جدول جو
جدول جو

معنی رامتک - جستجوی لغت در جدول جو

رامتک
(تِ)
قصبه ای است در ایالت نکپور و 34هزارگزی شمال خاوری مرکز ایالت. این قصبه در شمار اماکن مقدس هندوهاست و دارای بتکده های فراوان میباشد که هر سال یکبار مردم برای زیارت بدانجا میشتابند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامک
تصویر رامک
(دخترانه)
رام، اهلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامک
تصویر رامک
دارویی مرکب از زاج سیاه، مازو، پوست انار و صمغ که در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار میرفته
دارویی خوش بو مانند مشک
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی بوده است در سیستان، بنا بنوشتۀ مؤلف تاریخ سیستان محمد بن علی بن لیث با حسین بن علی بن حسین مرورودی سردار احمد بن اسماعیل آنجا جنگ کرده است، رجوع به تاریخ سیستان ص 290 و 291 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بمعنی رامشت است که آرامش و آرامیدن و رامشگر باشد. (آنندراج) (برهان). مزیدفیه رامش است. (فرهنگ نظام). مثل رامش است. (از منتخب اللغات). رجوع به رامش و رامشت شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اقامت کننده بجایی. (از متن اللغه) (منتهی الارب). مردی که بیک جا مقیم باشد و از آن جدا نشود. (آنندراج) (فرهنگ نظام) (منتخب اللغات). کسی که بواسطۀ مشقت و تعب در جایی اقامت کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چیزی است سیاه که ب-مش-ک آمیزند. (از متن اللغه) (منتهی الارب). چیزی است سیاه که بمشک آمیزند و آن را مشک زمین گویند. (آنندراج) (از منتخب اللغات). غش مشک. (السامی فی الاسامی). خیانت مشک. نوعی است از بوی خوش. ج، روامک. (مهذب الاسماء). تخمی است سیاه که بمشک آمیزند. (یادداشت مؤلف). چیزی است سیاه بشبه قیر و چون زنان آنرا با مشک بیامیزند او را سک گویند. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصغر رام است که نقیض وحشی باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر در صدوده هزارگزی جنوب باختری بمپور، کنار راه مالرو فنوج به رمشک. آب و هوای این ده کوهستانی گرمسیر مالاریایی و جمعیت آن 700 تن میباشد. آب آن از قنات تأمین میشود، و محصول عمده آن غلات و خرما و برنج و ذرت است. پیشۀ مردم کشاورزی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جد ابوالقاسم عبدالله بن موسی بن رامک نیشابوری. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکبی است از زاج سیاه و مازوو پوست انار و صمغ و دوشاب انگوری که خوردن آن دفع اسهال کند. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: او را رام دارو و رام انگیز گویند یعنی دارویی که نشاط انگیزد... و پس از شرح طریق ساختن رامک گوید: او را از گرد و دود نگاه دارند... صاحب المشاهیر گوید رامک فارسی است و ثعلب از ابن الاعرابی حکایت کند که رامک بکسر میم نوعی است از انواع ادویۀ که او را فارسیان رامک گویند بفتح میم. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی). حکیم مؤمن گوید:از ادویۀ مرکبه است و آن قرصی است که در قدیم از عصارۀ بلح میساختند و در این زمان از مازو و دوشاب خرما ترتیب میدهند و بهترین او آن است که یک جزو مازوو نیم جزو پوست انار را ساییده در آب دو سه روز بجوشانند و برهم زنند تا مثل خمیر شود ربع جزو زاج و مثل آن صمغ محلول و یک جزو و نیم دوشاب خرما یا عسل اضافه نموده قرص سازند و اگر بوزن پوست انار بلح بسیارنارس اضافه کنند بی عدیل است در دوم سرد و خشک و قابض و مجفف و ملطف و مقوی معده و امعاء و مسکن حرارت ومانع ریختن مواد باعضا و جهت اسهال کهنه و دموی و نزف الدم و ذرب و سرفه و درد سینه و ضعف جگر و قروح شرباً و ضماداً نافع و طلای او مقوی جلد مسترخیه و دافعورم حار و نقرس و ورم حار مقعد و بروز آن و حابس عرق و رافع عفونت و بخار فاسد و با حنا مسود موی و قاتل قمل و سنون او مقوی لثه و قاطع خون او و قدر شربتش تا دو مثقال و بدلش سک و مضر مثانه و مصلحش عسل است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به بحر الجواهر و ادویۀ مفردۀ قانون ص 233 و ضریر انطاکی ص 170 و احکام الحسیه ص 103 و مخزن الادویه و اختیارات بدیعی شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
اشتر دونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رامک
تصویر رامک
ماندنی کسی که در یک جای بماند و از آن جدا نشود
فرهنگ لغت هوشیار