جدول جو
جدول جو

معنی راشه - جستجوی لغت در جدول جو

راشه
(شَ)
مؤنث راش. (منتهی الارب). ناقه راشه، ناقۀ سست و ضعیف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به راش و رأش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راشا
تصویر راشا
(پسرانه)
راه عبور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راشد
تصویر راشد
(پسرانه)
آنکه در راه راست است، دیندار، نام یکی از خلفای عباسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راشل
تصویر راشل
(دخترانه)
راحیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راشن
تصویر راشن
(پسرانه)
آرامنده، ثابت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد، ریزۀ چوب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ شَ / شِ)
مرکّب از: تراش + ه، پسوند نسبت، تراشیده شده و آنچه از تراش برآمده باشد. (از برهان)، آنچه از تراشیدن چیزی بهم رسد چون تراشۀ چوب و تراشۀ قلم و تراشۀ خربزه و مانند آن. (آنندراج)، آنچه هنگام تراشیدن چوب و قلم ریزد. (فرهنگ رشیدی)، آنچه از تراشیدن چوب و جز آن فروریزد. (ناظم الاطباء)، تراش. (شرفنامۀ منیری)، آنچه هنگام تراشیدن قلم و چوب فروریزد. (انجمن آرا) : قلامه، تراشه و چیدۀ ناخن. نحاته، تراشه. (منتهی الارب)، حکیم الملک محمدحسن شهرت بدین معنی تراشیده بسته، چنانکه گوید:
مه نو که بر آسمان جای اوست
تراشیدۀ ناخن پای اوست
و در این تأمل است، چه آنچه از ناخن گیرند آنرا تراشه خوانند و تراشیده صفت ناخن و سم و امثال آن واقع میشود، و حیدر در تعریف نعلبند:
مه بدر تا دید از آن ماه رو
تراشیده شد چون سم اسپ ازو.
(از آنندراج)،
کمتر تراشۀ قلم او عطارد است
زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش.
خاقانی.
هر تراشه کز سر اقلام او انداخت تیغ
سربهای تاجداران نسیبش یافتم.
خاقانی.
گفت هر دینی که درو بنفس غریزی تراشۀ قلم زر شود آن دین باطل نبود، ایمان آورد و قبیله ایمان آورند. (تذکره الاولیاء عطار)،
گر ابن مقله دگرباره در جهان آید
تراشۀ قلمت را بدیده برباید.
؟ (از انجمن آرا)،
چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود
تراشۀ قلمت را به مقله بردارد.
؟ (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)،
، هلال واری از خربزه و هندوانه را نیز گویند. (برهان) در گیلکی تریشه. (حاشیۀ برهان چ معین)، هلال واری که از خربزه و هندوانه جدا کنند. (ناظم الاطباء) : بگیرند تراشۀ کدو، تراشۀ خیار و شکوفۀ بید و برگ خبازی همه را بکوبند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، آلتی است آهنی که ازو سنگ را می تراشند. (غیاث اللغات)، قیاساً از این کلمه که مرکب از تراش مفرد امر حاضر تراشیدن و ’ه’ علامت اسم آلت است چون کلمه مناسب بر سر آن درآرند اسم آلت توان ساخت. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
دهی میان بغداد و حله. (منتهی الارب). از بغداد تا دیه صرصر دو فرسنگ و از او تا دیه فراشه هفت فرسنگ (است) . (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ج 3ص 166). دهی است بر سر راه بغداد به نجف و باید همان باشد که در معجم البلدان به صورت فراشا آمده است
لغت نامه دهخدا
(فَ شَ)
پروانه. (زمخشری). پروانۀ چراغ. ج، فراش. (منتهی الارب). حیوانی دوبال که بر گرد چراغ میگردد و میسوزد. (اقرب الموارد) ، پرۀ قفل. (منتهی الارب). من القفل ما ینشب فیه. (اقرب الموارد) ، استخوان تنک. (منتهی الارب). نازک از استخوان یا آهن، آنچه مشخص باشد از فروع دو کتف. (اقرب الموارد) ، مرد سبک و چست. (منتهی الارب). مرد سبک سر. میگویند: اوجز فراشه ای نیست و این مثل در خفت و حقارت است. (اقرب الموارد) ، آب اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را شَ)
جاروب. (غیاث). و رجوع به فراسته شود
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
آنچه از خراشیدن چیزی بریزد. (از ناظم الاطباء). مرحوم دهخدا در ذیل این لغت آورده اند: از این کلمه که مرکب از خراش امر مفرد حاضر از خراشیدن و هاء علامت اسم آلت است، چون کلمه مناسب قبل از آن درآید از آن اسم آلت توان ساخت
لغت نامه دهخدا
(تْرا / تِ شِ)
آلت تنفس حیوانات. این کلمه در بعضی کتب علمی زبان فارسی آمده: و دیگری کشتن لارو است و چون در این مرحله تنفس بواسطۀ تراشه هائی که بتوسط سوراخها درسطح بدن باز میشوند و مستقیماً مجاور هوای خارج هستند هرگاه بطریقه ای مانع دم نوزاد شوند حشره دیگر نمی تواند زندگی کند. (از جانورشناسی عمومی ج 1 ص 132)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
ابن عمرو العبسی نام یکی از شعرای عرب است. او جنگ عامریان و بنی عبس را که بشکست عامریان کشید، بشعر درآورد، بمطلع زیر:
و سارو اعلی اطنابهم و تواعدوا
میاها تحامتها تمیم و عامر.
(العقد الفرید ج 6 ص 26)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ)
حق اندک. یقال: لی عنده خراشه، آنچه بیفتد از چیزی چون بخراشند آنرا با آهن و جز آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رازه
تصویر رازه
مطلب پوشیده امر پنهان سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجه
تصویر راجه
حاکم هند پادشاه هندوستان. رای سنسکریت فرمانروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راحه
تصویر راحه
پنجه هبک، شادمانی آسایش، آساینده، رستی (تعطیل)، دلخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابه
تصویر رابه
مادراندر زن پدر. مونث راب: زن پدر زن بابا مامندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامه
تصویر رامه
فرانسوی کنف سیام فریز سیامی پنجه مرغ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایه
تصویر رایه
درفش نشان سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافه
تصویر رافه
تن آسان مرد، آسان و فراخ زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راده
تصویر راده
فایده، نفع، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راشی
تصویر راشی
رشوه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از پرندگان شکاری که جثه اش کوچک است و درازیش حداکثر تا 30 سانتیمتر میرسد. رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کره زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است. پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است. این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق. یا باشه فلک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فراسته پره کلیدان، سبک چست مرد، آب اندک واحد فراش پروانه پروانه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیده شده آنچه از تراش بر آمده باشد، هلال واری از خربزه و هندوانه قاچ. ریزه چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشه
تصویر خراشه
پارسی تازی گشته خراشه آنچه از خراشیدن بریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشه
تصویر فراشه
((فَ شَ یا ش))
پروانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
((تَ ش ِ))
تراشیده شده، براده، قاچ (هندوانه یا خربزه)، قطعه کوچکی از سیلیس با مدارهای الکتریکی مجتمع که در ساخت رایانه ها به کار رود (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعشه
تصویر رعشه
لرزه، لزره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رانه
تصویر رانه
محرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
اصل، مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تراشه
تصویر تراشه
چیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
قاچ، قاش، تراش
فرهنگ واژه مترادف متضاد