جدول جو
جدول جو

معنی ذکره - جستجوی لغت در جدول جو

ذکره
(ذُ رَ)
صیت. شهرت. ذکر، یاد. ذکر مقابل نسیان، فراموشی، یاد کرد. (دهار) ، پاره ای پولاد که بر تیر و جز آن باشد، تیزی و جودت در مرد و شمشیر و جز آن. ذهبت ذکرهالسیف یا ذکرهالرجل، رفت حدت شمشیر و تیزی و جلدی مرد
لغت نامه دهخدا
ذکره
(ذَ کِ رَ)
زن به مرد مانا. مذکّره. متذکّره. هرکوله، زنی که خود را به مردان مانند کند
لغت نامه دهخدا
ذکره
(تَ قَحْحُ)
یاد کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ذکره
(ذِ رَ)
پسران. نران. نرینگان. یقال: کم الذکره من ولدک، ای الذکور. چند تن باشند فرزندان نرینۀ تو. چند پسر داری. ذکور. ذکوره. ذکار. ذکاره. ذکران
لغت نامه دهخدا
ذکره
آوازه، تیزی در آدمی یا در شمشیر، جمع ذکر، مردان نرینگان
تصویری از ذکره
تصویر ذکره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکره
تصویر شکره
هر مرغ شکاری مانند باز، شاهین و عقاب، شکاری، شکار کننده، برای مثال با غلامان و آلت شکره / کرد کار شکار و کار سره (عنصری - ۳۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
کتابی که در آن شرح احوال شاعران یا دانشمندان یا عارفان و مشایخ صوفیه نوشته شده باشد، آنچه موجب یادآوری شود، وسیلۀ یادآوری، یادداشت، یادآوری، گذرنامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکره
تصویر چکره
چکّه، قطره، آب اندک که از جایی یا چیزی بچکد، مقدار کمی از مایع مثلاً یک چکه آب نمانده بود، برای مثال هفت دریا اندرو یک قطره ای / جمله هستی ها ز موجش چکره ای (مولوی - ۷۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکره
تصویر مکره
ویژگی کسی که کراهتاً به کاری می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ذَکْ کِ رَ)
آنچه حفظ کنندیا بنویسند برای تذکار. یادداشت. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کَ رَ)
آن زن که بر خلقت مذکران بود. (مهذب الاسماء). زنی که بر خلقت مردان بود. (منتهی الارب). زن متشبه به ذکور. متذکره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). ذکره. (متن اللغه) ، بلای سخت. (منتهی الارب). داهیۀشدیده. (اقرب الموارد) ، ناقه مذکره، ماده شتر ماننده به نر در خلق و خلق. (از منتهی الارب). ناقۀ شبیه به جمل. (از اقرب الموارد) ، ناقه مذکره الثنیا، ماده شتر بزرگ سر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ رَ)
تذکره. یادداشت، هرچیز که لایق و سزاوار یادآوری باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ رَ)
زن که به مردان ماند. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). مذکّره. متذکره. ذکره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکره
تصویر چکره
قطره آب رشحه، حباب کف آب
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدتر منفورتر زشت تر، جمع اکار (اکاره) برزگران کشاورزان، سهم زارع از محصول، دسترنج یا اجره المثلی که مالک هر گاه بخواهد اجازه زمینی را فسخ کند بابت حق کشت و کار بمستاء جر میدهد. یا عمله و اکراه. کارگران و برزیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکره
تصویر شکره
شکارچی، شکار کننده، صید
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذاکر، قوه ای در انسان که حوادث و اعمال و اقوال را بیاد آورد حافظه. مونث ذاکر: یاده بد ایاد ورم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکره
تصویر عکره
گله شتر از پنجاه تا سد، بن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فکره
تصویر فکره
فکرت در فارسی بوشا اندیشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکره
تصویر زکره
خیکچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکری
تصویر ذکری
یاد آوردن، تذکیر، بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که برای موقع احتیاج نگاهدارند پس انداز پس افکنده جمع ذخایر (ذخائر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعره
تصویر ذعره
دم جنبانک از پرندگان، آکناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفره
تصویر ذفره
کبردیس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکاره
تصویر ذکاره
جمع ذکر، مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکوره
تصویر ذکوره
نرینگی مردی
فرهنگ لغت هوشیار
فروزینه که بدان آتش افروزند بگ (بخور) آنچه در آتش افکنند تابوی خوش برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذکیه
تصویر ذکیه
مونث ذکی زیرک زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکره
تصویر بکره
میکده و میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذکره
تصویر تذکره
یادآوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکره
تصویر مکره
بیزار نا خوش دارنده اکراه نماینده ناخوش دارنده: (مکره بگه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جود تو باشی و نه مکره) (منوچهری د. 90)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذکره
تصویر تذکره
((تَ کِ رِ))
آنچه موجب یادآوری شود، گذرنامه، کتابی که در آن زندگی نامه شعرا، دانشمندان و... نوشته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکره
تصویر نکره
ناشناس، خشن
فرهنگ واژه فارسی سره
بیوگرافی، زندگی نامه (شعرا) ، تاریخ، جنگ، سفینه، کتاب، مجموعه، پاسپورت، گذرنامه، یاد، یادآوری، یادگار، یادداشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد