جدول جو
جدول جو

معنی ذویب - جستجوی لغت در جدول جو

ذویب
(ذُ وَ)
نام یکی از دارات عرب است، آبی است به نجد بنو دهمان بن نصر را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذیب
تصویر ذیب
گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، سرحان، ذئب، اغبر، سمسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
ذوب شونده، گدازنده، گداز آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوب
تصویر ذوب
گداختن، گداخته شدن، آب شدن، واشدن برف و یخ یا روغن جامد یا فلز در اثر حرارت
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رَ)
بگدازانیدن. (تاج المصادر بیهقی). گدازانیدن. (زوزنی) (منتهی الارب). گداختن روغن را. (المنجد) (اقرب الموارد) ، ذؤابه ساختن برای کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیسو ساختن برای کودک. (المنجد) (اقرب الموارد). والاصل ذأب، فابدلت الهمزه واواً علی غیر القیاس، وکان یذوب امه، ای یضفر ذؤابتها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ عُ)
ضعیف و پژمرده شدن. پژمردن. (تاج المصادربیهقی). پژمریدن، چنانکه تره. پلاسیدن. پژمرده شدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع واژۀ ذودر حال اضافه: مررت برجال ذوی مال، گذشتم بمردانی خداوندان مال. ذوی الارحام. خداوندان قرابت نسب. ذوی الحقوق. صاحبان حق. ذوی العقول. خردمندان. صاحب خردان
لغت نامه دهخدا
(ذَ وَ)
تثنیۀ ذو
لغت نامه دهخدا
(ذَ ی ی)
ذابل. پژمرده. پژمریده. پلاسیده
لغت نامه دهخدا
(ذِ وا)
گوسفندان ریزه، پوست های حب انگور. (عن ابن الاعرابی). و در تاج العروس آمده است: الذوی کالی، النعاج الصغار و نص ابن الاعرابی الضعاف و لکنه مضبوط بفتح الذال ضبط القلم کما فی نسخه المحکم بخط الارموی
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ)
تصغیر ناب است بر رأی سیبویه. (از منتهی الارب). رجوع به ناب شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
راست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضَب ب)
بعیر ذوضب ّ، اشتر که بر سپل وی ورم ضبه بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ / طُب ب)
دانای پزشکی. طبیب
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
زراندود. مذهّب
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
ذوائب. جمع واژۀ ذوابه. گیسوها. مویهای پیش سر. علاقه ها، بلندترین و بهترین چیزها
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
شترمادۀ فربه
لغت نامه دهخدا
(تَ فَیْ یُ)
هواسیدن لب از تشنگی، یعنی خوشیدن و پژمریدن آن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ثُوَ)
البکائی. ابوالرشید محدث و تابعی است. در علوم اسلامی، اصطلاح تابعی به فردی اشاره دارد که پیامبر اسلام را ندیده اما از اصحاب ایشان کسب علم کرده است. بسیاری از بزرگان حدیث و تفسیر مانند قتاده، نخعی و ابن سیرین از طبقه تابعین هستند. این واژه نشان دهنده رابطه علمی و معنوی میان نسل های نخست اسلام است.
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خشک از گیاه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
عسل. انگبین. انگبین خالص. (مهذب الاسماء). شهد یا آنچه در خانه منج انگبین باشد یا خلاصۀ موم
لغت نامه دهخدا
(شَ وِیْ یِ)
دهی است از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان و دارای 800 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا)
صحابی است. در منابع اسلامی، صحابی فردی است که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر در دین اسلام باقی مانده است. صحابه از نخستین پیروان اسلام بودند که در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و بسیاری از احادیث پیامبر به واسطه آنان به نسل های بعد منتقل شده است. واژه صحابی به ویژه در فقه و اصول روایت حدیث اهمیت بالایی دارد.
لغت نامه دهخدا
(ذُ ءَ)
ابن حبیب بن حلحله الخزاعی. صحابی است. او در فتح مکه در رکاب رسول صلوات الله علیه و سلم بود وی تا زمان معاویه بزیست. و قبیصه بن ذویب پسر اوست و ابن عباس از وی روایت کند. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(ذِرْ یَ)
زهر اصفر. گل زرد. (و کلمه معرب مینماید). رجوع به زریاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذیب
تصویر ذیب
ذئب، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوی
تصویر ذوی
پژمرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
جمع ذوابه. پیشانیها، روییدنگاههای موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذویل
تصویر ذویل
خشک گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهیب
تصویر ذهیب
زر اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
ذوب شونده گدازان، ذوب کننده گدازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوب
تصویر ذوب
گداختن، آب شدن چیزی بر اثر حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
((ذَ یِ))
جمع ذؤابه، پیشانی ها، روییدنگاه های موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوب
تصویر ذوب
((ذُ))
گداختن، آب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
((یِ))
ذوب شونده، گدازان
فرهنگ فارسی معین