جدول جو
جدول جو

معنی ذؤوج - جستجوی لغت در جدول جو

ذؤوج
(ذَ ئوج)
احمر ذؤوج، سرخی سرخ. سرخ سیر. احمر ذریحیی. احمر قانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فُ ئو)
جمع واژۀ فوج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ طَ ءَ)
دمیدن بوی مشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جوشیدن دیگ. (منتهی الارب) ، خون برآوردن زخم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فراخ شدن تاراج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ)
صاحب کجی، خداوندکژی، قرآنا عربیا غیرذی عوج. (قرآن 39 / 28). کتابی بزبان عربی نه صاحب کجی. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 484). و در تفسیر آن گوید: قرآناً عربیاً، نصب او بر فعل مقدّر است و تقدیره اعنی قرآناً عربیاً و گفتند بر حال است علی تقدیر انزلناه قرآناً عربیاً، گفت قرآن است بلغت عرب غیرذی عوج که درو کژی نیست مجاهد گفت لبسی نیست عبداﷲ عباس گفت اختلافی نیست سدی گفت فرو بافته و دروغی نیست بعضی دیگر گفتند متناقض نیست و عوج بکسر کژی باشد فی الامر والدین و ما رجع الی المعانی و عوج، بفتح فی العصا و الحائط. (ایضاً ص 488)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جنبیدن آینۀ زانو میان پوست و استخوان. (منتهی الارب، مادۀ م وج)
لغت نامه دهخدا
(نَ ئو)
ریح نؤوج، باد وزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نؤج. رفتن در زمین. (ناظم الاطباء). ناءج فی الارض نؤجاً، رفت. (منتهی الارب). و رجوع به نأج شود
لغت نامه دهخدا
(ذَاو)
احمر ذؤج، سرخی سرخ. نیک سرخ. سرخ سیر
لغت نامه دهخدا