جدول جو
جدول جو

معنی راشتر - جستجوی لغت در جدول جو

راشتر
(تَ)
نام شهری در هندوستان که در ناحیۀ واقع مابین جنوب و مشرق آن کشور قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 154)
نام آبادیی است در شبه قارۀ هند که در ناحیۀ مابین شمال و مشرق قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 157)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راستر
تصویر راستر
صحیح تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاراشتر
تصویر خاراشتر
خارشتر، گیاهی خاردار با گل های خوشه ای سرخ یا سفید، برگ های کرک دار، تیغ های نوک تیز و طعم تلخ که در طب قدیم برای مداوای بیماری های جهاز هاضمه، سرطان و طاعون به کار می رفت
اشترگیا، راویز، کستیمه، کسیمه، شترخار، شترگیا، اشترخار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
کسی که پلک چشمش به طور مادرزاد یا در اثر زخم و جراحت دریده یا برگشته باشد، کفته پلک، در علوم ادبی در علم عروض فاعلن که از افتادن حرف اول و پنجم مفاعیلن باقی می ماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، جمل، ناقه، هیون، بعیر، خالۀ گردن دراز، ابل
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
بر مجره چند ستاره بود پس از نسر طائر بر صورت شتری و کف الخضیب بر کوهان آن بود. بعد از ردف یا ذنب الدجاجه، بر مجره چند ستاره در روشنی بیکدیگر نزدیک برمی آیند بر صورت شتری و عوام آنرا اشتر خوانند. از آن ستارگان یکی که در پیش می آید بر کوهان شتر بود او را کف الخضیب خوانند. (اسطرلاب نامه در همین لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
جنسی از خار باشد که شتر به رغبت تمام خورد و همان شترخار است. (آنندراج). رجوع به شتر خار، شتر غاژ و خار شتر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نوعی از پارچه است که راست نیز گویند. (از دزی ج 1 ص 496)
لغت نامه دهخدا
بلده ای باقصای خراسان و آن آخر حدود خراسان باشد، (از معجم البلدان)، قصبه ای است در اقصای خراسان و در 80 فرسنگی ترمذ، که بسبب وقوع این قصبه در بین دوکوه، حملۀ اقوام مغول بکشورهای اسلامی برای غارت ازاینجا شروع شده است، و فضل بن یحیی برمکی دروازۀ محکمی برای آن ساخته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
لقب مالک بن حارث نخعی شاعر تابعی از خواص اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام، که با مصعب بن زبیر کشته شد. (منتهی الارب) (تاج العروس). در بعض جنگها شمشیری به پلک چشم او رسیده بود و تحقیق آن است که در اصل خلقت موی مژگان بالای اوگردیده بود. (آنندراج). و رجوع به اشتر نخعی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
لقب بعض علویان و مقصود زید بن جعفر از ولد یحیی بن حسین بن زید بن علی بن الحسین است. ابن ماکولا نام وی را ذکر کرده است و صاغانی گفته است اصحاب نام وی را اشتر بفتح تا روایت کرده اند. (از تاج العروس). و رجوع به اشتر علوی شود، در تداول حکمت اشراق در برابر افتراقات بکار رفته است و شیخ اشراق در ذیل قواهر کلی طولی و عرضی و ازلیت و ابدیت زمان گوید: چون انوار قاهر ابتهاج بنور واحد دارند که عبارت از نورالانوار است و از آن برزخی واحد برای فقری مشترک حاصل آمده است و قواهری که مقتضی عنصریات اند در رتبه از قواهر عالی یا اصحاب برزخهای علوی نازلند، و از آن برزخهائی خاضع برزخهای عالی و متأثر از آنها طبعاً حاصل شده است و آنرا مادۀ مشترکی است که صور مختلف را می پذیرد، از این رو حرکت نیز در گردش بعلت تشبه به معشوق واحدی که نور اعلی است، مشترک است و هم بسبب اختلاف معشوقه هائی که عبارت از انوار قاهرند، در جهات مفترق میباشد: اشتراکات به ازای اشتراکات آسمانها و زمین و افتراقات به ازای افتراقات و مفترقات به ازای مفترقات پس جهات فیض کثیر و مناسبی حاصل آمده است. (از ص 177 و 178 و حاشیۀ حکمت الاشراق)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ناحیه ای است میانۀ نهاوند و همدان. ابن فقیه گوید: در کوه نهاوند دو صورت است از برف، یکی بشکل گاو و یکی بشکل ماهی و این دو طلسم است و