جدول جو
جدول جو

معنی راستگویان - جستجوی لغت در جدول جو

راستگویان
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان که در 68هزارگزی جنوب خاوری قصبۀ رزن و در 6هزارگزی جنوب قلعه جق واقعست، محلی است کوهستانی و سردسیر، و سکنۀ آن 272 تن میباشند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، حبوبات، و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
بیان کننده براستی. راستگو. صادق القول. راست گفتار:
وصف تو آن است کز زبان توگفتم
من بمیان ترجمان راست بیانم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
راستگوئی، عمل راستگو، صدیق و راستگو بودن، گفتن حرف راست و درست، مقابل دروغگویی، صداقت، صدق: و همه پیغامبران را به راستگویی داری، (منتخب قابوسنامه ص 15)،
ترا بسیار خصلت جز نکوییست
بگویم راست مردی راستگوییست،
نظامی،
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی،
نظامی،
وحشی دیوانه ام در راستگویی ها مثل
خواه ره از من بگردان خواه رو از من بتاب،
وحشی بافقی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(فُ بَ)
راستگو، صادق، راست گفتار، صادق الوعد: برّ، راستگوی، (یادداشت مؤلف)، صادق، راستگوی، (منتهی الارب)، صدیق، راستگوی، (ناظم الاطباء)، صدوق، راستگوی، صدّیق، بسیار راستگوی، (از منتهی الارب) :
سوی کعبۀ آذر آرید روی
بفرمان پیغمبر راستگوی،
دقیقی،
بدو گفت جاماسب کای راستگوی
جهانگیر و شیراوژن و نامجوی،
فردوسی،
بسی آفرین کرد پیران بر اوی
که ای شاه نیک اختر راستگوی،
فردوسی،
نگه کرد خراد برزین بر اوی
چنین گفت کای مهتر راستگوی،
فردوسی،
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی،
فردوسی،
مردمان راستگویان را دوست دارند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339)، بدانکه منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است، (تاریخ بیهقی ادیب ص 313)،
پر نور ایزد است دل راستگوی
ز اسفندیار داد خبر بهمنش،
ناصرخسرو،
چون دو گوا گذشت برین دعوی
آنگاه راستگوی بود گویا،
ناصرخسرو،
مردمانی مردم زاده با دانش و فضل و راستگوی، (فارسنامه ابن البلخی ص 72)،
خاقانی گفت خاک اویم
جان و سر او که راستگویست،
خاقانی،
مفرست پیام دادجویان
الا بزبان راستگویان،
نظامی،
چو شیرین دید کایشان راستگویند
بچاره راست کردن چاره جویند،
نظامی،
چون نیاکان باستانی خویش
راستگوی و درست پیمانیم
همه پاکیم و راستگوی و شریف
بی خبر از دروغ و بهتانیم،
ملک الشعراء بهار،
روشندل و موافق و یکروی و راستگوی
در محضر تو صورت آیینه داشتم،
ملک الشعراء بهار،
- راستگوی دارنده، راستگوی شمرنده، مصدق، (منتهی الارب)، و رجوع به راستگوی و راستگوی داشتن شود،
- راستگوی داشتن کسی را، راستگوی شمردن وی را، تصدیق، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، تصویب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راست بیان
تصویر راست بیان
راستگو، راست گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسخگویان
تصویر پاسخگویان
مسئولان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستگویی
تصویر راستگویی
صداقت
فرهنگ واژه فارسی سره
صداقت، صدق
متضاد: کذب
فرهنگ واژه مترادف متضاد