جدول جو
جدول جو

معنی ذؤنون - جستجوی لغت در جدول جو

ذؤنون
(ذُءْ)
گیاهی است. ج، ذآنین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مومنون
تصویر مومنون
بیست و سومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۸ آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
صاحب فنها، دارای هنرها، کسی که چند هنر داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُءْ مِ)
سورۀ بیست وسوم از قرآن کریم، مکیه، پس از حج و پیش از نور، و آن 118 آیه است و با این آیه شروع می شود: ’قد افلح المؤمنون’. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شهری است (به هندوستان) و گویند که اندر وی بیش از سیصد هزار بت است و اندر او روسپی خانه های بسیار است. (حدودالعالم، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
در شگفت آورنده. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح حدیث) در اصطلاح محدثان حدیثی را نامند که راوی در اسناد خود بدین نحو روایت حدیث کند و بگوید که: حدثنا فلان أن ّ فلاناً قال کذا. و این نوع حدیث در کیفیت ملاقات و مجالست و سماع مانند حدیث معنعن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
خر خورندۀ علف تا شکمش درآگنده شود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ئو)
جمع واژۀ مأنه. (منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به مأنه شود، جمع واژۀ مأن، به معنی چوب یا آهن که زمین شیار کنند با وی. و تهیگاه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به مأن شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ ئوج)
احمر ذؤوج، سرخی سرخ. سرخ سیر. احمر ذریحیی. احمر قانی
لغت نامه دهخدا
(رُ ئو)
جمع واژۀ رون. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به رون شود
لغت نامه دهخدا
(شُ ئو)
جمع واژۀ شأن. (از اقرب الموارد). رجوع به شأن و شؤن شود
لغت نامه دهخدا
ظلمت، نام یکی از امراء روم بوده، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خَ ئو)
دغل. ناراست. خائن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
صاحب راهها. صاحب وادیها. صاحب شاخه ها و شعبه ها. کثیرالاحتمال الحدیث ذوشجون، ای ذوطرق. و در فارسی گویند سخن از سخن شکافد. و نخستین کسی که آنرا گفته است ضبه بن ادبن طابخه بن الیاس بن مضر است
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
جمع واژۀ مؤمن (در حالت رفعی). رجوع به مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع واژۀ ذونون، گیاهی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذئب. گرگان. اذؤب. ذؤبان العرب، دزدان و صعلوکان عرب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذآله
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نو)
مرکّب از: ذوصاحب و مالک و نون به معنی ماهی، اسم سیف لهم قیل کان لمالک بن قیس اخی قیس بن زهیر لکونه علی مثال سمکه فقتله حمل بن بدر و اخذ منه سیفه ذاالنون فلما کان یوم الهباءه قتل الحرث بن زهیر حمل بن بدر و اخذ منه ذاالنون و فیه یقول الحرث:
و یخبرهم مکان النون منی
و ما اعطیته عرق الخلال.
(تاج العروس)، و در المرصع ابن الاثیر آمده است نام شمشیر مالک بن زهیر است که حمد بن بدر پس از کشتن مالک آن شمشیر بغنیمت برد. (ازالمرصع خطی ابن الاثیر)، و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و کان لعمرو بن معدیکرب سیف یلقب بذی النون اذکان فی وسطه تمثال سمکه و هو یقول فیه:
و ذوالنون الصفی صفی عمرو
و تحتی الورد مقتعده (کذا)،
و ایضاً:
و ذوالنون الصفی صفی عمرو
و کل وارد الغمرات نامی
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
گیاهی است که بار آن را ثعرور نامند. ج، ذآنین
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بسیار فن. صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن:
آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون
هرگز بر او بکار نبرده ست هیچ فن.
فرخی.
ای ذونسب باصل در و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی.
منوچهری.
خجسته ذوفنونی رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یک فن.
منوچهری.
در آن انگبین خانه بینی چو نحل
بجوش آمده ذوفنونان فحل
چو هرذوفنونی بفرهنگ و هوش
بسا یک فنان را که مالیده گوش.
نظامی.
بصد فن گر نمائی ذوفنونی
نشایدبرد ازین ابلق حرونی.
نظامی.
به اندک عمر شد دریا درونی
بهر فنی که گفتی ذوفنونی.
نظامی.
چون خوب کم از بد فزون به
ذی فن بجهان ز ذوفنون به.
نظامی.
تو ای عطار اگر چه دل نداری
ولیکن اهل دل راذوفنونی.
عطار.
منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد
در عهد نگاه کن که چون آید مرد
از عهدۀ عهد اگر برون آید مرد
از هر چه گمان بری فزون آید مرد.
(؟)
بهر این فرموده است آن ذوفنون
رمز نحن آلاخرون السابقون.
مولوی.
چشم تو ز بهر دلربائی
در کردن سحر ذوفنون باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
اذواء. جمع است بطنی از ملوک حمیر را که نامشان بذو آغاز میشود: و من بطون حمیر الذوون، و قدیقال لهم الاذواء. (عقد الفرید جزء 3 ص 319)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
کسی که دارای چند هنرو فن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مومن، مردان گرویده باور داران: مرد جمع مومن در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالنون
تصویر ذوالنون
((ذُ نُّ))
صاحب ماهی، لقب حضرت یونس (ص) به خاطر رفتن در شکم ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
((فُ))
ذی فنون، دارنده فن ها، پرهنر، هنرمند، ذی فن
فرهنگ فارسی معین
نان جو
فرهنگ گویش مازندرانی