جدول جو
جدول جو

معنی رازبان - جستجوی لغت در جدول جو

رازبان
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
فرهنگ فارسی عمید
رازبان
حافظ راز، سرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) :
بگفتند با رازبان راز خویش
نمودند انجام و آغاز خویش،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
فرهنگ لغت هوشیار
رازبان
رازدار، در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازبان
تصویر بازبان
(پسرانه)
کسی که باز را برای شکار تربیت می کند (نگارش کردی: بازهوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازان
تصویر رازان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی خرم آباد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راهبان
تصویر راهبان
نگه دارندۀ راه، نگهبان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
نگهبان رز، پرورش دهندۀ درخت انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازدان
تصویر رازدان
داننده راز، واقف بر اسرار، برای مثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان)، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازیان
تصویر رازیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازبان
تصویر بازبان
بازدار، کسی که بازهای شکاری را رام و تربیت می کرد، بازیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزبان
تصویر روزبان
دربان، پاسبان درگاه، نگهبان بارگاه پادشاه
پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگی، پردگین، حاجب، سادن، ایشیک آقاسی، آغاجی
نوبتی
فرهنگ فارسی عمید
قصبۀ مرکز بخش خرقان تابع شهرستان ساوه و واقع در کوهستان است، محلی سردسیر و سکنۀ آن 1067 تن است که آب آن از رودخانه است، محصول آن غلات و سیب زمینی و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است، از طریق اوجان ماشین میتوان برد، دبستان و پاسگاه ژاندارمری دارد، مزرعۀ ازناو و کهک جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
در نزهه القلوب رازنان نام دهی جزء بخش قهاب اصفهان آمده است، با نسخۀ بدل: رازان، اما در فرهنگ جغرافیایی ایران (ج 10) رادان ضبط است، رجوع به رادان شود، (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ ثالثه ص 51)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 9هزارگزی باختر مرزبانی و 2هزارگزی راه فرعی مرزبانی کرمانشاه واقع است، دشتی است سردسیر و ساکنان آن 575 نفر میباشند، آب آن از چشمه و رودخانه رازآور تأمین میشود محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و برنج و توتون میباشد و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم بافی است، در فصل خشکی اتومبیل میتوان بدانجا برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
درگاه نشین، (صحاح الفرس)، درگاه نشین که نوبتی و دربان باشد، (از فرهنگ اسدی)، آن که هر روز بر درگاه پادشاهان نشیند و احکام سلطان را جاری کند، (آنندراج)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند، (از برهان قاطع)، آنکه بر درگاه پادشاه نشیند و پاسبانی کند، (ازناظم الاطباء)، قاپوچی، (ناظم الاطباء)، دربان، (ازبرهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
همه روزبانان درگاه شاه
بفرمود تا برگرفتند راه،
فردوسی،
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
پر از آفرین روزبانان دهن،
فردوسی،
کس از روزبانان بدر بر نماند
فریدون جهان آفرین را بخواند،
فردوسی،
زحل بر بام او از پاسداران
فلک بر درگهش از روزبانان،
شمس فخری،
، سرهنگ، نگهبان، (برهان قاطع) (ناظم الاطبا)، و بنظر مؤلف در دو بیت اخیر بمعنی زندانبان است:
چو آن روزبانان لشکر ز دور
بدیدند زخم سرفراز تور ...
فردوسی،
بخندید و روی از سپهبد بتافت
سوی روزبانان لشکر شتافت،
فردوسی،
بشد روزبان دست قیصر گرفت
ز زندان بیاورد خوار ای شگفت ...
