جدول جو
جدول جو

معنی ذوون - جستجوی لغت در جدول جو

ذوون
(ذَ)
اذواء. جمع است بطنی از ملوک حمیر را که نامشان بذو آغاز میشود: و من بطون حمیر الذوون، و قدیقال لهم الاذواء. (عقد الفرید جزء 3 ص 319)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوون
تصویر خوون
خیانت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(خَوْ وو)
بمعنی خاب وان است و آن چیزی است که در پیش طاق ایوانها از پاره های آجر و گچ بطراحی بندند تا عمارت را از آسیب باران نگه دارد و معنی ترکیبی آن نگهبان پس افتاده چه خاب بمعنی پس افکنده و وان بمعنی نگهبان است. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). سرپناه. باران گریز
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
شتر مادۀ سست زنخ که در رفتن زنخ خود را فروهشته دارد. اشتر سرجنبان. اشتری که سر خود را می جنباند در رفتن. (مهذب الاسماء) ، دلوی ذقون، دلوی کژلب
لغت نامه دهخدا
(ذَمْ مو)
نام موضعی در شعر امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
جبار و دشخدای سوراقوسیا، تلمیذ افلاطون، وی پس از راندن برادرزادۀ خویش ذیونوسیوس جوان از سورا قوسیا بجای وی زمام حکومت آنجا بدست گرفت (از 357- 354 قبل از میلاد) و او رابعلت استبداد و خودسری وی بکشتند، مولد او به سال 409 و وفات در 354 قبل از میلاد بود، قفطی در تاریخ الحکماء چند جای ذکر او آورده است از جمله در ترجمه افلاطون گوید: افلاطون وی را فرمان داد تا سه کتاب فیثاغورس راکه نزد فیلولاؤس بود به یکصد دینار برای وی بخرید، و باز در ترجمه افلاطون آرد که دیونوسیوس جبار سوراقوسیا را خویشاوندی بود بنام ذیون و او در صقلیه بمجالس افلاطون حاضر آمده و کلام وی شنوده و فریفتار او شده بود، و آنگاه که ذیونوسیوس افلاطون را به بولیدس تسلیم کرد تا وی را به اقاذ امونیا برده بقتل رساند و او افلاطون را نکشت و بمردی قورینائی به سی من سیم بفروخت، ذیون این حدیث بشنید و بر وی سخت گران آمد لکن امکان گفتن با ذیونوسیوس جبار نبود، به نهانی سی من سیم نزد مرد قورنائی برد و تمنی کرد تا وی را بدو فروشد و مرد از فروش افلاطون اباکرد و گفت او حکیم و آزاده ای است و من او را نه برای استعباد یا فروختن خریدم بلکه برای خلاص دادن از بندگی او این کردم و بزودی او بسلامت بموطن خویش باز گردد و ذیون چون این بشنید مال آورده برگرفت و به اقاذامونیا شد و بدانجا بساتینی بدان مال بخرید و به افلاطون هدیه کرد و معاش افلاطون مادام الحیوه از غلۀ آن بساتین بود، و هم در جای دیگر گوید آنگاه که میان ذیون و خویشاوند او ذیونوس نزاع بود به اندرز افلاطون آن خلاف از میان خاست
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
شترمادۀ فربه
لغت نامه دهخدا
(فَن ن)
صاحب فن ّ. یک فن. مخصص. متخصص:
آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون
هرگز بر او به کار نبرده ست هیچ فن.
فرخی.
- امثال:
ذوفن بر ذوفنون غالب است:
چون خوب کم از بد فزون به
ذی فن بجهان ز ذوفنون به.
نظامی.
مقابل ذوفنون
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع واژۀ ذو
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوفن
تصویر ذوفن
هنرمند صاحب فن متخصص: (آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون هرگز بر او بکار نبرده است هیچ فن) (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوون
تصویر شوون
جمع شان
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ای شبیه عنکبوت که روی بندهای بافته شده حرکت می کند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل، جوان
فرهنگ گویش مازندرانی
روان، گاو مایل به قرمز، با خال سفیدی در پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی
زبان
فرهنگ گویش مازندرانی