جدول جو
جدول جو

معنی رائیج - جستجوی لغت در جدول جو

رائیج
چوبی در آغل، برای آویزان کردن شاخ و برگ درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایج
تصویر رایج
روان، روا، پول یا کالایی که طالب و خریدار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 540هزارگزی خاور حاجی آباد و پنج هزارگزی جنوب راه مالرو حاجی آباد، فارغان، محلی است جلگه، گرمسیر و سکنۀ آن 277 تن است، آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه ده مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نائج یا نیج کوه ازمحال بلدۀ نارنج کوه از دهات نور مازندران، (مازندران و استرآباد ص 149)، یکی از بلوکات پانزده گانه نورو مشتمل بر 18 قریه و جمعیت تقریبی آن 3815 تن است، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299)، نام یکی از دهستانهای بخش نور شهرستان آمل است و در قسمت باختری آمل واقعشده است، قسمتی از قراء این دهستان در سینۀ کوه ’گزناسرا’ و بقیۀ آبادیهایش در دشت و دامنه قرار دارد، محصول عمده اش برنج و پیاز و لبنیات است، آبادیهای قشلاقی مهمش عبارت است از ’علی آباد’ و ’جوربند’ و آبادیهای مهم ییلاقیش ’واز’ و ’گزناسرا’ است، این دهستان از 17 آبادی تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود سه هزار نفر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 298)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائج. اسم فاعل از ’روج’. روا. (دهار) (ناظم الاطباء). روان و جاری. (منتهی الارب). روان. (دهار). مقابل ناروا. که بستانند. که بردارند. مقابل نارایج که بهیچش نستانند. خریدارگیر. هر چیز که روایی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عمومی باشد. (ناظم الاطباء).
- رایج الوقت، بمقتضای وقت و ترتیبات زمان. (ناظم الاطباء).
، زری که در دارالضرب مسکوک شده باشد. مقابل خارج که آن کم عیار و قلب است. (آنندراج) (بهار عجم). روا. سره. مقابل ناسره. مقابل دغل. مقابل مغشوش. جاری. که بردارند. که در مبادلات بجای کالاقبول کنند. که باارز باشد و در برابر کالا یا پول کشور دیگر بپذیرند و تبدیل کنند. که در همه دیار بپذیرندش. مقابل ناروا که در دیار غربتش بهیچ نستانند. که در کشور و مبادلات تجارتی روا و روان باشد. درجریان. درگردش. سابقاً عبارت ’رایج مملکت ایران’ بر سکه منقوش بود:
رستۀ دهر و فلک دیده ونشناخته
رایج این را دغل، بازی آن را دغا.
خاقانی.
مشاهرات و میاومات ایشان رایج میرسید. (ترجمه تاریخ یمینی).
- پول رایج، پول روان. جاری و متداول. (ناظم الاطباء).
- رایج بودن، روا بودن. رواج داشتن. جاری بودن. روان و سایر بودن. در گردش بودن. روایی داشتن.
- سکۀ رایج، سکۀ روان. سکۀ درگردش. سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول:
بی اصول قدمش سکۀ رایج نزنی
خارجی واقف دم باش که خارج نزنی.
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رائی
تصویر رائی
بیننده مقابل مرئی دیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی شهروا رواگ، درست زر درست رو در روی زر یا پرپره نبهره (قلب) جاری روان متداول: وجه رایج پول رایج
فرهنگ لغت هوشیار
روا، روان و جاری، خریدارگیر، هر چیز که روائی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عموم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائی
تصویر رائی
بیننده، مقابل مرئی، دیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایج
تصویر رایج
((یِ))
جاری، روان
فرهنگ فارسی معین
باب، رواج، شایع، متداول، متعارف، مد، مرسوم، معمول
متضاد: منسوخ، نامتداول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از رایج
تصویر رایج
شائعٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از رایج
تصویر رایج
Common, Customary, Prevalent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رایج
تصویر رایج
commun, habituel, prévalent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از رایج
تصویر رایج
powszechny, zwyczajny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رایج
تصویر رایج
일반적인 , 관례적인 , 널리 퍼진
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از رایج
تصویر رایج
общий , обычный , распространённый
دیکشنری فارسی به روسی
رایج، مشترک
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از رایج
تصویر رایج
عام , معمولی , رائج
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از رایج
تصویر رایج
সাধারণ , প্রচলিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از رایج
تصویر رایج
ทั่วไป , ปกติ , แพร่หลาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از رایج
تصویر رایج
ya kawaida, wa kawaida, maarufu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از رایج
تصویر رایج
yaygın, geleneksel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از رایج
تصویر رایج
一般的な , 慣習的な , 普及した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از رایج
تصویر رایج
普通的 , 常规的 , 普遍的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رایج
تصویر رایج
רגיל , מקובל , נפוץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از رایج
تصویر رایج
umum, biasa, lazim
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از رایج
تصویر رایج
सामान्य , सामान्य , प्रचलित
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از رایج
تصویر رایج
algemeen, gebruikelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از رایج
تصویر رایج
gewöhnlich, üblich, verbreitet
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رایج
تصویر رایج
común, habitual, prevalente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رایج
تصویر رایج
загальний , звичний , поширений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رایج
تصویر رایج
comum, habitual, prevalente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رایج
تصویر رایج
comune, consueto, prevalente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی