جدول جو
جدول جو

معنی رات - جستجوی لغت در جدول جو

رات
کاه یمنیه. ج، روّات. (منتهی الارب). به لغت مردم یمن کاه و تبن. (ناظم الاطباء). در یک نسخۀ قاموس التین (انجیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رات
راط، قصبه ای است در ایالت اﷲآباد هندوستان که در جنوب غربی هامبرپورک به فاصله 72 هزارگز قرار دارد، سکنه آن 14480 تن است که 4 هزار تن آن مسلمان میباشند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راتا
تصویر راتا
(دخترانه)
نام فرشته ای است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذرات
تصویر ذرات
ذره ها، مقادیر اندک از چیزی، جمع واژۀ ذره
ذرات آلفا: در علم فیزیک ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راتق
تصویر راتق
آنکه ادارۀ کاری به دست اوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راتب
تصویر راتب
وظیفه، مستمری، جیره
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
یکی از قلعه های یهود در مدینه است و آن ناحیه بدین اسم نامیده میشود. در احادیث و جنگنامه ها نام آن آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
شتر چرنده. ج، رتاع، رتّع، رتع، و رتوع. (آنندراج) (شرح نصاب و منتخب) (غیاث) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
بمعنی بسته کننده. اسم فاعل از رتق که بمعنی بستن است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
اشتر دونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ثابت و برجای. یقال: هو مازال راتماً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رادی، رادمردی، در اوستا راتی آمده از مصدر ’را’ که بمعنی بخشیدن ودادن است، اراتی با حرف نفی ’ا’ بمعنی نارادی یا ناجوانمردی و لئامت است، (فرهنگ ایران باستان ص 95)
لغت نامه دهخدا
عالم خدائی، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، عالم خدای، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رادی، دهش، (فرهنگ ایران باستان از اهنودکات یسنا 33 بند 104)
لغت نامه دهخدا
فرشته ای است، (فرهنگ ایران باستان ص 96)، یکی از ایزدان است، (فرهنگ ایران باستان ص 100)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ثابت و برجای. (منتهی الارب) (آنندراج) ، روزمره: عیش راتب، دائم ثابت و الراتب عند المحدثین: ما یقدم مکافاه لمن هو فی منصب او خدمه، یعنی راتب در نزد محدثین آن چیزی است که بکسی که دارای منصبی است یا خدمتی انجام میدهد تقدیم شود. ج، رواتب. (از المنجد) :
رهاورد موری فرستد به پیل
دهد پشه را راتب جبرئیل.
نظامی.
گر نروی در جگرت خون نهند
راتبت از صومعه بیرون نهند.
نظامی.
آرزوی من استطلاق راتبی باشد مرتب روز بروز بر من از الوان موائد مطبخ خاص بقدر کفایت. (ترجمه محاسن اصفهانی).
، رزق و نفقۀ معلوم. (شعوری ج 2 ص 3) :
این سخن بشنو مکن هرگز جدل
هرکسی را هست راتب از ازل.
میرنظمی (از شعوری ج 2 ورق 3)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
عجین رقیق، گل رقیق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راتق
تصویر راتق
بسته کننده، کسیکه رخنه و شکافی را ببندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتی
تصویر راتی
عالم خدائی، عالم خدای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرات
تصویر جرات
دلیری نمودن یارا گرمک دلیری پردلی: (جرات حرف زدن ندارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برات
تصویر برات
اعمال نیک و خیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرات
تصویر ذرات
جمع ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درات
تصویر درات
جمع دره، مروارید ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتل
تصویر راتل
سمورک از جانوران لاتینی تازی گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتع
تصویر راتع
چرا کننده، چرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتخ
تصویر راتخ
گل شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتب
تصویر راتب
ثابت و بر جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتب
تصویر راتب
((تِ))
دایم، برقرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راتق
تصویر راتق
((تِ))
کسی که پارگی را درست کند، عالم به انجام کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راتع
تصویر راتع
((تِ))
چراکننده، چرنده، کسی که در نعمت و آسایش باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راتب
تصویر راتب
((تِ))
جیره، مستمری
فرهنگ فارسی معین
((بَ))
نوشته ای است که به موجب آن دریافت یا پرداخت پول را به دیگری واگذار کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرات
تصویر جرات
گستاخی، یارا
فرهنگ واژه فارسی سره
حقوق، راتبه، مستمری، مقرری، مواجب، وظیفه، دایم، مدام، برقرار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رتیل
فرهنگ گویش مازندرانی