مغز استخوان تباه شده و گداخته از لاغری، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اصل آن ریر است، (منتهی الارب)، ریر، (اقرب الموارد)، ریر، (اقرب الموارد)، آنچه پیه در استخوان باشد و آنگاه به آب رقیق سیاهی تبدیل شود و بقولی مخ گداخته، (از اقرب الموارد)
مغز استخوان تباه شده و گداخته از لاغری، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، اصل آن ریر است، (منتهی الارب)، ریر، (اقرب الموارد)، رَیر، (اقرب الموارد)، آنچه پیه در استخوان باشد و آنگاه به آب رقیق سیاهی تبدیل شود و بقولی مخ گداخته، (از اقرب الموارد)
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 9 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3هزارگزی راه عمومی گرکن واقع است، ناحیه ای است جلگه یی و معتدل سکنه آن 301 تن و آبش از زاینده رود تأمین میشود، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و زنان نیز به صنایع دستی از قبیل کرباس بافی اشتغال دارند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) یکی از چهار ناحیۀ چهارمحال اصفهان که حدود آن بشرح زیر است: جنوبی به شیراز شمالی، به فریدن، شرقی به اصفهان، غربی به میزدج، (از مرآت البلدان ج 4 ص 51)، و رجوع به اصفهان و چارمحال شود
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 9 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3هزارگزی راه عمومی گرکن واقع است، ناحیه ای است جلگه یی و معتدل سکنه آن 301 تن و آبش از زاینده رود تأمین میشود، محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و زنان نیز به صنایع دستی از قبیل کرباس بافی اشتغال دارند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) یکی از چهار ناحیۀ چهارمحال اصفهان که حدود آن بشرح زیر است: جنوبی به شیراز شمالی، به فریدن، شرقی به اصفهان، غربی به میزدج، (از مرآت البلدان ج 4 ص 51)، و رجوع به اصفهان و چارمحال شود
جمع واژۀ حرّه. زمین های سنگلاخ سوخته، جمع واژۀ حرّان وحرّی ̍، جمع واژۀ حر. (منتهی الارب) ، ج حرّه. و در جزیره العرب بسیار بدین نام برخورد میشود که بنام دیگر مضاف است. (معجم البلدان)
جَمعِ واژۀ حَرّه. زمین های سنگلاخ سوخته، جَمعِ واژۀ حَرّان وحَرّی ̍، جَمعِ واژۀ حُر. (منتهی الارب) ، ج حِرّه. و در جزیره العرب بسیار بدین نام برخورد میشود که بنام دیگر مضاف است. (معجم البلدان)
پشته هائی است در زمین سلول. (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان) ، نام محلی است قریب به جحفه. خواندمیر گوید: در این سال (دوم هجری) حضرت رسول سعد بن ابی وقاص را با بیست کس از مهاجران بقصد کاروان قریش به حرار که قریب به جحفه است فرستاد. سعد به موضع مذکور رسیده بوضوح پیوست که قریشیان درگذشته اند، لاجرم به مدینه بازگشت. (حبیب السیر چ سنگی تهران ص 116)
پشته هائی است در زمین سلول. (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان) ، نام محلی است قریب به جحفه. خواندمیر گوید: در این سال (دوم هجری) حضرت رسول سعد بن ابی وقاص را با بیست کس از مهاجران بقصد کاروان قریش به حرار که قریب به جحفه است فرستاد. سعد به موضع مذکور رسیده بوضوح پیوست که قریشیان درگذشته اند، لاجرم به مدینه بازگشت. (حبیب السیر چ سنگی تهران ص 116)
رازی. شیخ ابومحمد عبدالله بن محمد حرار رازی. مستوفی او را در عداد مشایخ که تابع تابع تابعان صحابه بوده اند یاد کرده گوید: بزمان مکتفی بالله عباسی در 290 هجری قمری درگذشت. از سخنان اوست: عبادت طعام زاهد است و ذکر طعام عارف. (تاریخ گزیده ص 773)
رازی. شیخ ابومحمد عبدالله بن محمد حرار رازی. مستوفی او را در عداد مشایخ که تابع تابع تابعان صحابه بوده اند یاد کرده گوید: بزمان مکتفی بالله عباسی در 290 هجری قمری درگذشت. از سخنان اوست: عبادت طعام زاهد است و ذکر طعام عارف. (تاریخ گزیده ص 773)
نام موضعی است بحجاز و گفته اند که این ناحیه بقرب جحفه بوده است. در حدیث سرایا آمده که ابن اسحاق گفت: در سال اول (بنابر قولی در سال دوم) رسول خدا سعد بن ابی وقاص را به هشت طایفه از مهاجران گسیل داشت. او بمقصدعزیمت کرد تا به خرار از سرزمین حجاز رسید و سپس بازگشت بی آنکه کیدی در راه بیند. (از معجم البلدان)
نام موضعی است بحجاز و گفته اند که این ناحیه بقرب جُحَفه بوده است. در حدیث سرایا آمده که ابن اسحاق گفت: در سال اول (بنابر قولی در سال دوم) رسول خدا سعد بن ابی وقاص را به هشت طایفه از مهاجران گسیل داشت. او بمقصدعزیمت کرد تا به خرار از سرزمین حجاز رسید و سپس بازگشت بی آنکه کیدی در راه بیند. (از معجم البلدان)
ارّ. شاخی از درخت خاردار که آن را بر زمین زده نرم کنند و تر کرده و نمک بر آن پاشیده در زهدان ماده شتر داخل نمایند تا مانع لقاح دفع گردد. (منتهی الارب)
اَرّ. شاخی از درخت خاردار که آن را بر زمین زده نرم کنند و تر کرده و نمک بر آن پاشیده در زهدان ماده شتر داخل نمایند تا مانع لقاح دفع گردد. (منتهی الارب)