جدول جو
جدول جو

معنی راجیر - جستجوی لغت در جدول جو

راجیر
دهی است جزء دهستان گسگرات بخش صومعه سرا از شهرستان فومن که در 12هزارگزی شمال باختری صومعه سرا واقع است و در کنار راه شوسۀ طاهرگوراب به ضیابر میباشد، ناحیه ای است جلگه ای و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی و سکنۀ آن 389 تن میباشد و زبان اهالی گیلکی و فارسی است، آب آن از رود خانه ماسال تأمین میشود، و محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راجی
تصویر راجی
امیدوار، آنکه نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد، آرزومند، متوقع، مایۀ امید، مرتجی، بیوسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
کسی که با گرفتن دستمزد برای دیگری کار می کند، مزدور، مزدگیر
فرهنگ فارسی عمید
نامی که بنوعی درخت تبریزی در همدان دهند، از این درخت دوگونه در ایران یافت میشود یکی که در تهران بنام شالک و در همدان بنام دله راجی معروف است و دیگری که در بیشتر نقاط بنام تبریزی خوانده میشودآن را در همدان راجی گویند، (جنگل شناسی ج 2 ص 189)
لغت نامه دهخدا
حاج ابوالحسن پسر حاج علی اکبر تبریزی، از شعرای اواخر قرن سیزدهم هجری که دارای اخلاق حمیده و صفات پسندیده بوده و به هر دو زبان فارسی و ترکی شعر خوب میگفته و در سال 1291 هجری قمری باجمعی از تجار تبریز عازم زیارت بیت اﷲ الحرام بوده تا بعد از ادای وظائف مقررۀ مطاعۀ دینیه در ماه محرم 1391 هجری قمری در خصوص خط سیر مراجعت فی مابین مسافرین ایران اختلاف نظر شده و جمعی از اسلامبول عازم دیار خود بوده و راجی با جمعی دیگر فیمابین دو راه اسلامبول و جده متردد مانده و بدیوان خواجه حافظ تفأل کرده و بغزلی میمیه که این شعر نیز از ابیات آن است:
عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده
سر فروبردم در اینجا تا کجا سر برکنم،
تصادف نموده اینک در حیرت رفقا افزوده و راجی از آن راه جده منصرف شد و سرانجام باز بحکم تقدیر ازلی که چاره و تدبیر عقلای رجال در جنب آن محکوم بزوال است، از همان راه جده رو بدیار خود کرده و سوار کشتی شده، تصادفاً هوا منقلب شد و کولاک شدیدی رخ داد و کشتیبان راه را گم کرد و کشتی شکست و سیصد تن از حجاج که راجی نیز از آن جمله بود غرق شدند و کلمه یا غفار مادۀ تاریخ این قضیه میباشد، دیوان راجی در تبریز چاپ شده و دارای قطعات و غزلیات فارسی شیوا و ترکی زیبا می باشد، و از اشعار فارسی اوست:
گفت اول یار من بگذر ز جان گفتم بچشم
آشنایی ترک کن با این و آن گفتم بچشم
گفت گر خواهی کنی نظاره بر رخسار من
پامنه دیگر بباغ گلرخان گفتم بچشم
گفت میخواهی اگر بینی هلال ابرویم
ننگری دیگر بماه آسمان گفتم بچشم
گفت گر خواهی شبی آیم ترا اندر کنار
کن کناره از تمام گلرخان گفتم بچشم
گفت گر داری طمع بوسی لب خندان من
خون روان باید کنی از دیدگان گفتم بچشم
گفت میخواهی اگر آیی نهان در کوی من
بایدت بوسید پای پاسبان گفتم بچشم
گفت با راجی گرفتاری اگر در بند عشق
کن فغان و ناله چون دیوانگان گفتم بچشم،
(ریحانه الادب ج 2 ص 58)،
در کتاب الذریعه سال تولد او 1247 و سال وفات 1293 و سالی که دیوان او چاپ شده 1313 آمده است، (ذریعه ج 9 جزء 2)
لغت نامه دهخدا
امیدوار، (آنندراج) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) :
هم برآن بو می تنند و میروند
هر دمی راجی و آیس میشوند،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اجیرالأجیر. سمعانی در انساب آرد: ماعرفت بهذا الوصف احداً الا فی تاریخ نسف من جمیع ابی العباس المستغفری قال اجیرالأجیر غیر منسوب الیه کان اجیر طفیل بن زید التمیمی فی بیته ادرک محمد بن اسماعیل البخاری حین قدم نسف روی عنه ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف حکایات عن طفیل بن زید منها ما وجدت بخط ابی یعلی علی ظهر کتاب الجامع الذی کان عنده بخط جماد بن شرات (؟) شاکر سمعت اجیرالأجیر یقول سمعت جدّک طفیل بن زید یقول قلت لمحمد بن اسماعیل کان البیکندی محمد بن سلام یقول ینبغی ثلاث تسبیحات فی الصلوه یعنی فی الرکوع والسجود فقال محمد عندی حیث اذا وضع رأسه للسجود و استمکن جاز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مزدور. (غیاث) (مؤید). پیشیار. مزدبگیر. شخصی که انجام عملی را متعهد میشود در برابر مزدی.
- اجیر خاص، اجیری که متعهد میشود عملی را شخصاً در مدت معین انجام دهد. اجیر خاص حق ندارد که برای شخص دیگری غیر از مستأجر عملی را انجام دهد، و در صورت تخلف مستأجر حق خواهد داشت که عقد اجاره را فسخ و یاتعهد اجیر را لغو و اجرهالمثل عمل انجام نشده را مطالبه و یا به اخذ منافع حاصل از عمل اجیر قناعت نماید.