دو بند گران بر نهادش بپای
ببردش همان روزبان باز جای،
فردوسی،
، جلاد، (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) مردکش، (آنندراج)، مردم کش، (انجمن آرا)، دژخیم، میرغضب، سیاف، (یادداشت مؤلف) :
از آن روزبانان مردم کشان
گرفته دو مرد جوان را کشان،
فردوسی،
شبانگه بدرگاه بردش کشان
بر روزبانان مردم کشان،
فردوسی،
ز من روزبانان همی بستدند
نیام یکی تیغ بر من زدند،
فردوسی،
، فراش، عمله، (آنندراج)، چاوش، شفیع، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کازرون در اصل سه ده بوده: نودر، دریست، راهبان، رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 145 و نزهه القلوب ج 2 ص 125 و 126 شود
لغت نامه دهخدا
رهبان، محافظ و نگاهبان راه، (ناظم الاطباء)، محافظ راه، (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 11) (ملخص اللغات حسن خطیب) : راهبانان بر سر کوه بنشاندند، (مجمل التواریخ و القصص)،
بهر راهی رباطی کرد و خانی
نشسته بر کنارش راهبانی،
(ویس و رامین)،
چو گفتار آن رادمردان شنید
سبک راهبان سوی یوسف دوید
چنین گفت با راهبان همچو باد
مر آن قوم را کن بگفتار شاد،
(یوسف و زلیخا)،
بدروازه آمد سبک راهبان
بگفتارشان برگ داد و زبان،
(یوسف و زلیخا)،
بپرسید از ایشان یکی راهبان
که با من بگویید نام و نشان،
(یوسف و زلیخا)،
، مسافر، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، رصّاد، (یادداشت مؤلف) : ارصاد، راهبان نشانیدن، (ترجمان القرآن)، دزد و راهزن و قطاع الطریق، (ناظم الاطباء)، دزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بازبار، بازبام، نگاهدارندۀ باز، رجوع به بازبار (بازیار) و شعوری ج 1 ورق 180 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در 8000 گزی جنوب باختری زنجان، محلی کوهستانی و سردسیر است و سکنۀ آن 265 تن است که بزبان ترکی سخن میگویند، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد است، این دهستان در خاور بخش واقع و محدود است از خاور بکوه سفره بخش دورود و ازباختر بدهستانهای قائد رحمت و دالوند از شمال به شهرستان بروجرد و از جنوب به دهستان سگوند، موقعیت طبیعی آن کوهستانی و جلگه یی و هوای آن سردسیر است، آب آن از رودآب کت و چشمه های مختلف مرتفعترین قلل جبال کوه های شاه نشین کلاه فرنگی، سوچ، آبکت تأمین میشود، مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ کوههای این دهستان وجوددارد که مورد استفادۀ گله داران میباشد، از 9 آبادی تشکیل گردیده و سکنۀ آن 1900 تن است، قراء مهم آن سرکرقه پایین آب کت بالا رازان ساکنان از طوایف آروان و بیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پرورندۀ رز یعنی تاک انگور. (آنندراج) (انجمن آرا). محافظ باغ انگور. (فرهنگ فارسی معین). کرّام. (دهار). انگورکار. رزوان. (یادداشت مؤلف) :
بیار آنچه به کردار دیده بود نخست
روان روشن بستد بقهر از او رزبان
رز آنچه قطرۀ اوگر فروچکد بزمین
ضریر گوید چشم من است و مرده روان.
ابوشکور بلخی (از انجمن آرا).
از چرا ترسد ای شگفت از باد
چو نترسد همی رز از رزبان.
فرخی.
رزبان ز بچگان رزان باز کرد پوست
بی آنکه بچگان رزان را رسد زیان.
فرخی.
باز رزبان به کارد برد رز
بچۀ نازنین کند قربان.
فرخی.
رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی
به رز اندر به شتاب از ره دولاب همی.
منوچهری.
رزبان تاختنی کرد بشهر از رز خویش
در رز بست بزنجیر و به قفل از پس و پیش.
منوچهری.
رزبان شد بسوی رز به سحرگاهان
کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان.
منوچهری.
رزبان آمد و حلقوم همه بازبرید
قطره ای خون بمثل از گلوی کس نچکید.
منوچهری.
، باغبان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (از شعوری ج 2 ص 12) (برهان). گاه از رزبان مطلق باغبان اراده شود. ناطور. دخو. تاک نشان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آهن پارۀ درازی را گویند که بر دنبالۀ تیغۀ کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فروکنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : قبیعه، برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). برازوان. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ دی دَ / دِ)
دانندۀ راز، آگاه بر سخن پوشیده، محرم راز، (آنندراج) :
شاه جوان را چو تویی رازدان
رخ بگشا چون دل شاه جهان،
نظامی،
چون شمارندم امین و رازدان
دام دیگرگون نهم در پیششان،
مولوی،
، واقف بر اسرار و مطلع به رموزات، (ناظم الاطباء)، آگاه بر اسرار خلقت و رموز جهان:
خدای رازدان کس را ز مخلوق
نکرده ست آگه از راز مستّر،
ناصرخسرو،
ای قدیم رازدان ذوالمنن
در ره تو عاجزیم و ممتحن،
مولوی،
- رازدان اسرار ناشنیده، کنایه از پیغمبر اسلام است صلی اﷲ علیه و آله، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
محافظ باغ انگور نگهبان رز، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باژبان
تصویر باژبان
ماء مور وصول باج خراج ستان محصل مالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغبان
تصویر باغبان
کسی که نگاهدارنده باغ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
دربان حاجب، نگهبان بارگاه شاهان و امیران پاسبان، سرهنگ، چاوش، جلاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهبان
تصویر راهبان
محافظ و نگاهبان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راز بان
تصویر راز بان
نگهدارنده راز، سر نگهدار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
آهن پاره درازی که بردنباله تیغه کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فرو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازمان
تصویر بازمان
توقف، درنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزبان
تصویر روزبان
حاجب، دربان، چاوش، جلاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزبان
تصویر رزبان
((رَ))
محافظ باغ انگور، باغبان
فرهنگ فارسی معین