جدول جو
جدول جو

معنی ذومله - جستجوی لغت در جدول جو

ذومله
(مِلْ لَ)
بستوه آمده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ مَ لَ / لِ)
پنگانچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جامی از خزف. پنگان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
لقب جبرائیل است. روح الامین. ناموس. طاووس الملائکه
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
صاحب توانائی. ذوقوه. توانگر. قوی. ذومنظر: ذومره فاستوی. (قرآن 53 / 6) ، صاحب توانائی پس راست رو. (تفسیرابوالفتوح ج 5 ص 161) و در تفسیر آن گوید: ذومره، ای ذوقوه و اصل او از امرالحبل اذا حکم فتله مراراً ومنه قول النبی علیه السلام: لاتحل الصدقه لغنی و لالذی مره سوی. گفت صدقه حلال نباشد هیچ توانگر را و نه هیچ قوی تن درست را. و رجل مریر، ای قوی. قال الشاعر:
تری الرجل النحیف فیزدریه
و فی اثوابه جلد مریر.
...... قطرب گفت عرب مرد قوی را ذومره خوانند چنانکه شاعر گفت:
قد کنت قبل لقائکم ذامره
عندی لکل تخاصم مراته.
..... عبداﷲ عباس گفت ذومره، ای ذومنظر. حسن قتاده گفت: ذوخلق طویل، خداوند بالای دراز بود فاستوی یعنی تمام خلق و نکوصورت و تمام بالا. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(مَصْ صَ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل کلمه سبعیه گوید: السبعیه فرقه من غلاه الشیعه. لقبوا بذلک لانهم زعموا ان النطقاء بالشریعه ای الرسل سبع: آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و محمد المهدی سابع النطقاء و بین کل اثنین من النطقاء سبعه ائمه یتممون شریعته و لابد فی کل شریعه من سبعه، بهم یقتدی: امام یؤدی عن الله. حجه یؤدی عن ذلک الامام و یحمل علیه و یحتج به له و ذومصه یمص ای یا خذالعلم من الحجه. و ابواب و هم الدعاه..
لغت نامه دهخدا
(نُ لَ)
بسیار جنبش. کثیر الحرکه
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ زُ)
بیمار شدن. هزال. نزاری
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ لَ)
تصغیر ذال
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش لنگرود که در شهرستان لاهیجان واقع است و 740 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
شتر عیبناک. ج، ذوامل
لغت نامه دهخدا
(تَ طُ)
ریخ زدن. سلح، نان خاکسترآلود از تنور بیرون کردن تا زود پیش مهمان نهند
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ذمحله. غلطانیدن چیزی را. دحرجه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اصلاح نمودن میان قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَ ضُ)
حمل کردن آب را. اصل آن حمل بود و او بر آن افزوده شد تا برباعی ملحق شود. (اقرب الموارد). بداشتن آب را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
خشک شدن پوست کسی از گرسنگی و سختی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سومله
تصویر سومله
پنگانک پنگان کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صومله
تصویر صومله
خشک پوستی
فرهنگ لغت هوشیار