- اجیر شدن، مزدور شدن.
- اجیر کردن، مزدورکردن. بمزدوری گرفتن. مزد کردن. رجوع به مزد کردن شود.
- اجیر مطلق، اجیری که انجام عملی را متعهد میشود در مدت معین، ولی بدون تعهد مباشرت یا با تعهد اجیر، ولی بدون تعیین مدت یابدون هیچیک از آنها. اجیر مطلق بر خلاف اجیر خاص میتواند عملی را غیر از عمل تعهدشده انجام دهد، مگر در صورتی که عمل مزبور منافی با عمل تعهدشده باشد که دراین مورد ممنوع است.
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اجیر، فعیل بمعنی فاعل است، یعنی دریافت کننده اجرت. و چنین کس را مستأجر بفتح جیم نیز مینامند و اجیر در اصطلاح شرع بر دو گونه باشد: یکی اجیر مشترک، در این صورت صیغۀ مشترک را مصدر میمی منظور دارند و بصورت اضافه تلفظ کنند. و گاهی همان کلمه را صفت منظور و کلمه مرکب را بصورت صفت و موصوف خوانند. و این قسم اجیر اجیری است که پیمان و قرارداد را روی عمل و کار مخصوص او می بندند. و در این صورت معقودعلیه عمل خواهد بود و اجیر استحقاق اجرت خواهد یافت و چنین اجیری مجاز است که برای دیگران نیز کار کند و بهمین جهه او را مشترک نامند. مانند قصار و غیره. دیگری اجیر خاص باشد، و او آن کس است که پیمان را بطور مطلق روی منافع او می بندند. و او استحقاق دریافت اجرت پیدا خواهد کرد، در صورتی که در مدت عقد پیمان اجاره خود را تسلیم مستأجر کند ولو آنکه برای او کاری هم صورت ندهد. و همچنین اجیر را اجیر وحد بسکون حاء مهمله نیز نامند و از وحد، وحدت خواهند. یا اجیر وحد بفتح حاء خوانند و از وحد، واحد در نظر گیرند، یعنی اجیر یگانه مستأجر. بنابراین اجیر مشترک در هر دو صورت ترکیب اضافی باشد. (خلاصۀآنچه در جامعالرموز و غیر آن از شروح مختصر الوقایه است). ج، اجراء
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر که در 12هزارگزی جنوب سرباز و دوهزارگزی باختر راه مالرو سرباز به فیروزآباد واقع است، محل کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است، و سکنۀ آن 50 تن که سنی مذهب اند و به لهجه بلوچی سخن می گویند، آب آن از چشمه و محصول آن خرما و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آن مالرو و ساکنان از طایفۀ سرباز هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قصبه ای است در هندوستان که مرکز ناحیۀ راجگر و در 108 هزارگزی شمال غربی بهوپال از خطۀ بری لوه واقع است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در لهستان که در 35هزارگزی ایالت ’سیدلچه’ و در جنوب شرقی آن قرار دارد، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد در شانزده هزاروپانصدگزی جنوب باختری بوکان و چهارهزارگزی باختر شوسۀ بوکان به سقز واقع است، زمین آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است و 450 تن سکنه دارد، آب آن از سیمین رود و محصولات آن غلات و توتون و حبوبات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی مردم جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از فرمانروایان اسپانیا فرزند برمود اول و پسر عموی آلفونس دوم بود و در سال 835م، از طرف آلفونس دوم به ادارۀ کارهای دولتی مأمور شد و از سال 842 تا 850م، در ’اوویدو’ بنام آلفونس فرمانروایی کرد و نیز بامسلمانان بجنگ پرداخت، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام حکمران اسپانیا (از سال 967 تا 982م،) او از روز انتصاب بحکومت با زیردستان خود بنای بدرفتاری گذاشت و با پسرعموی خود برمود نیز بجنگ پرداخت ولی از وی شکست خورد و مجبور شد قسمتی از قلمرو حکومت خویش را بدو واگذارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
رامیر دوم، نام یکی از فرمانروایان اسپانیا بود که از سال 1134م، تا 1137م، در سرزمین آراگون حکومت داشت و در آخر عمر عزلت گزید و راهب شد و حکومت آراگن را به ملکه پترونیه واگذاشت، (از قاموس اعلام ترکی ج 3) (حلل السندسیه ج 2 ص 220)
فرزند کانکای سوم حاکم ناواره (قسمتی از فرانسه) بود که ازسال 1035 تا 1063م، حکومت داشت و در جنگ با مسلمانان و مردم اندلس کشته شد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجی
تصویر راجی
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، مزد بگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راجی
تصویر راجی
((جِ))
امیدوار، امید دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجیر
تصویر اجیر
مزدور، دست نشانده، مزد بگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
جیره خوار، خودفروخته، مزدبگیر، مزدور، اسیر، گرفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوب، درست، زیبا، تندرست، سالم
فرهنگ گویش مازندرانی
سرازیر رو به شیب
فرهنگ گویش مازندرانی
مایه ی ماست بندی، مای های که شیر را به ماست تبدیل کند، مایه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرازیری
فرهنگ گویش مازندرانی
رو به شیب حرکت نمودن، حرکت با شتاب
فرهنگ گویش مازندرانی