جدول جو
جدول جو

معنی راستوپی - جستجوی لغت در جدول جو

راستوپی
نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر است، این دهستان در طول دره ایکه راه آهن و شوسۀ مازندران به طهران در آن احداث گردیده واقع شده است و از جنوب به گدوک فیروزکوه و از شمال به دهستان شیرگاه و از خاور به دودانگه و از باختر به دهستان ولوبی محدود است، هوای قسمت شمالی دهستان تا حدود ایستگاه سرخ آباد معتدل و از آن حدود به بالا سردسیر است، محصول عمده دهستان در قسمت شمالی برنج، غلات و لبنیات و در قسمت جنوب غلات و لبنیات است، راه آهن مازندران به طهران در طول این دهستان واقع است، ایستگاه مرکز دهستان و همچنین بخش سوادکوه ایستگاه مهم پل سفید میباشد، این دهستان از 55 آبادی تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 23 هزار تن میباشد، قراء مهم آن بشرح زیر است: کنیج کلا، سرخ کلا، قادیکلا، اوریم، عباس آباد، برنت، کهرود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
پارچۀپشمی یا نخی ضخیم، برای دوختن لباس رو و رسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست پا
تصویر راست پا
ویژگی ورزشکاری که با پای راست به توپ ضربه می زند، در ریاضیات متساوی الساقین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستی
تصویر راستی
مقابل کجی و خمیدگی، راست بودن، طرف راست بودن،
صحت و درستی، مقابل دروغ، صداقت و حقیقت
راستی را: به راستی، برای مثال راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (لغتنامه - راستی)
به راستی: راستی را، در حقیقت، در واقع
فرهنگ فارسی عمید
برپا، بر سرپا، قائم، و رجوع به راست پا آمدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ)
استنی. استونیا. مملکتی در اروپا بساحل بحر بالتیک. از طرف شمال بخلیج فنلاند، از سمت مغرب ببحر بالتیک، از جانب جنوب با ایالت و خلیج لتونی و از سوی مشرق بروسیه محدود است. مساحت سطح آن 47550 گز مربع و سکنۀ آن 1200000 تن است. پایتخت آن تالین (روال قدیم). اراضی آن چندان حاصلخیز نیست ولی بقدر رفع حاجت سکنه حاصل میدهد. محصولاتش عبارت است از: چاودار، جو، ارزن، کتان، کنف، تنباکو و رزک (گیاه آبجو = هوبلون). قسمت اعظم این سرزمین از جنگلها مستور است و گاو، اسب، گوسفند و بز فراوان دارد. صادراتش عبارت است از: پوست و ماهی شور. اراضی آن مسطح و سواحل سنگلاخ و ریگزار می باشد. نهر نارووه حدود مشرقی این قطعه را مجزا کرده و غیر از این رودخانه نهر قابل ذکر دیگری در استونی نیست فقط چند وادی در اینجا دیده میشود. چه اهالی این ایالت و چه اهالی ایالت لتونی که همسایۀ آن میباشند با تمام سکنۀ اطراف منسوب به نژاد تاتارهای موسوم به فینوا میباشند ولی آلمانها و سوئدیها و دانمارکیها از زمانهای قدیم در این سرزمین اقامت کرده بومیان را در قید رقیت خود درآورده و بدهقانی و برزگری داشته اند. این قوم در ازمنۀ سالفه بنام ’استی’ معروف به ودند و در بعض کتب یونانی و لاتینی نام آنان آمده است. افراد این قوم کوتاه قد، با موی زرد و یا سرخند، در زمستان پوستین های معمول از پوست گوسفند در بر کنند. و رجوع به استنی شود
لغت نامه دهخدا
منسوجی شبیه به ماهوت، (یادداشت بخط مؤلف)، نوعی از پارچۀ پشمی ساده، و گاهی نخی آن هم بافته میشود، این لفظ روسی است و همراه پارچۀ مذکور از روس به ایران آمده است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
حقیقی. واقعی. و القولنج بالحقیقه هو اسم لما کان السبب فیه بالامعاء الغلاظ قولون... و ان کان فی الامعاء الدقاق فالاسم المخصوص به بحسب المتعارف الصحیح. (قانون ابن سینا ص 232) : و کیلوس اندر جگر پخته شود و غذا راستینی شود و غذاء راستینی خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج راستینی جز دلیل سلامت نباشد و هر وقت که اثر نضج راستینی پدید آید بدان مقدار اندر بیماری امیدواری پدید آید و هرگز نشان نضج راستینی با نشانهای مرگ بیک جا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بدین سبب قولنج راستینی آن را گویند که در این روده [قولون افتد وقولنج راستینی پنج نوعست... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تْ وَ)
نام کوهی به اراک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رجوع به راستگویی شود
لغت نامه دهخدا
راستگوئی، عمل راستگو، صدیق و راستگو بودن، گفتن حرف راست و درست، مقابل دروغگویی، صداقت، صدق: و همه پیغامبران را به راستگویی داری، (منتخب قابوسنامه ص 15)،
