جدول جو
جدول جو

معنی ذومهدم - جستجوی لغت در جدول جو

ذومهدم
(مِ دَ)
لقب پادشاهی از حمیر، لقب پادشاهی از حبش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام یکی از اذواء حمیرپس از زهیر الصوار و پیش از ذوانس. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 154 شش سطر به آخر مانده شود. و دربعض متون آمده است: نام یکی از اجداد حرث الرایش تبع است و او ذویقدم بن الصواربن عبد شمس بن وائل است
لغت نامه دهخدا
(بَ دا)
یوم ذی بهدی: نام جنگی میان تغلب و بنی سعد بن تمیم و بنی تغلب در این جنگ مغلوب شدند و ذوبهدی موضعی است که در آن این جنگ افتاد
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن ذومابن نکیل بن حیثم. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
رجوع به ذوات المناسم و ذوات الاخفاف شود
لغت نامه دهخدا
ابن مریم. یکی از ملوک حمیر
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
شجاع ذومصدق، دلیری راست حمله، جواد ذومصدق ، اسپ راست تک و راست روش
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
آنکه نکاح با وی روا نبود. چون مادر و خواهر و عمه و دائیزه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضعی است. و در معجم البلدان ذیل ’دم’ آرد، مضاف الیه ذو در شعر کثیر:
اقول و قد جاوزن اعلام ذی دم
و ذی و جمعی او دو نهن الدوانک
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
ناقه مهدم، ماده شتر سخت آزمند گشن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و آن را پر تیر سازند. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) :
گه کنی تیر چرخ را مرغش
گه کنی زاغ شام را مهدم.
امیرخسرو (از جهانگیری).
، کبوتری که تمام پر او سیاه و دم اوسفید باشد. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پرنده ایست صاحب مخلب و دم او ابلق میباشد و او را پر تیر سازند (برهان)، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد (برهان) : (گه کنی نسر چرخ را مرعش گه کنی زاغ شام را مهدم) (جها) توضیح با ماخذی که در دست بود این دو پرنده را نشناختیم
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ دُ))
پرنده ای است صاحب مخلب و دم او ابلق می باشد و او را پر تیر سازند، کبوتری که تمام پرش سیاه و دمش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین