جدول جو
جدول جو

معنی ذونوسان - جستجوی لغت در جدول جو

ذونوسان
(نَ وَ)
خداوند ناوش. آنکه چون ناو ایستاده بر جای جنبد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوسان
تصویر نوسان
جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود مانند تکان خوردن آویز ساعت، تغییر پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
وادیی است بنی سلیم را و بدانجا قراء بسیاری است که نخل فراوان دارد و از قراء آن قلهی است و آن قریه ای است بزرگ. (معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضعی است میان قدید و جحفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام جائی است به یمن
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
دو پشت یا دوگوشت پاره که ما بین سرین و هر دو پهلوی پشت است
لغت نامه دهخدا
ذویوسان، قریه ای از صنعاء یمن
لغت نامه دهخدا
(بُ)
موضعی است به نجد در شعرو گفته اند که مراد شاعر بوانه بوده است و ها را برای قافیه سقط کرده است. (مراصد الاطلاع). زفیان گوید:
ماذا تذکرت من الأظعان
طوالعاً من نحو ذی بوان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جایگاهی به یک ساعتی مدینه در راه تبوک و حضرت رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا فرو آمده است. (المرصع). و رجوع به امتاع الاسماع جزء 1 ص 480 و 484 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
لقب کعب یا زرعه. یکی از ملوک و اذواء یمن. او ذوشناتر را بکشت و بجای وی نشست و از آنرو او را ذونواس گویند که دو گیسو بر دوش دروا و جنبان داشت. صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: ملک ذوشناتر سبع و عشرون سنه... مردی ستمگر و بد فعل بود و با فرزندان ملوک یمن فساد کردی تا پادشاهی را نشایند و این عادت ایشان بود که هر که با وی کاری زشت کنند پادشاهی را نشاید، و پسری بود نام وی ذونواس و دو گیسو نیکو داشتی و در تاریخ جریر نام او، زرعه بود و لقب ذونواس پس ذوشناتر او را بخواند و ذونواس کاردی با خود برداشته چون بخلوت دست بدو خواست کردن، ذونواس کارد بزد و ذوشناتر را بکشت و سرش ببرید و بیرون آورد و پادشاهی فراز گرفت و مردمان بازرستند. ملک ذونواس، عشرون سنه. صاحب الاخدود وی بود در عهد فیروز یزدجرد بوده است. و بروزگار قصی بن کلاب بر یثرب بگذشت و از عالمان جهودان سخنها شنید و خوش آمدش، و دین جهودی گرفت پس جهودان بر آن داشتندش که بنجران رود و آنجا ترساآن بودند، از جملۀ یمن بقصد طرفه و معجزی که از ترسائی بدیدند ترسا شده بودند. پس ذونواس مغاکی بکند و آتش درآن برافروخت بسیار، و هر که از ترسائی برنگشت و جهودی نپذیرفت در آن مغاک افکندش و ذونواس آنجا نشسته بود با مهتران خویش، آن است که خدای تعالی یاد کرده است. قوله تعالی: قتل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود اذهم علیها قعود و هم علی ما یفعلون بالمؤمنین شهود (قرآن 85 / 3- 7). و بیست هزار مرد در آن اخدود سوخته شدند و انجیلها همه بسوخت، و مهتر ایشان عبداﷲ بن الثامر بود، دین جهودی بر وی عرضه کردند، نپذیرفت ذونواس چوبی در دست داشت بر سر وی زد، مغزش بشکافت و اندر آن نمرد، بعد از آنکه او را از کوه بفرمود انداخت و هیچ زیانی نرسیدش که انجیل همی خواند. پس مردی از آن ترساآن انجیلی نیم سوخته بر گرفت و سوی قیصر رفت، نام ذوثعلبان خوانند. پس این مرد ترسا پیش قیصر فریاد کرد و بگفت که ذونواس چه کرد. قیصر اجابت نکرد وگفتا از من (تایمن دور است لیکن از یمن) تا حبشه نزدیک است و او را نامه نبشت بملک حبشه، و این مرد آنجا رفت، و ملک حبشه بگریست از آن کار و قرب هفتاد هزار مرد بساخت و سوی یمن فرستاد با مهتران نامدار و با مهتری نام او ارباط پس ذونواس از ایشان هزیمت شد و خود را سوار در دریا فکند و کس بازندیدش. و در تاریخ جریر چنان است که ذونواس با ارباط حیلت کرد و هزار کلید به وی فرستاد و گفت این کلید گنجهاست، و همه ترا دهم چون ارباط بحضرموت از دریا برآمد و رسول ذونواس را دید و کلید گنجها، قبول کرد و ذونواس بیامد وبسیاری خواسته بیاورد و گفت دیگر بشهرهاست، سپاه فرست تا بیاورند، و بدین حیلت سپاه وی در شهرها بپراکند و پیش از این با مهتران شهرها سگالیده بود که هر کسی بر جای خویش حبشیان را بکشد و همچنان کردند. و ذونواس این سپاه خاصۀ ارباط بسیاری بکشت و ارباط بگریخت و بحبشه باز شد، پس دوم بار ابرهه را بفرستاد با صد هزار مقاتل، و ذونواس خود را آخر کار در آب افکندچنانکه گفته شد و ما هر دو راست (شاید، روایت) نوشتیم. (مجمل التواریخ و القصص ص 169 و 170). و بعضی نام او را ذرعه بن حسان و برخی ذونواس بن تبان اسعد ابی کرب بن ملکیکرب و گروهی ذرعه بن کعب نوشته اند. یونانیان و از جمله تئوفاس، پادشاه حمیر ذونواس را زمیانوس می نامند و رجوع به مجمل التواریخ ص 15 و 158 و 168 و 169 و 170 و الاعلام زرکلی ج 1 ص 314 و ج 3 ص 1111 و حبیب السیر ج 1 ص 95 و 96. و المرصع ابن الاثیر شود
البجلی. شاعری کوفی است. ابن الاثیر در المرصع بنقل از کتاب الورقۀبن الجراح گوید:مولد او کوفه و منشاء وی رأس عین است و از اوست:
ان ّ امرء اصحب الزمان به
فقر الیک الظاهر العدم. (کذا).

