اند. موسی هارون را گفت که تو خلیفه بودی چون بگذاشتی که قوم گوساله پرست شدند هارون گفت فرمان نبردند چون من تنها بودم مرا ضعیف شمردند خواستند مرا بکشند موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت و غل در گردن برادر کرد و می کشید موسی محاسن هارون را نگرفته بود ولیکن هارون از بهر آن گفت که محاسن مرا مگیر که موسی را شرم آید و دست از وی بدارد موسی گفت که این گوساله درست کرد؟ گفتند سامری، او را طلب کرد گفت تو را که فرمود که فتنه در میان قوم اندازی ایشان را از راه بیرون بری. قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول (قرآن 96/20) ، من آن دیدم که شما ندیدید قبضه خاکی اززیر سم اسب جبرئیل برگرفته بودم در دهان گوساله دمیدم بسخن آمد. موسی سر بسوی آسمان کرد و گفت الهی اگرگوساله را سامری کرد که او را بسخن آورد، ندا آمد که یا موسی گوساله را سامری کرد من او را بسخن آوردم موسی بانگ برآورد و گفت: ان هی الافتنتک تضل بها من تشاء. (قرآن 155/7). ندا آمد: یا موسی قوم را بهارون سپاری ندانی که همچنین باشد و آن قوم را نتوانست نگاه دارد چرا قوم را بمن نسپردی تا بسلامت بتو باز دهم... از سر ایشان باز شد و بنی اسرائیل روی بعبادت کردند و بحکم توریه کار کردند و بعضی هنوز در گوساله مینگریستند موسی سوگند یاد کرد که آن گوساله را پاره پاره کند و به دریا اندازد. (از قصص الانبیاء ص 112، 113، 114، 115). صاحب حبیب السیر آرد: سامری بروایت طبری شخصی بود موسوم بموسی بن ظفر از اهل عراق او بعبادت اصنام قیام و اقدام می نمود. و او در زمان نبوت موسی علیه السلام بمصر آمده سعادت ایمان دریافت و در آن وقت که بنی اسرائیل از موسی التماس کردند که: اجعل لنا الهاً کما لهم الهه (قرآن 138/7). سامری کمال بلاهت اسرائیلیان را دانسته بخاطرش گذشت که آن مردم را بسهولت در وادی ضلالت میتوان انداخت و چون موسی از آنچه با قوم وعده فرموده بود چند روزی زیاده در کوه طور توقف نمود بنی اسرائیل مضطرب شده هارون را گفتند خلف دروعده موسی بوقوع انجامید و نمیدانیم که کلانتران مارا کجا برد و از آن می اندیشیم که ایشان را کشته باشند سامری که این سخن را شنید مجال سلطنت یافته و گفت ای قوم من میدانم که موسی چرا دیر می آید. بنی اسرائیل گفتند آنچه میدانی بگو سامری گفت بسبب ملابس و اسلحه و حلی فرعون و قبطیان که شما بخلاف رأی موسی متصرف گشتید خاطر آن جناب رنجش تمام پیدا کرده و از میان شما کنار گرفته تا اگر بشآمت نافرمانی قوم بلایی نازل گردد اینجا نباشد اکنون مصلحت آن است که از سر آن اموال درگذارید بی شبهه چون بر این موجب عمل نمائید کلیم اﷲ مراجعت نماید، یهود این سخن را بسمع قبول جای دادند و آنچه از غنایم قبطیان گرفته بودند در چاهی انداختند و سر آن چاه را استوار ساختند بعد از دو سه روز کرت دیگر سامری با بنی اسرئیل گفت که موسی بمیان شما نخواهد آمد تا وقتی که آن اموال را نگذارید و نسوزید. یهود ثانیاً رأی سامری را مستصوب شمرده سر آن چاه را باز کردند و آنچه از غنایم سوختنی بود در آتش انداختند و اجناس گداختنی را تسلیم سامری نمودند تا بصناعت صباغت که میدانست بگدازد و آن ضال مضل طلا ونقره را بر هم گداخته گوساله ساخت و کف خاکی که از زیر سم اسب روح الامین برداشته بود در جوف آن گوساله ریخت و فی الحال از گوسالۀ زرین صدایی ظاهر شد و بقولی اجزاء آن هیکل متحول به گوشت و پوست پی و استخوان گشت و چون این صورت غریب روی نمود سامری اسرائیلیان را گفت این گوساله خدای شما و موسی است او را عبادت کرده التماس نمائید که موسی را بمیان شما بازگرداند یهود فریب یافته کمر گوساله پرستی بر میان بستند. (از حبیب السیر چ تهران خیام ص 92 و 93) :
چوب موسی گرفتار بنمود سحر ساحری
سامری کرد آخر اندر امت وی سامری.