در تابستان و زمستان بحال خود باقی و ظاهر و مشهور همه کس میباشد و هرگز آب نمیشود. گویند این دو صورت حافظ آب نهاوندند که کم نشود و از همین کوه آب دو قسمت میشود، نصف آن بطرف مغرب جاری می شود و رستاق معروف به رستاق اشتر را مشروب میکند و این رستاق را اهالی آن لیشتر مینامند و میانۀ اشتر و نهاوند ده فرسخ است و تا شاپورخوست دوازده فرسخ... (از معجم البلدان). و صاحب مرآت البلدان آرد: صورت گاو و ماهی مسطوره در کوه نهاوند از برف الآن هم موجود است و آنرا اهالی گاوماسا گویند که بزبان فرس قدیم بمعنی گاوماهی است و از زیر آن از بطن حجر، آب عظیمی خارج و جاری است و بطرف بیستون کرمانشاه میرود و منبع را سراب گاوماسا گویند. اراضی بسیاری را مشروب میسازد. (از مرآت البلدان ج 1 ص 41). و سمعانی آرد: اشتر یکی از بلاد جبل نزدیک همدان و نهاوند است که آنرا لیشتر میگویند. گروه بسیاری از فقیهان و متصوفه بدان منسوبند. (انساب سمعانی). و آقای پورداودمینویسند: اما دشتهای الیشتر یا الشتر که اصطخری لاشتر و ابن الاثیر لیشتر و یاقوت در یک جا اشتر و در جای دیگر لاستر (= لاشتر) می نامد، نزد چند تن از خاورشناسان محل نسا، پرورشگاه اسب دانسته شده و همانجا را سرزمین نسا که داریوش از آن نام میبرد، شناخته است. (فرهنگ ایران باستان ص 290). و رجوع به الیشتر شود
یکی از کوههائی است که بر رود خانه لار احاطه یافته است. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 40 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکه پلک چشم او بازگردیده باشد. (آنندراج). آنکه پلک چشم وی بگردیده باشد. (تاج المصادر بیهقی). دریده چشم. مؤنث: شتراء. ج، شتر. (مهذب الاسماء). پلک گردیده. کفته پلک. آنکه پلک چشم او ورگردیده باشد. (زوزنی). آنکه پلک چشم او بازگردیده باشد. گردیده پلک. (السامی).
- اشتر شدن، انشتار.
لغت نامه دهخدا
(اُ تُرر)
لقب مردی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
درون. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ناحیتی نزدیک نهاوند. بده فرسنگی آن و دوازده فرسنگی شاپورخواست. (معجم البلدان). رجوع به الیشتر و اشتر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به زبان سنسکریت نام علم عقاید و فقه هنود است. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مخفف راست تر. مستقیم تر. مقابل کج تر:
ترا ز اصل تن خویش راستر ره نیست
مکن گذر که نهاده ست پیش وهم حصار.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 179)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دهی است جزء دهستان حومه شهرستان کرج، در 22هزارگزی جنوب باختری کرج، کنار راه عمومی کرج به اشتهارد. این ده در جلگه قرار گرفته، هوای آن معتدل و سکنۀ آن 86 تن است که به زراعت اشتغال دارند. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات، چغندرقند، بنشن، و میوه های مختلف است و دارای باغستانها و راه ماشین رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
منسوب به راشت:
بنانی خطبه برگرداندی از ما
برو هان ای خطیب راشتی رو،
سوزنی،
و رجوع به راشت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی پرستوک است. (آنندراج). و آن پرنده ای باشد که بیشتر در سقفهای خانه ها آشیان کند و به عربی خطاف گویند. (برهان). پرستو. فراستک. فراستوک. رجوع به فراستوک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
شتر، جمل، ناقه (شتر ماده ونر)
فرهنگ لغت هوشیار
واقع در سمت راست آنکه در راست بود:) آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سمت چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند . (، صحیح تر درست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاراشتر
تصویر خاراشتر
جنسی از خاراست که شتر آنرا برغبت خورد خار شتر شتر خاراشتر خار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراشترو
تصویر فراشترو
پرستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
((اُ تُ))
