دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 540هزارگزی خاور حاجی آباد و پنج هزارگزی جنوب راه مالرو حاجی آباد، فارغان، محلی است جلگه، گرمسیر و سکنۀ آن 277 تن است، آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه ده مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان فارغان بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 540هزارگزی خاور حاجی آباد و پنج هزارگزی جنوب راه مالرو حاجی آباد، فارغان، محلی است جلگه، گرمسیر و سکنۀ آن 277 تن است، آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه ده مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نائج یا نیج کوه ازمحال بلدۀ نارنج کوه از دهات نور مازندران، (مازندران و استرآباد ص 149)، یکی از بلوکات پانزده گانه نورو مشتمل بر 18 قریه و جمعیت تقریبی آن 3815 تن است، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299)، نام یکی از دهستانهای بخش نور شهرستان آمل است و در قسمت باختری آمل واقعشده است، قسمتی از قراء این دهستان در سینۀ کوه ’گزناسرا’ و بقیۀ آبادیهایش در دشت و دامنه قرار دارد، محصول عمده اش برنج و پیاز و لبنیات است، آبادیهای قشلاقی مهمش عبارت است از ’علی آباد’ و ’جوربند’ و آبادیهای مهم ییلاقیش ’واز’ و ’گزناسرا’ است، این دهستان از 17 آبادی تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود سه هزار نفر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 298)
نائج یا نیج کوه ازمحال بلدۀ نارنج کوه از دهات نور مازندران، (مازندران و استرآباد ص 149)، یکی از بلوکات پانزده گانه نورو مشتمل بر 18 قریه و جمعیت تقریبی آن 3815 تن است، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299)، نام یکی از دهستانهای بخش نور شهرستان آمل است و در قسمت باختری آمل واقعشده است، قسمتی از قراء این دهستان در سینۀ کوه ’گزناسرا’ و بقیۀ آبادیهایش در دشت و دامنه قرار دارد، محصول عمده اش برنج و پیاز و لبنیات است، آبادیهای قشلاقی مهمش عبارت است از ’علی آباد’ و ’جوربند’ و آبادیهای مهم ییلاقیش ’واز’ و ’گزناسرا’ است، این دهستان از 17 آبادی تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود سه هزار نفر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 298)
رائج. اسم فاعل از ’روج’. روا. (دهار) (ناظم الاطباء). روان و جاری. (منتهی الارب). روان. (دهار). مقابل ناروا. که بستانند. که بردارند. مقابل نارایج که بهیچش نستانند. خریدارگیر. هر چیز که روایی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عمومی باشد. (ناظم الاطباء). - رایج الوقت، بمقتضای وقت و ترتیبات زمان. (ناظم الاطباء). ، زری که در دارالضرب مسکوک شده باشد. مقابل خارج که آن کم عیار و قلب است. (آنندراج) (بهار عجم). روا. سره. مقابل ناسره. مقابل دغل. مقابل مغشوش. جاری. که بردارند. که در مبادلات بجای کالاقبول کنند. که باارز باشد و در برابر کالا یا پول کشور دیگر بپذیرند و تبدیل کنند. که در همه دیار بپذیرندش. مقابل ناروا که در دیار غربتش بهیچ نستانند. که در کشور و مبادلات تجارتی روا و روان باشد. درجریان. درگردش. سابقاً عبارت ’رایج مملکت ایران’ بر سکه منقوش بود: رستۀ دهر و فلک دیده ونشناخته رایج این را دغل، بازی آن را دغا. خاقانی. مشاهرات و میاومات ایشان رایج میرسید. (ترجمه تاریخ یمینی). - پول رایج، پول روان. جاری و متداول. (ناظم الاطباء). - رایج بودن، روا بودن. رواج داشتن. جاری بودن. روان و سایر بودن. در گردش بودن. روایی داشتن. - سکۀ رایج، سکۀ روان. سکۀ درگردش. سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول: بی اصول قدمش سکۀ رایج نزنی خارجی واقف دم باش که خارج نزنی. میرنجات (از آنندراج)
رائج. اسم فاعل از ’روج’. روا. (دهار) (ناظم الاطباء). روان و جاری. (منتهی الارب). روان. (دهار). مقابل ناروا. که بستانند. که بردارند. مقابل نارایج که بهیچش نستانند. خریدارگیر. هر چیز که روایی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عمومی باشد. (ناظم الاطباء). - رایج الوقت، بمقتضای وقت و ترتیبات زمان. (ناظم الاطباء). ، زری که در دارالضرب مسکوک شده باشد. مقابل خارج که آن کم عیار و قلب است. (آنندراج) (بهار عجم). روا. سره. مقابل ناسره. مقابل دغل. مقابل مغشوش. جاری. که بردارند. که در مبادلات بجای کالاقبول کنند. که باارز باشد و در برابر کالا یا پول کشور دیگر بپذیرند و تبدیل کنند. که در همه دیار بپذیرندش. مقابل ناروا که در دیار غربتش بهیچ نستانند. که در کشور و مبادلات تجارتی روا و روان باشد. درجریان. درگردش. سابقاً عبارت ’رایج مملکت ایران’ بر سکه منقوش بود: رستۀ دهر و فلک دیده ونشناخته رایج این را دغل، بازی آن را دغا. خاقانی. مشاهرات و میاومات ایشان رایج میرسید. (ترجمه تاریخ یمینی). - پول رایج، پول روان. جاری و متداول. (ناظم الاطباء). - رایج بودن، روا بودن. رواج داشتن. جاری بودن. روان و سایر بودن. در گردش بودن. روایی داشتن. - سکۀ رایج، سکۀ روان. سکۀ درگردش. سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول: بی اصول قدمش سکۀ رایج نزنی خارجی واقف دم باش که خارج نزنی. میرنجات (از آنندراج)