جدول جو
جدول جو

معنی راست - جستجوی لغت در جدول جو

راست
حق
تصویری از راست
تصویر راست
فرهنگ واژه فارسی سره
راست
مستقیم، بی انحراف
تصویری از راست
تصویر راست
فرهنگ لغت هوشیار
راست
مقابل کج، بی پیچ و خم، مستقیم مثلاً خط راست،
مقابل دروغ، آنچه درست و برحق باشد، دارای رفتار درست مثلاً آدم راست و درست،
در علوم سیاسی محافظه کار، راستگرا، مقابل چپ،
ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد، واقع در طرف راست مثلاً مغازه های سمت راست خیابان،
در موسیقی در ردیف های آوازی، گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه،
عیناً، درست، به عینه، برای مثال ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرق کردۀ یار (سعدی۲ - ۶۴۶)
برابر، یکسان، یک اندازه، درست، کامل، با دقت، برای مثال به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست (شبستری - ۸۹)
راست آمدن: سازگار شدن، هماهنگی یافتن، جور درآمدن، درست درآمدن، تحقق یافتن، نظم و ترتیب یافتن، دارای سر و سامان شدن، به اندازه درآمدن، مطابق شدن، به صلاح بودن، درست بودن، برای مثال مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درد، دیده بدوز (سعدی۲ - ۷۲۶)
راست آوردن: راست کردن، درست کردن، رو به راه کردن، سر و سامان دادن
راست داشتن: راست دانستن، راست پنداشتن، باور کردن سخن کسی، راست کردن، نظم و ترتیب دادن، سر و سامان دادن، برابر ساختن
راست ساختن: راست کردن، از کجی در آوردن، آماده ساختن
راست شدن: راست گردیدن، راست گشتن، برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن، حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن، مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
راست شمردن: راست انگاشتن، راست پنداشتن، راست و درست دانستن، باور کردن
راست کردن: مقابل کج کردن و خم کردن، از کجی و پیچیدگی درآوردن، برپا کردن، برپا داشتن، درست کردن، استوار ساختن، آماده کردن، مهیا ساختن، ترتیب دادن
راست گفتن: مقابل دروغ گفتن، سخن درست گفتن، حقیقت گفتن
راست و ریس: ترتیب کاری را دادن، عیب و نقص چیزی را برطرف ساختن، جور کردن، رو به راه ساختن
تصویری از راست
تصویر راست
فرهنگ فارسی عمید
راست
بی انحراف، مستقیم، سالم، بی عیب، صواب، درست، درست، دقیقاً، مقابل چپ، اصطلاحی است سیاسی که به افراد محافظه کار مخالف با هرگونه دگرگونی و تحولات انقلابی اطلاق می شود
تصویری از راست
تصویر راست
فرهنگ فارسی معین
راست
Straight, Upright
تصویری از راست
تصویر راست
دیکشنری فارسی به انگلیسی
راست
прямой
دیکشنری فارسی به روسی
راست
gerade, aufrecht
دیکشنری فارسی به آلمانی
راست
прямий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
راست
prosty
دیکشنری فارسی به لهستانی
راست
直的 , 正直的
دیکشنری فارسی به چینی
راست
reto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
راست
diritto, eretto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
راست
recto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
راست
droit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
راست
recht, rechtop
دیکشنری فارسی به هلندی
راست
सीधा
دیکشنری فارسی به هندی
راست
lurus, tegak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
راست
مستقيمٌ , قيّمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
راست
ישר , יָשָׁר
دیکشنری فارسی به عبری
راست
まっすぐな , 直立した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
راست
직선의 , 똑바른
دیکشنری فارسی به کره ای
راست
düz, dik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
راست
moja kwa moja, sawa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
راست
ตรง , ตั้งตรง
دیکشنری فارسی به تایلندی
راست
সোজা
دیکشنری فارسی به بنگالی
راست
سیدھا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راستی
تصویر راستی
صداقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راسته
تصویر راسته
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستا
تصویر راستا
امتداد، سمت، ضلع، جهت
فرهنگ واژه فارسی سره
واقع در سمت راست آنکه در راست بود:) آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سمت چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند . (، صحیح تر درست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستا
تصویر راستا
راه و صراط، مقابل، روبرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستی
تصویر راستی
استقامت، مقابل ناراستی و خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسته
تصویر راسته
راه راست، کسیکه همه کارها بدست راست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسته
تصویر راسته
گوشت چسبیده به ستون مهره ها، پشت مازه، پشت مازو، راه راست و هموار، دالان بزرگ و بدون پیچ و خم در بازار،
طول، بخش طولی مثلاً راستۀ پارچه،
از گروه هایی که در تقسیم بندی گیاهان و جانوران به کار می رود و تیره های وابسته به یکدیگر را در بر دارد مثلاً راستۀ گوشت خواران شامل گربه، سگ، خرس و مانند آن ها،
مستقیم و صاف مثلاً شلوار راسته،
کنایه از شخصی که بتوان به او اعتماد کرد، شخص درستگار و راست گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستا
تصویر راستا
زمینۀ موردنظر، مورد، باره مثلاً در راستای بهبود کیفیت، در این راستا،
در ریاضیات امتداد، مقابل چپ، راست
به راستای: در حق، دربارۀ مثلاً به راستای تو
فرهنگ فارسی عمید