جدول جو
جدول جو

معنی رافسو - جستجوی لغت در جدول جو

رافسو
(سُ)
جزیره کوچکی است در مرز فنلاند روسیه و نزدیکی قصبۀ ’بیورنبورگ’ که بمنزلۀ لنگرگاه آن قصبه میباشد و هر روز چند کشتی در آن لنگر می اندازد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راسو
تصویر راسو
پستانداری کوچک با پوستی به رنگ قهوه ای مایل به قرمز، دست و پای کوتاه و پوزۀ دراز که هنگام احساس خطر بوی ناخوشایندی از خود متصاعد می کند، موش خرما
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
بلغت پازند کلمه امر یعنی بیا.
لغت نامه دهخدا
جانوری است که آن را موش خرما گویند، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه مؤلف) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (از جهانگیری)، موش خرما که بتازی ابن عرس گویند، (ناظم الاطباء)، ابن عرس که خرد گوش و برگردیده پلک باشد، (منتهی الارب)، جانور معروف، در عربی ابن عرس، (شعوری ج 2 ورق 13)، ابن عرس، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، (جوهری) (تاج العروس) (برهان)، جانور مشهور دشمن مار به هندش نیئول خوانند، (از شرفنامۀ منیری)، ابوالحمارس، (یادداشت مؤلف)، پرسق، (برهان)، شنعبه، (آنندراج)، نمس (برهان)، ابن عرس، نوعی راسوست که گوش خرد دارد گوئی که گوش آن بریده اند و برگشته پلک است، (یادداشت مؤلف)، دئل، جانوری چون راسو، (منتهی الارب)، به عربی آن را ابن عرس خوانند اگر درون وی را پر از گشنیز کنند و خشک سازند خوردن قدری از آن گزندگی جانوران زهردار را نافع باشد گویند اگر کعب آن را بوقتی که زنده باشد بیرون آورند و بر پای راست زن بندند و به او جماع کنند آبستن گردد و گویند طعامی که زهر داشته باشد همینکه ببیند موهای خود را راست کند و بفریاد آید، اگر خون او را بر مفاصل و خنازیر طلا کنند نافع باشد، (از آنندراج) (برهان) (لغات محلی شوشتر) : و از سنتهای عبدالرحمان بود که فرمود که راسو و جژ را نباید کشت تا مار همیگیرند و میخورند که بسیستان مار بسیار است تا شر ایشان دفع باشد، (تاریخ سیستان ص 85)،
عمر مرا بخورد شب و روز و ماه و سال
پنهان و نرم نرم چو موشان و راسوان،
ناصرخسرو،
و مثانۀ راسو که او را ابن عرس خوانند ... (ذخیرۀخوارزمشاهی)،
طعمه شیر کی شود راسو
مستۀ چرغ کی شود عصفور،
مسعودسعد،
گرضعیفی همچو راسو دزد همچون عله ای
ور حذوری همچو گربه، همچوموش پرزیان،
سنائی،
راسو را عادت بازخواست، (کلیله و دمنه)،
فلان جای یکی راسو است، (کلیله و دمنه)،
بحکم مار دمان را برآری از سوراخ
ز بهر طعمه راسو و لقمۀ لقلق،
انوری،
بقال را در دکان راسویی بود دست آموز و بازیگر، (سندبادنامه ص 202)،
به ار بر عذرآن زاهد کنی پشت
که راسوی امین را بیگنه کشت،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نام منجمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تنگه ای است در میان جزایر مولداء که ببحرمنجمد شمالی راه دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(پُ اَ)
پرفریب. پردستان:
همی گفت و مژگان پر از آب کرد
پرافسون دل و لب پر از باد سرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از راسو
تصویر راسو
جانوری که آنرا موش خرما گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسو
تصویر راسو
موش خرما، حیوانی است پستاندار و گوشت خوار با پوزه باریک و موهای سفید یا زرد
فرهنگ فارسی معین
دیدن راسو به خواب دزد است. اگر بیند راسو در خانه یا در دکان رفت، دلیل کند که دزد در آنجا شود و چیزی بدزدد. اگر بیند که راسو را بکشت، دلیل که دزدی را بگیرد و بر او ظفر یابد. اگر بیند گوشت راسو میخورد یا چیزی از اندامهای او در دست داشت، دلیل است که مالی از دزد بستاند. محمد بن سیرین
دیدن راسو به خواب، بر سه وجه است. اول: غم و اندوه. دوم: درد. سوم: بیماری.
اگر بیند راسو وی را بگزید، دلیل که بیمار و سرانجام شفا یابد. اگر بیند که با راسو جنگ و نبرد می کرد و بر او غالب آمد، دلیل که بر دزد چیره شود او را قهر کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب