- رافق
- کار سودمند
معنی رافق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث رافق نرمی مهربانی، نیکوکار نکوکردار
همراهی کردن، بهم یار بودن
رفاقت کننده، همراه، موافق
با هم دوست و رفیق شدن، همراه شدن با یکدیگر
مرفق ها، کارها یا چیزهایی که از آن سود و بهره ببرند، جمع واژۀ مرفق
جمع مرفق، آرنج ها، وارن ها، سود بخش ها، آسا ابزار، وسائل آسایش، همراه، جفت بند در نوگری
روزی دهنده، روزی رسان
بسته کننده، کسیکه رخنه و شکافی را ببندد
پارسی تازی گشته راوک روان ناب دلت همره نزهتی باد دائم - کفت همدم باده ای باد راوک، پالانه، می ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه، کاسه شرابخوری
حسود، فقیر
ناشتا، ناب، پالوده
خالص، پسندیده
تن آسان مرد، آسان و فراخ زندگی
درخشنده
زندگی فراخ و خوش
بردارنده، بلند کننده، فرازنده
تارک و مانده، ترک کننده چیزی
جهنده رگ جهنده
یاری کننده، عطا کننده
فحش دهنده
سخت و بسیار مهربان، مهربانی شدید
تیراندازنده، کماندار، کمانکش
جمع رفیق، همراهان همرایان دمسازان
لرزنده
جهنده، ریزنده، آب جهیده
لرزنده، جنبنده، تپنده
آنکه ادارۀ کاری به دست اوست
گیاهی بیابانی شبیه موسیر که پخته و بریان کردۀ آن خورده می شود
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگیان، انگژد، انگدان، انگوژه، انگژه
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگیان، انگژد، انگدان، انگوژه، انگژه
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوک، جام شراب، قدح، کنایه از شراب زلال و بی درد، کنایه از زلال
ترک کننده، واگذارنده، دور کننده، دوراندازنده
بردارنده، بلند کننده، بالا برنده
تقدیم کنندۀ شکایت یا عریضه برای دادخواهی، شاکی
از نام های خداوند
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، زبان گیر، منهی، آیشنه، ایشه، هرکاره، راید، متجسّس، خبرکش
تقدیم کنندۀ شکایت یا عریضه برای دادخواهی، شاکی
از نام های خداوند
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، زبان گیر، منهی، آیشنه، ایشه، هرکاره، راید، متجسّس، خبرکش