ترا بسیار خصلت جز نکوییست
بگویم راست مردی راستگوییست،
نظامی،
فسونگر در حدیث چاره جویی
فسونی به ندید از راستگویی،
نظامی،
وحشی دیوانه ام در راستگویی ها مثل
خواه ره از من بگردان خواه رو از من بتاب،
وحشی بافقی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(فُ بَ)
راستگو، صادق، راست گفتار، صادق الوعد: برّ، راستگوی، (یادداشت مؤلف)، صادق، راستگوی، (منتهی الارب)، صدیق، راستگوی، (ناظم الاطباء)، صدوق، راستگوی، صدّیق، بسیار راستگوی، (از منتهی الارب) :
سوی کعبۀ آذر آرید روی
بفرمان پیغمبر راستگوی،
دقیقی،
بدو گفت جاماسب کای راستگوی
جهانگیر و شیراوژن و نامجوی،
فردوسی،
بسی آفرین کرد پیران بر اوی
که ای شاه نیک اختر راستگوی،
فردوسی،
نگه کرد خراد برزین بر اوی
چنین گفت کای مهتر راستگوی،
فردوسی،
تهمتن سوی آسمان کرد روی
چنین گفت کای داور راستگوی،
فردوسی،
مردمان راستگویان را دوست دارند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339)، بدانکه منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است، (تاریخ بیهقی ادیب ص 313)،
پر نور ایزد است دل راستگوی
ز اسفندیار داد خبر بهمنش،
ناصرخسرو،
چون دو گوا گذشت برین دعوی
آنگاه راستگوی بود گویا،
ناصرخسرو،
مردمانی مردم زاده با دانش و فضل و راستگوی، (فارسنامه ابن البلخی ص 72)،
خاقانی گفت خاک اویم
جان و سر او که راستگویست،
خاقانی،
مفرست پیام دادجویان
الا بزبان راستگویان،
نظامی،
چو شیرین دید کایشان راستگویند
بچاره راست کردن چاره جویند،
نظامی،
چون نیاکان باستانی خویش
راستگوی و درست پیمانیم
همه پاکیم و راستگوی و شریف
بی خبر از دروغ و بهتانیم،
ملک الشعراء بهار،
روشندل و موافق و یکروی و راستگوی
در محضر تو صورت آیینه داشتم،
ملک الشعراء بهار،
- راستگوی دارنده، راستگوی شمرنده، مصدق، (منتهی الارب)، و رجوع به راستگوی و راستگوی داشتن شود،
- راستگوی داشتن کسی را، راستگوی شمردن وی را، تصدیق، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)، تصویب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راستی
تصویر راستی
استقامت، مقابل ناراستی و خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
نوعی از پارچه پشمی و گاهی نخی آن هم بافته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت، حقیقت، درستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
((سْ تُ))
پارچه پشمی یا نخی که بیشتر برای دوختن کت و شلوار به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستگویی
تصویر راستگویی
صداقت
فرهنگ واژه فارسی سره
صداقت، صدق
متضاد: کذب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از راستی
تصویر راستی
Straightness, Veracity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از راستی
تصویر راستی
rectitude, véracité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
به طرف راست، درست و صحیح
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از راستی
تصویر راستی
rectitud, veracidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از راستی
تصویر راستی
יֹשֶׁר , אֱמֶת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از راستی
تصویر راستی
kelurusan, kejujuran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از راستی
تصویر راستی
सीधेपन , सत्यता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از راستی
تصویر راستی
rechtheid, waarachtigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از راستی
تصویر راستی
prostota, prawdziwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از راستی
تصویر راستی
rettitudine, veridicità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از راستی
تصویر راستی
retidão, veracidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از راستی
تصویر راستی
直率 , 真实性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از راستی
تصویر راستی
прямолінійність , правдивість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از راستی
تصویر راستی
Geradheit, Wahrhaftigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از راستی
تصویر راستی
прямота , правдивость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از راستی
تصویر راستی
まっすぐさ , 真実性
دیکشنری فارسی به ژاپنی