جدول جو
جدول جو

معنی راجگان - جستجوی لغت در جدول جو

راجگان
(جَ)
جمع واژۀ راجه: لقب راجگان بزرگ، مهاراجه است که گرشاسب نامه مهراج ضبط کرده. (حاشیۀ تاریخ سیستان ص 5). رجوع به راجه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راهگان
تصویر راهگان
چیزی که در راه پیدا می کنند، آنچه مفت به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
چیزی که بدون پرداخت پول یا بدون رنج و زحمت به دست آید، مفت، مجانی، کنایه از صمیمی، بدون دریافت حق الزحمه، راهگان، چیزی که در راه پیدا کنند، کنایه از پست، بی ارزش
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
دهی است از دهستان حاجیلو از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، واقع در 18هزارگزی شمال باختری کبودرآهنگ و چهارهزارگزی شمال باختری راه شوسۀ همدان به تهران. این دیه در جلگه قرار گرفته و آب و هوای آن مالاریایی سردسیر است. سکنۀ رایگان 650 تن میباشد. آب آن از چشمه و قنات تأمین میگردد. محصول عمده آن غلات و لبنیات و انگور، و پیشۀ مردم کشاورزی و گله داری، و صنایع دستی زنان قالی بافی است. این ده شامل دو قسمت است که رایگان بالا و رایگان پائین نامیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(یْ / یِ)
راهگان. هر چیز که در راه یابند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (جهانگیری). هر چیز مفت و چلمه که آن را عوض و بدلی نباید داد. (از برهان) (ناظم الاطباء). مفت. (رشیدی). چیزی که در راه یافت شود. (غیاث اللغات). هر چیز بیمایه و بی زحمت و بی تحمل و بلاعوض و مفت و بدون خریداری. (ناظم الاطباء). هر چیز که بی رنج و محنت بدست آید. (از ناظم الاطباء). مفت و بی عوض. (غیاث اللغات). مفت و بی زحمت. (از فرهنگ نظام). مفت و آسان. (ارمغان آصفی) (بهار عجم). مفت و بی بدل و بی مایه و بی تحمل زحمت. (از آنندراج) (جهانگیری). گویند در اصل راهگان بوده یعنی چیزی در راه یافت شده. سامانی گفته است رایگان راهگان بوده، چه گان افادۀ معنی لیاقت و سزاواری و درخوری کند و حاصل معنی، سزاوار راهی است، چه، چیز کم مایه و فرومایه درخور آن است که بر سر راهها افتاده باشد چنانکه شایگان سزاوار صاحبی و خداوندی باشد. (آنندراج) (انجمن آرا) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ رشیدی). چیزی است که در راه بیابند یا بمفت بدست آید و آنرا عوضی و بدلی نباشد. و در اصل راهگان بوده، مخفف آن راگ باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مرحوم دهخدا). بی عوضی. بی بدلی. مجان. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخواه. مفت. بی بدل. هر چیز که مفت بدست آید یا از دست برود. هر چیز که مفت و بی مایه و عوض بچنگ آید یا به آسانی و سهولت تلف شود و از میان برود. تلف. (منتهی الارب) ذهبت ماله تلفاً و طلفاً، مالش برایگان رفت. جباب. جبار. دله. سحت. ضبع. ضله: ذهبت دمه ضله. طلف. طلف. قمز. لبع. (از منتهی الارب). مجان. (دهار) :
دریغ آن سوار گرانمایه شیر
که افکنده شد رایگان خیرخیر.
فردوسی.
بنام بزرگان و آزادگان
کز ایشان جهان یافتی رایگان.
فردوسی.
نه این باشد آیین آزادگان
همی تن به کشتن دهی رایگان.
فردوسی.
کجا گیو گودرز کشوادگان
که سردار باید همی رایگان.
فردوسی.
بزرگان و بادانش آزادگان
نوشتند یکسر همه رایگان.
فردوسی.
گفتم که رایگان نگرفته ست مملکت
گفتا که مملکت نتوان یافت رایگان.
عنصری.
اندر ایران از عطای تو به زایر زین سپس
زرّ نستاندستاننده ار دهندش رایگان.
عنصری.
در خانه های ما ز عطاهای کف ّ او
زرّ عزیز خوارتر از خاک رایگان.
فرخی.
درّ است ناخریده و مشک است رایگان
هرچند برفشانی و هرچند برچنی.
منوچهری.
رایگان مشک فروشی نکند هیچ کسی
ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند.
منوچهری.
گاه صرافست و گه بزاز و هرگز کس ندید
رایگان زر صیرفی و رایگان دیبا بزاز.
منوچهری.
مردمان را رایگان علم آموزد (ابوحنیفۀ اسکافی) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). گفت (خواجه احمد عبدالصمد) که من دبیری کرده ام محال است دبیران را رایگان شغل فرمودن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 655). گفت مردی درویشم و بنی خرما دارم... پیلبان همه خرمای من رایگان می ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450). و سالاران بزرگ که بودند همه رایگان برافتادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538).
که این صد شتر دانه بار گران
بما داد بی منت و رایگان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
گویند در مثل نبود رایگان گران
مشناس در متاع جهان رایگان عیال.
ناصرخسرو.
دنیا نستانم برایگان من
زیرا که جهان رایگان گرانست.
ناصرخسرو.
یکی رایگان حجتی گفت بشنو
ز حجت مر این حجت رایگان را.
ناصرخسرو.
منت خدای را که به تیرخدایگان
من بنده بیگنه نشدم کشته رایگان.
امیرمعزی.
گفتم به عقل و جود و هنر یافت منزلت
گفتا که منزلت نتوان یافت رایگان.
امیرمعزی.
احمد بن محمد بن نصر گوید که بروزگار ما این ضیاع کوشک مغان چنانست که برایگان میدهند وکسی نمی خواهد و آنچه بخرند بماند رایگان، بسبب ظلم و بی شفقتی بر رعیت. (تاریخ بخارای نرشخی ص 38). بقاء ذکر بر امتداد روزگار ذخیرۀ نفس و بهر بها که خریده شود رایگان نماید. (کلیله و دمنه).
آب نایافته گران باشد
چون بیابند رایگان باشد.
سنایی.
من رایگانش هستم بنده بر آنکه گر
دیدار او بجان بخرم هست رایگان.
سوزنی.
مخرش پیش از آنکه بشناسی
وآنگهت رایگان گران باشد.
انوری.
در دل سوسن ارنه حربه کشد
ز رحل کرده رایگان ننهند.
مجیر بیلقانی.
در موکبت برای خبر چون کبوتران
شام و سحر دو نامه بر رایگان شده.
خاقانی.
تا بدیگر مغز خود خود را مزورها پزند
از سرشک نو زرشک رایگان انگیخته.
خاقانی.
گاهی کبودپوش چو خاکست و همچو خاک
گنجور رایگان و لگدخستۀ عوام.
خاقانی.
ای کعبۀ ملک عصمهالدین
من بندۀ رایگان کعبه.
خاقانی.
بر خاک در تو آب حیوان
چون آتش رایگان ببینم.
خاقانی.
کیست کو گنج رایگان نخرد
وآرزویی چنین بجان نخرد.
نظامی.
نام کرم ساخته مشتی زیان
اسم وفا بندگی رایگان.
نظامی.
می ندانم من سبکدل هیچ
که چرا رایگان گران توام.
عطار.
تا تو پنداری که بر وی رایگان
بازنستانند از تو این و آن.
مولوی.
دست ناید بی درم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان.
مولوی.
تو نمیدانی که دایۀ دایگان
کم دهد بی گریه شیرت رایگان.
مولوی.
رایگانست یک نفس با دوست
گر بدنیا و آخرت بخری.
سعدی.
بیاورد مردی ز همسایگان
که آخر نیم قحبۀ رایگان.
سعدی.
نسیمی از سر زلفش بیار و جان بستان
به پایمزد، نگویم که رایگان بستان.
سلمان ساوجی.
- امثال:
رایگان گران است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 862).
رایگان گران نیست. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 863).
ذهب دمه أدراج الریاح، خون او رایگان رفت. اسفل سافلین، پیری یا تلف و رایگان یا ضلالت و گمراهی. اهدار، رایگان و مباح گردانیدن خون را. تهادم، با هم رایگان و مباح کردن خون را. هدر، رایگان و باطل شدن حق و خون و جز آن. رایگان از خون و حق و جز آن. هدم، خون رایگان و باطل. (منتهی الارب)، بی ارزش. بی سروپا. بی قدر و ارج. مرد بی بها و ارز:
شود رایگانی پرستنده ای
و یا بی بهایی یکی بنده یی.
فردوسی.
- رایگان از دست رفتن (شدن) ، مفت و آسان از دست رفتن. بدون جهت و در اثر غفلت از اختیار خارج شدن:
شب رفته از دست آزادگان
بشد نامداری چنین رایگان.
فردوسی.
بوسهل این مقداری با مامیگفت که آلتونتاش رایگان از دست بشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). و تقدیر کرده بود ایزد... که خراسان چنانکه بازنمودم رایگان از دست وی برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 665).
- رایگان داشتن، مجان و مفت در تصرف داشتن:
نجست از کسی باژو ساو و خراج
همی رایگان داشت آن گاه و تاج.
فردوسی.
- رایگان شدن چیزی کسی را، آسان در اختیار و تصرف وی درآمدن. بی عوض و زحمت بسیار او را مسلم شدن:
چو بهرام در خیمه تنها بماند
فرستاد و ایرانیان را بخواند
همی رای زد جنگ را با سپاه
بدینگونه تا گشت گیتی سیاه
بخفتند ترکان و آزادگان
جهان شد جهانجوی را رایگان.
فردوسی.
، به هدر رفتن. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- برایگان، مجانی. مجاناً. مفت. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
دنیا نستانم برایگان من
زیرا که جهان رایگان گرانست.
ناصرخسرو.
الفنج کن اکنون که مایه داری
از منت نصیحت برایگان است.
ناصرخسرو.
پیش خاک در تو چشم از در
صد طویله برایگان بگسست.
خاقانی.
اینهمه گفتم برایگان نه بر آن طمع
کافسر زر یابم از خطای صفاهان.
خاقانی.
- برایگان بشدن، مفت (بهدر، بباطل) بشدن. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- برایگان فروختن، مفت و مجانی از دست دادن. بدون بها و عوض چیزی را بکسی دادن:
زمن بهار بگو با برادران حسود
برایگان نفروشد کسی برادر خویش.
ملک الشعراء بهار.
- رایگان رفتن (شدن) خون، اطلال. طل.به هدر رفتن خون. از بین رفتن خون: ذهب دمه خضراً مضراً، خون وی رایگان رفت. (منتهی الارب).
- رایگان رفته، خون ریخته شده از روی عدم عقوبت و سیاست. (ناظم الاطباء). خون هدر.
- رایگان شدن خون مقتول، طل. به هدر رفتن خون وی. (منتهی الارب).
- رایگان کردن خون کسی، به هدر دادن خون وی. از بین بردن خون او: طل، طلول، رایگان کردن خون کسی را. (از منتهی الارب).
، هر چیز عبث و باطل. (ناظم الاطباء). هدر. بطر. باطل. (یادداشت مرحوم دهخدا)، درست. نیک. آزاد. گستاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
فخر بناکتی را ارزان چرا فروشی
ای خواجه رایگان بین خصم آشناست گویی.
فخرالدین بناکتی.
، در تداول عوام در این اواخر معنی یگانه و صمیمی و گستاخ و مانند آن گرفته است: فلانی با من رایگان است، یعنی صمیمی و گستاخ است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رایگان بودن با کسی، چیزی از او دریغ نداشتن. فرقی میان خواسته و مال و منال خود و او ننهادن
لغت نامه دهخدا
نام مرغزاری بوده در طوس، حمداﷲ مستوفی گوید: و در حوالی طوس مرغزاری است که آن را مرغزار رایگان گویند، طولش دوازده فرسنگ و عرضش پنج فرسنگ ... (از نزههالقلوب چ لیسترنج ج 3 ص 151) : و چشمۀ دیگر است بمیان صحرا بطرف طوس و رایگان و امیر چوپان ماهی در آن انداخته است، (نزههالقلوب ج 3 ص 151)
شهرکی است بناحیت پارس از حدود اردکان با نعمت فراخ و هوای خوش، (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی رایگان، (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا)، رایگان، چیز مفت که درعوض و بدل آن چیزی نباید داد، (ناظم الاطباء)، این کلمه مرکب است از ’راه’ بمعنی طریق و ’گان’ که پسوند نسبت است و غالباً ’های’ آن به ’یاء’ مبدل شود و رایگان گویند، مانند شایگان که اصلش شاهگان است، و رجوع به رایگان شود، چیزی که در راه یابند، (ناظم الاطباء) (از برهان)، و رجوع به رایگان شود
لغت نامه دهخدا
هر چیز مفت و جمله که آن را عوض بدلی نباید داد، هر چیز که بی رنج و محنت بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگان
تصویر راهگان
بمعنی رایگان، چیز مفت که در عوض و بدل آن جیزی نباید داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
((یِ))
مفت، مجانی، باطل، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهگان
تصویر راهگان
رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
مجانی
فرهنگ واژه فارسی سره
بادآورد، بلاعوض، مجانی، مفت، مفتکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
حرٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
Gratis
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratuit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
bure
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
бесплатный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
kostenlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
безкоштовний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
مفت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
বিনামূল্যে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
ฟรี
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
免费的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratuito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
무료의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
無料の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
חינם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
निःशुल्क
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratis
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
darmowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratuito
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
gratuito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رایگان
تصویر رایگان
ücretsiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی