جدول جو
جدول جو

معنی رابضان - جستجوی لغت در جدول جو

رابضان
(بِ)
کنایت از ترک و حبشه. (شرح قاموس) (ناظم الاطباء). و در حدیث آمده است لا تبعثوا الرابضین، ای لا تهیجوهم علیکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رادمان
تصویر رادمان
(پسرانه)
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راهگان
تصویر راهگان
چیزی که در راه پیدا می کنند، آنچه مفت به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازیان
تصویر رازیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد
بادیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهبان
تصویر راهبان
نگه دارندۀ راه، نگهبان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازدان
تصویر رازدان
داننده راز، واقف بر اسرار، برای مثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان)، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
فرهنگ فارسی عمید
پنجره یا روزنی که برای روشنایی یا تابش آفتاب در دیوار اتاق بسازند، گلخن حمام، کوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادیان
تصویر رادیان
واحد اندازه گیری زاویه، معادل ۵۷ درجه و ۳۰ دقیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهدان
تصویر راهدان
کسی که راهی را بلد است، دانندۀ راه، آشنا به راه، راهبر، راهنما، برای مثال هم او راهدان هم فرس راهوار / زهی شاه مرکب زهی شهسوار (نظامی۵ - ۷۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
برابانت، دوک نشین سابق که اکنون بین ایالتهای آنورس و برابان بلژیک و ایالت نورد برابانت هلند منقسم است، ایالت برابان بلژیک 3280کیلومتر مربع مساحت و 1811300 تن جمعیت دارد و کرسی آن بروکسل است، رجوع به دائره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
بفارسی سطاریون است. (فهرست مخزن الادویه). گیاهی است دوایی که آنرا بیونانی سطاریون خوانند بر گزیدگی عقرب ضماد کنند نافع باشد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بواسیر بینی
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
نام گیاهی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قدرت یافتن. (از منتهی الارب) ، سپس ماندن. درنگ کردن. (از منتهی الارب). استئخار. (از اقرب الموارد) ، سست شدن کار تا آنجا که پراکنده شوند، رفتن در زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تصرف کردن در کار خویش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل در 5هزارگزی شمال اردبیل، 3هزارگزی شوسۀ اردبیل - آستارا. جلگه، معتدل، دارای 87 تن سکنه. آب آن از رود خانه بالخلو و چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پوآنت دوغاله، رجوع به گال شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی 23 هزار گزی جنوب باختری خوی و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو خوی به قطور، دره کوهستانی، معتدل، مالاریائی. جمعیت آن 140تن و آب از چشمه. محصول آن غلات، زردآلو و شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ازدیه های وادی الحق. (تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حیوانیست بحری. (مفاتیح). نوعی ماهی است که بهندی جهینکا خوانند. ملخ دریائی. (بحر الجواهر). ملخ آبی و آنرا بهندی جهینکه خوانند. (منتهی الارب). آنرا میک نیز خوانند و به تازی جرادالبحر وبهندی جهنکه گویند. (جهانگیری). عرب جرادالبحر و شیرازیان میگو بفتح میم خوانند و نمک سود خشک آنرا خورند و با برنج و روغن نیز پزند. (آنندراج). نوع من السمک و یسمی الروبیان، کذا نقلوه فلاوجه لتغلیطه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). ملخ دریائی است و آنرا جرادالبحر خوانند و این دو نوع است کوچک و بزرگ و بپارسی میک دریائی خوانند و ماهی روبیان خوانند و اگرچه صاحب جامع یک قول آورده است که بلغت اهل شام نوعی از بابونه است و قول دیگر آورده است که آن بهار است آن هر دو قول خلاف است. آنچه محقق است گفته شد و طبیعت آن گرم و خشک است و گویند تر است. بهترین آن تازه بود. منفعت وی آنست که باه را قوه دهد و زیاده کند و طبع را نرم کند و گویند غذاء صالح دهد اما اصح آنست باه را زیاده کند و خلطی غلیظ و بد در وی حاصل شود و نمک سود آن مولد سودا بود و مصلح آن روغن بادام بود و بدل آن روبیا (؟) و باقی منفعت در روبیان گفته شود. (اختیارات بدیعی). قمرون. فرنیط. فریدس. جرادالبحر. زلعتان. استقوز. ابن البیطار گوید: به کلمه اربیان معنی ملخ (جراد) نیز داده اند یا بهتر جرادالبحر و آنرا روبیان نیز گویند. و هم او در کلمه روبیان گوید نوعی ماهی دریاست که آنرا فرندس نامند و در مصر و در اندلس آنرا قمرون خوانند و گوید که رازی در حاوی میگوید که جالینوس در کتاب ’التریاق الی قیصر’ آورده است که روبیان غده های سخت را نرم کند و تیر و پیکان و تریشه ها را از گوشت برآرد و حب القرع را دفع کند و لکلرک مترجم ابن البیطار آنرا به امار ترجمه کرده است و بگمان ما او مشتبه است چه روبیان و میگو و جرادالبحر نام حیوانیست دریائی به اندازۀ ملخی که آنرا نمک سود کرده تر و خشک خورند و درجنوب ایران آنرا با پلو مخلوط کنند و امار حیوانی دریائی دیگر است بزرگ جثه. رجوع به سرطان بحری شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تثنیۀ رابن. رجوع به رابن و المعرب جوالیقی ص 159 و 313 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ ضَ)
تثنیۀ رابض در حال نصب و جر. رجوع به رابض و رابضان شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر در 24هزارگزی جنوب خاوری مشکین شهر و 10هزارگزی شوسۀ مشکین شهر به اردبیل، جلگه، معتدل، سکنۀ آن 121 تن و آب آن از چشمه (کوه سبلان)، محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
طاقچه بزرگی نزدیک بسقف خانه که هر دو طرف گشوده باشدگاهی طرف بیرون آنرا پنجره گذاشته و طرف درون آنرا نقاشی کرده و جام و شیشه الوان کنند و گاهی خالی گذارند و گاه هر دو طرف را شیشه کنند، روزنی که برای ورود روشنی آفتاب در عمارت گذارند، قسمی از حمام که در آن نشینند و خود را شویند و چرک خود را باز گیرند، گلخن حمام، کوره مسگری و آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافدان
تصویر رافدان
دو رودان (دجله فرات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهدان
تصویر راهدان
راهنما راهبر هادی دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگان
تصویر راهگان
بمعنی رایگان، چیز مفت که در عوض و بدل آن جیزی نباید داد
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پرتو افکن تابا، شخانه خیز جایی در آسمان به گمان آن که شخانه (شهاب) از آن جا خاسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
از جانوران ملخ دریایی میگو از گیاهان: بابونه سگ میگو، بابونه سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهبان
تصویر راهبان
محافظ و نگاهبان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رابعاً
تصویر رابعاً
((بِ عَ نْ))
چهارمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهگان
تصویر راهگان
رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربیان
تصویر اربیان
((اَ یا اُ))
میگو، بابونه سگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابدان
تصویر تابدان
گلخن حمام، کوره آهنگری و مسگری، پنجره یا دریچه ای که برای استفاده از روشنایی آفتاب در دیوار تعبیه کنند
فرهنگ فارسی معین