نام یکی از اصحاب کهف
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
دهی است جزء دهستان طارم بخش سیردان شهرستان زنجان. سکنۀ آن 432 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام بیابانی در نواحی مدینه. (از المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
شکرو جنبانگی نوانش جنبیدن چیزی در جای خود (مانند جنبیدن لنگر ساعت)، پایین و بالا رفتن: (نوسان نرخ ارز)، جنبش چیزی در جای خود:جمع نوسانات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
((نَ وَ))
جنبش، حرکت، حرکت چیزی در جای خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
ارتعاش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
Fluctuation, Oscillation, Volatility
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
fluctuation, oscillation, volatilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
ওঠানামা , দোলন , অস্থিরতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
תנודות , תְנוּדָה , תְּנוּדוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
変動 , 振動 , 揮発性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
波动 , 振荡 , 波动性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
mtindo wa mabadiliko, mtikisiko, kuyumba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
변동 , 진동 , 변동성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
dalgalanma, salınım, oynaklık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
fluktuasi, osilasi, volatilitas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
fluctuación, oscilación, volatilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
उतार-चढ़ाव , दोलन , अस्थिरता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
fluttuazione, oscillazione, volatilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
Schwankung, Schwingung, Volatilität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
fluctuatie, oscillatie, volatiliteit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
коливання , волатильність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
колебание , волатильность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
wahania, oscylacja, zmienność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
flutuação, oscilação, volatilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نوسان
تصویر نوسان
ความผันผวน , การสั่น , ความผันผวน
دیکشنری فارسی به تایلندی