جدول جو
جدول جو

معنی ذیشوکت - جستجوی لغت در جدول جو

ذیشوکت
(شَ کَ)
صاحب بأس و قوت. و در عناوین نویسند: خدمت ذیشوکت فلان.، هو ذوشوکه، ای هو ذونکایه فی العدوّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوکت
تصویر شوکت
(دخترانه و پسرانه)
جاه و جلال، عظمت، بزرگی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذی شوکت
تصویر ذی شوکت
صاحب شوکت، دارای شوکت و جلال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
قوه و قدرت، جاه، مرتبه، بزرگواری، فر و شکوه، سلاح و تیزی آن، تیزی هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آشکار کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
محمدابراهیم. گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبۀ دوم که به هند رفت و با پسری ارادۀ صحبت داشت در دست او کشته شد. (آتشکدۀ آذر ص 184)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو کَ)
شوکه. قوت. (غیاث اللغات). شدت بأس. شدت هیبت. (یادداشت مؤلف). هیبت. (غیاث اللغات). قدرت و قوت. (ناظم الاطباء) : قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 85).
شوکت شاهی سبک سنگ است در میزان عدل.
صائب.
، جاه و جلالت و هیبت وفر و وقار و عظمت و حشمت و بزرگواری و جلال و نخوت وتکبر. (ناظم الاطباء) : اگر شغل او بزودی گرفته نیاید کار دراز گردد که هر روز شوکت و عزت وی زیاده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411). به هیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه). قوت و شوکت من زیاد است. (کلیله و دمنه). سلطان از آنجا که شوکت سلطنت است برنجید و بهم برآمد. (گلستان). درویشی را شنیدم... به عز قناعت چنانکه ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
صاحب شوکت خداوند حشمت و عظمت (در عنوان بزرگان نویسند: خدمت ذی شوکت) : نقش مخالفت او در آینه خیال هیچ پادشاه ذی شوکت صورت نمی نمود. (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذی شوکه
تصویر ذی شوکه
فرهیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
قوه، جاه، مرتبه، بزرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
((شَ کَ))
بزرگواری، جاه و جلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوکت
تصویر شوکت
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
باجلال، باشان، باشکوه، بامهابت، شکوهمند، شوکتمند، مجلل
متضاد: بی شکوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزرگی، تشخص، جاه، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا
فرهنگ واژه مترادف متضاد