جدول جو
جدول جو

معنی ذونمله - جستجوی لغت در جدول جو

ذونمله
(نُ لَ)
بسیار جنبش. کثیر الحرکه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ذَ مِ)
جمع واژۀ ذامله
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
ریخ زدن. سلح، نان خاکسترآلود از تنور بیرون کردن تا زود پیش مهمان نهند
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
شتر عیبناک. ج، ذوامل
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود که در شهرستان لاهیجان واقع است و 740 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ لَ / لِ)
پنگانچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جامی از خزف. پنگان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ لَ)
تصغیر ذال
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ زُ)
بیمار شدن. هزال. نزاری
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ)
موضعی به نجد از دیار کلاب
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اصلاح نمودن میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ زُ)
مبارک. یقال طعام ذونزل و نزیل، ای مبارک و یقال رجل ذونزل، ای کثیر النفل و العطاء و البرکه و قال لبید:
و لن تعدموا فی الحرب لیثاً مجرباً
و ذا نزل عندالرزیه باذلا.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
بسیار باران. ابری نزل و ذونزل، بسیار باران. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ صَ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل کلمه سبعیه گوید: السبعیه فرقه من غلاه الشیعه. لقبوا بذلک لانهم زعموا ان النطقاء بالشریعه ای الرسل سبع: آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و محمد المهدی سابع النطقاء و بین کل اثنین من النطقاء سبعه ائمه یتممون شریعته و لابد فی کل شریعه من سبعه، بهم یقتدی: امام یؤدی عن الله. حجه یؤدی عن ذلک الامام و یحمل علیه و یحتج به له و ذومصه یمص ای یا خذالعلم من الحجه. و ابواب و هم الدعاه..
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
صاحب توانائی. ذوقوه. توانگر. قوی. ذومنظر: ذومره فاستوی. (قرآن 53 / 6) ، صاحب توانائی پس راست رو. (تفسیرابوالفتوح ج 5 ص 161) و در تفسیر آن گوید: ذومره، ای ذوقوه و اصل او از امرالحبل اذا حکم فتله مراراً ومنه قول النبی علیه السلام: لاتحل الصدقه لغنی و لالذی مره سوی. گفت صدقه حلال نباشد هیچ توانگر را و نه هیچ قوی تن درست را. و رجل مریر، ای قوی. قال الشاعر:
تری الرجل النحیف فیزدریه
و فی اثوابه جلد مریر.
...... قطرب گفت عرب مرد قوی را ذومره خوانند چنانکه شاعر گفت:
قد کنت قبل لقائکم ذامره
عندی لکل تخاصم مراته.
..... عبداﷲ عباس گفت ذومره، ای ذومنظر. حسن قتاده گفت: ذوخلق طویل، خداوند بالای دراز بود فاستوی یعنی تمام خلق و نکوصورت و تمام بالا. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
لقب جبرائیل است. روح الامین. ناموس. طاووس الملائکه
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
مزغب. ذوزغب. پرزدار. کرک ور.
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذمحله. غلطانیدن چیزی را. دحرجه
لغت نامه دهخدا
بهر سه حرکات همزه و میم که مجموعاً نه لغت میشود به معنی سرانگشت، (منتهی الارب) (ترجمان علامه جرجانی، ترتیب عادل بن علی) (آنندراج)، سرانگشتان، (مهذب الاسماء)، هر انگشت که بر آن ناخن باشد، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، خداوند شتران نخست آب خورده شدن، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)، دادن و اعطاء، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تشنه کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی)، سیراب کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد)، خشمناک کردن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِلْ لَ)
بستوه آمده
لغت نامه دهخدا
(نُ رُ)
کندی. لقب نعمان بن یزید بن شرحبیل بن یزید بن امروءالقیس بن عمرو بن المقصور بن حجر آکل المرار بن عمرو بن معاویه است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ لَ)
عمار بن معاذ انصاری صحابی بدری است و دیگر مشاهد را نیز دریافته و بخلافت عبدالملک مروان درگذشته است. بعضی نام او را معاذ بن زراره گفته اند. صحابه کسانی هستند که با حضرت محمد (ص) زیسته اند، تعالیم او را به خوبی درک کرده اند و در مسیر نشر دین اسلام کوشیده اند. شناخت ویژگی های اخلاقی و تاریخی این افراد برای پژوهشگران اسلامی اهمیت بسزایی دارد. واژه ’صحابی’ نشان دهنده نزدیکی معنوی و تاریخی با پیامبر است.
لغت نامه دهخدا
(ذُ آ لَ)
گرگ. (مهذب الاسماء). ج، ذئلان، ذولان:
نیستی آگه نگر که چون تو هزاران
خورده است این گنده پیر زشت ذوءاله.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اُلَ)
سخن چین. غیبت کننده. نمام. خبرکش
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ لَ)
نام یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
(جِ لَ)
نام موضعی به یمن
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
خداوند دولت:
اقبل ذودوله فقالوا
لمثل ذا فاتخذ ملاذا.
عبد المنعم الجلیانی، حکیم الزمان
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَ ضُ)
حمل کردن آب را. اصل آن حمل بود و او بر آن افزوده شد تا برباعی ملحق شود. (اقرب الموارد). بداشتن آب را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
رطب: ذوحمره، رطب شیرین
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
ذوحفل
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
خشک شدن پوست کسی از گرسنگی و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از انمله
تصویر انمله
سرانگشت سر انگشت، جمع انامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سومله
تصویر سومله
پنگانک پنگان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صومله
تصویر صومله
خشک پوستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو مله
تصویر دو مله
اصلاح نمودن میان قوم
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از گتاب بابل
فرهنگ گویش مازندرانی