شتر، پستانداری است نشخوارکننده از گروه سم داران بدون شاخ با پاهایی که دو انگشت دارد. این حیوان در برابر گرما و تشنگی بسیار مقاوم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتر
تصویر اشتر
((اَ تَ))
کسی که پلک چشمش کفته باشد، دریده چشم
فرهنگ فارسی معین
ابل، جمل، شتر، لوک، ناقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند بر اشتر یک ساله نشسته بود، دلیل است اندوهگین شود. اگر بیند از اندام شتر وی خون زایل شود، دلیل که سعادت و نعمت دنیا یابد به قدر آن خون. اگر بیند مهار اشتری می کشید، دلیل است بافردی فرمانبردار او را خصومت افتد. اگر بیند که در بیابان اشتر بسیار یافت، دلیل است بر بزرگی و فرمانروائی او بر جماعت بیابانگرد. اگر بیند که دو شتر یافت، دلیل که مال یابد. اگربیند کسی وی را شتری داد، دلیل که به قدر و قیمت آن منفعت یابداز کسی. اگر بیند که قومی شتری بکشتند و گوشت آن قسمت کردند، دلیل کند که در آن موضع مردی دارا بیمرد و مال وی را قسمت کنند به میراث. جابر مغربی
اگر بیند بر اشتر مست خشم آلود نشسته بود، دلیل که بر مردی بزرگ غلبه کند. اگر بیند با اشتری جنگ و نبرد می کرد، دلیل است با مردی عجمی که دشمن بود وی را، خصومت افتد. اگر بیند که رمه اشتران را همی چرانید و دانست از ملک او بود، دلیل کند که وی را ولایتی بود و به مردم آن ولایت فرمانروا شود. اگر بیند اشتر را همی دوشید، دلیل است از پادشاه مال یابد بر قدر ان شیر که دوشیده بود. اگر بیند به جای شیر از پستان شتر خون آمد، دلیل است آن مال که بدون رسد حرام بود. اگر بیند ماده شتری کسی بدو بخشید، یا از کسی بخرید، دلیل که زن خواهد یا کنیزک بخرد. اگر بیند ماده شتری که از او بود بگریخت یا دزد برد، دلیل است از زن جدا شود یا در میان ایشان خصومت افتد. اگر بیند ماده شتر او بمرد، دلیل که زنش بمیرد. اگر بیند که شتر بچه آورد، دلیل که زنش بچه آورد و مالش زیاد شود. اگر ماده شتری دید به امیدی که دارد برسد. اگر بیند که گوشت اشتر می خورد، دلیل است بیمار گردد. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند کسی گوشت اشتر بسیار بدو داد، دلیل است مال یابد به قدر گوشت اشتر. اگر بیند که اشتر را قربانی می کرد و گوشت او را به هر کسی می داد، دلیل که مردی بزرگ در آنجا قربانی شود یا بمیرد. اگر بیند که اشتری مجهول در پس او همی آید، دلیل که سرگشته و متفکر شود. اگر بیند که اشتری را قهر و زبون خویش کرد، دلیل است دشمن را مقهور خویش کند. اگر بیند که رمه اشتران در زمینی یا در دهی جمع می گردید، دلیل است در آنجا دشمن جمع شود، یا سیل در آنجا خرابی کند یا بیماری در مردم آن موضع مستولی شود. اگر بیند که اشتران بار گندم و جو داشتند، دلیل است از آن دشمن در آنجا خیر و برکت بود. حضرت دانیال
اگر کسی خود را بر اشتری مجهول بیند که به شتاب همی رود، دلیل کند به سفر رود. اگر بیند بر اشتری جولان همی کرد، دلیل است غمگین و متفکر شود. اگر بیند بر اشتری نشسته بود و راه گم کرده می راند و ندانست راه راست کجاست، دلیل است در راه خویش فرومانده و هیچ تدبیر نتوان ساخت. اگر بیند ماده شتری یافت، دلیل است بر این که زن خواهد. اگر اشتر با بچه بود، آن زن که خواهد با فرزند بود. اگر بیند اشتر از وی روی بگردانید و مطیع او نشد، دلیل است اندوهگین شود. محمد بن سیرین
دیدن اشتر درخواب بر ده وجه بود. اول: پادشاه عجمی، دوم: مردی امیر، سوم: مرد مومن، چهارم: سیل، پنجم: فتنه، ششم: آبادانی، هفتم: زن، هشتم: حج، نهم: نعمت، دهم: مال و اشتر عربی، دلیل بر مردم عرب کند و اشتر عجمی، دلیل بر مردم عجمی و بدانکه اشتربانی به تاویل خداوند به تدبیر و ولایت بود و راست کننده کارها بود.
اگر بیند که اشتران بسیار داشت و دانست که آن جمله ملک وی است و از اشتران اعرابی بودند، دلیل است در دیار عرب پادشاه گردد. اگر اشتران عجمی بودند، دلیل است در دیار عجم پادشاه گردد. اگر زنی بیند اشتری با بخورد، دلیل که از پادشاه مال و نعمت یابد و بدانکه پوست اشتر نیز همین. دلیل را دارد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
برای ناهار غذای مربوط به ناهار، برای ناهار، غذای مربوط به ناهار
فرهنگ گویش مازندرانی
شتر
فرهنگ گویش مازندرانی