رودکی (احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی ص 633).
به هارون ما داد موسی مر آن را
نبرده ست دستی بدان سامری را.
ناصرخسرو.
امام زمانه که هرگز نرانده ست
بر شیعتش سامری ساحری را.
ناصرخسرو.
دست موسی گشت گویی عارض رخشان او
زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری.
معزی.
اسحار در مساحره و باسامری در مسامره.
(ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 101).
چنان در سحرکاری دست دارد
که سحر سامری بازی شمارد.
نظامی.
پیش تخت خسرو موسی کف هارون زبان
این منم چون سامری سحر از میان انگیخته.
خاقانی.
گاو را چون خدا ببانگ آرد
عمل دست سامری منگر.
خاقانی.
قامتی داری که سحری میکند
کاندر آن عاجز بماند سامری.
سعدی (طیبات).
گر عدویت میزند لافی بهم نامیست بس
تو چو موسی کلیم و او چو موسی سامری.
سلمان (از شرفنامه).
بانگ گاوی چه صدا باز دهدعشوه مخر
سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد.
حافظ.
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
بغمزه رونق ناموس سامری بشکن.
حافظ.
بی خاک پای مرکب جبریل بین که کرد
از زر نظم خامۀ من سحر سامری.
کاشانی (از لباب ص 160).
رجوع به تاریخ گزیده ص 46 ببعد شود
سرهنگی بود از سرهنگان دیلمان و او از بزرگان مصر بود و دعوت مصر پذیرفته او را امیرجلیل سید معتمد از شام نوشتندی و بسامیری پیش المنتصر بالله فرستاد و از او مدد خواست و او را قائم مقام خلیفه و سلطان طغرل بیک تحویل داد. رجوع به تاریخ گزیده ص 354، 355 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نسبتی است به اخمور که بطنی است از اعراب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام طایفه ای از طوایف بلوچستان ناحیه بمپور و مرکب از300 خانوار است. (از جغرافیایی سیاسی کیهان ص 99) ، مغلم. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری) ، لوطی. (آنندراج) ، شرور. (ناظم الاطباء) ، بزدل. (آنندراج). کم جرأت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جزیره ای است در هندوستان که از آنجا کافور می آورند. (ناظم الاطباء). ازجزایر بحر هرکند. جزیره ای است که عده ای از شاهان درآن مسکن دارند و گویند وسعت آن هشتصد یا نهصد فرسخ است. (از اخبار الصین و الهند ص 4). جزیره رامنی در او آبادانی بسیار است. (نزهه القلوب ج 3ص 230). جزیره رامنی درو آشیان سیمرغ است. (نزهه القلوب ج 3 ص 232) :
که آنجای را رامنی نام بود
یکی خوش بهشت دلارام بود.
اسدی (گرشاسبنامه)
لغت نامه دهخدا
از مردم سامر یا سامره و آن که در زمان موسی گوساله سخنگو را ساخت از آن جاست منسوب به سامره، از مردم سامره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
نوازنده و خواننده رامشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشی
تصویر رامشی
((مِ))
نوازنده، خواننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
القواعد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
Grammarian
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
grammairien
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
gramático
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
Grammatiker
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
gramatyk
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
грамматист
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
граматист
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
gramático
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
grammatico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
taalkundige
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
व्याकरणज्ञ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
نحو دان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
ব্যাকরণবিদ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
นักไวยากรณ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
mtunga lugha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
文法学者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
语法学家
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
דקדקן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
문법학자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
ahli tata bahasa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گرامری
تصویر گرامری
dilbilimci
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی