جدول جو
جدول جو

معنی راجا - جستجوی لغت در جدول جو

راجا
راجاه، راج معرب راجه یا مهرجاه لقب سلاطین غیرمسلمان هند، (النقود العربیه ص 134)، راجه، مهاراجه، مهاراجا، و رجوع به راجه و مهاراجه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روجا
تصویر روجا
(دخترانه)
ستاره صبح در گویش مازندرانی، درخشان ترین ستاره شب، آخرین ستاره که تا سپیده صبح میدرخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رانا
تصویر رانا
(دخترانه)
مصحف رایای انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راما
تصویر راما
(پسرانه)
یکی از تجلیات وشنو در اساطیر هندی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راشا
تصویر راشا
(پسرانه)
راه عبور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راتا
تصویر راتا
(دخترانه)
نام فرشته ای است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راجه
تصویر راجه
عنوان احترام آمیز هر یک از حاکمان، فرمانروایان، امرا و سرکردگان هند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارجا
تصویر ارجا
نواحی، اطراف، کناره ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راجح
تصویر راجح
برتر، بهتر، افزون، غالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارجا
تصویر ارجا
به تاخیر انداختن کاری، امیدوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راجی
تصویر راجی
امیدوار، آنکه نسبت به برآورده شدن آرزویش خوشبین باشد، آرزومند، متوقع، مایۀ امید، مرتجی، بیوسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راجل
تصویر راجل
پیاده، آنکه با پای خود به راهی می رود و سوار بر مرکب نیست
فرهنگ فارسی عمید
یکی از دهات ناحیۀ وره از توابع قم، رجوع بتاریخ قم ص 138 شود، دهی در ناحیه وازین طسوج از توابع قم بوده است، رجوع به تاریخ قم ص 119 شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
همشیره زادۀ ترابای خوش نویس است. در بدو حال نقاشی میکرد، ترک کرده در مقام قناعت و صلاح بوده کمال پرهیز داشت و عبادت بسیار میکرد. در مذمت بی نماز گفته:
آن سجده پیش آدم و این پیش حق نکرد
شیطان هزار مرتبه بهتر ز بی نماز.
مدتی در اصفهان با میرزا حسن واهب مشاعره داشت، گاهی بیتی میگفت منجمله شعرش این است در تعریف اصفهان:
از آن درفش فریدون گرفت عالم را
که پیش دامن آهنگر صفاهانست.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 395)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مرتع و چراگاه. (ناظم الاطباء). چراجای. رجوع به چراگاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناجا
تصویر ناجا
بیجا بی موقع مقابل بجا (ی)، بی فایده بی حاصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجح
تصویر راجح
چربیده، افزون، غالب، فائق، بازگردنده، با آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجا
تصویر جاجا
آوازیست که بدان مرغ را بلانه رانند، جابجا جای جای مکان تا مکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجع
تصویر راجع
باز گردنده، برگشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجز
تصویر راجز
گاوتاز گویتاز خودستا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجس
تصویر راجس
ابر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجف
تصویر راجف
تپ لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجل
تصویر راجل
پیاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجن
تصویر راجن
پایبند خوگرفته به جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجه
تصویر راجه
حاکم هند پادشاه هندوستان. رای سنسکریت فرمانروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجی
تصویر راجی
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسا
تصویر راسا
مستقیما، مستقلاً، جدا، شخصاً، علیحده
فرهنگ لغت هوشیار
امید بخشیدن، دیر کاری، جمع رجا، کناره ها کرانه ها طرف ها گوشه ها. امیدوار کردن، واپس بردن کار را به تاء خیر انداختن وا پس داشتن پس افکندن باز پس بردن سپس انداختن کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجا
تصویر جاجا
((ثِ))
آوازی است که بدان مرغ را به لانه رانند، جابه جا، مکان تا مکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راجی
تصویر راجی
((جِ))
امیدوار، امید دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راجه
تصویر راجه
((جِ))
عنوانی برای حاکم یا فرمانروا در هندوستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راجل
تصویر راجل
((جِ))
کسی که پیاده راه رود، پیاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راجع
تصویر راجع
((جِ))
برگشت کننده، بازگردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راجز
تصویر راجز
آنکه شعری از بحر رجز بخواند، کسی که رجز خواند، ارجوزه خوان
فرهنگ فارسی معین