مسری و سرایت کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : چون عضوی از اعضای مردم به بیماری معدی چون آکله و جدری وجذام یا از زهر مار متألم و متأثر گردد از برای سلامت مهجت و ابقای بقایای اعضای آن عضو را اگرچه شریف بود به قطع و حرق علاج فرمایند. (سندبادنامه ص 78)
مسری و سرایت کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : چون عضوی از اعضای مردم به بیماری معدی چون آکله و جدری وجذام یا از زهر مار متألم و متأثر گردد از برای سلامت مهجت و ابقای بقایای اعضای آن عضو را اگرچه شریف بود به قطع و حرق علاج فرمایند. (سندبادنامه ص 78)
نسبت است بذوید بن سعید بن عدی بن عثمان بن عمرو بن طابخه بن الیاس بن مضر. و از اولاد اوست عبدالله بن المعقل بن عبدنهم بن عفیف بن اسحم. و ابن الکلبی گوید: سحیم بن ربیعه بن عدی بن ثعلبه ذوید الذویدی. و محمد بن جریر طبری آرد: معقل به سال هشتم هجرت کمی قبل از فتح مکه درگذشت. و ابوالذوید بن مالک بن منبه بن عطیف المرادی و باز راوی آن محمد بن جریر طبری است از اولاد فروه بن مسک بن الحرث بن سلمه بن الحرث بن الذوید و هو الذویدی. له صحبه و روایه عن النبی صلی الله علیه و سلم. (انساب سمعانی)
نسبت است بذوید بن سعید بن عدی بن عثمان بن عمرو بن طابخه بن الیاس بن مضر. و از اولاد اوست عبدالله بن المعقل بن عبدنهم بن عفیف بن اسحم. و ابن الکلبی گوید: سحیم بن ربیعه بن عدی بن ثعلبه ذوید الذویدی. و محمد بن جریر طبری آرد: معقل به سال هشتم هجرت کمی قبل از فتح مکه درگذشت. و ابوالذوید بن مالک بن منبه بن عطیف المرادی و باز راوی آن محمد بن جریر طبری است از اولاد فروه بن مسک بن الحرث بن سلمه بن الحرث بن الذوید و هو الذویدی. له صحبه و روایه عن النبی صلی الله علیه و سلم. (انساب سمعانی)
ناامیدی. یأس. حرمان. ناکامی. محرومی. خیبت. قنوط. نمیدی. مقابل امید و امیدواری. رجوع به ناامیدی شود: اگر امید رنجوری نماید ز نومیدی بسی نومیدی آید. فخرالدین اسعد. چودر چیز کسان امیدواری ز نومیدی به رو آیدت خواری. فخرالدین اسعد. شتربه گفت موجب نومیدی چیست. (کلیله و دمنه). بر دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم پای نومیدی به دامان درکشم هر صبحدم. خاقانی. هوا خفته است و بستر کرده از پهلوی نومیدی خرد مست است و بالین دارد از زانوی نادانی. خاقانی. به هر کاری که رو آورده او را گفته نومیدی ترا این کار برناید تو با این کار برنایی. ؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 169). دولت اگر دولت جمشیدی است موی سپید آیت نومیدی است. نظامی. در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است. نظامی. بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت دو صد خورشیدهاست. مولوی. مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار کردن و باز بنومیدی خسته کردن. (گلستان). پنداشتم گندم بریان است باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است. (گلستان). - به نومیدی، نومیدانه. با یأس و ناکامی. به ناامیدی: به نومیدی از رزم گشتند باز نیامد بر از رنج راه دراز. فردوسی. بیفکند شمشیر هندی ز مشت به نومیدی از جنگ بنمود پشت. فردوسی. گرفتند خاقان چین را پناه به نومیدی از نامبردار شاه. فردوسی. به جستن تا به شب دمساز گشتند به نومیدی هم آخر بازگشتند. نظامی. به نومیدی دل از دلخواه برداشت به دارالملک ارمن راه برداشت. نظامی. - نومیدی آمدن، مأیوس شدن: چو نومیدی آمد ز بهرام شاه گر او رفت با خوارمایه سپاه. فردوسی. - نومیدی داشتن، ناامید بودن. مأیوس بودن: نسیمی گر نمی یابم ز زلف یوسف قدسم ندارم هیچ نومیدی که بوی پیرهن دارم. عطار. - نومیدی کردن، اظهار یأس کردن. نومیدی نمودن: دیگر روز با من خالی داشت این خلوت دیر بکشید و بسیار نومیدی کرد. (تاریخ بیهقی ص 220). - نومیدی نمودن، مأیوسی نمودن. یأس و ناامیدی ابراز کردن: مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر. (تاریخ بیهقی ص 220). نومیدی نمود و پیغامی دراز داد. (تاریخ بیهقی ص 396)
ناامیدی. یأس. حرمان. ناکامی. محرومی. خیبت. قنوط. نمیدی. مقابل امید و امیدواری. رجوع به ناامیدی شود: اگر امید رنجوری نماید ز نومیدی بسی نومیدی آید. فخرالدین اسعد. چودر چیز کسان امیدواری ز نومیدی به رو آیدت خواری. فخرالدین اسعد. شتربه گفت موجب نومیدی چیست. (کلیله و دمنه). بر دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم پای نومیدی به دامان درکشم هر صبحدم. خاقانی. هوا خفته است و بستر کرده از پهلوی نومیدی خرد مست است و بالین دارد از زانوی نادانی. خاقانی. به هر کاری که رو آورده او را گفته نومیدی ترا این کار برناید تو با این کار برنایی. ؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 169). دولت اگر دولت جمشیدی است موی سپید آیت نومیدی است. نظامی. در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است. نظامی. بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت دو صد خورشیدهاست. مولوی. مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار کردن و باز بنومیدی خسته کردن. (گلستان). پنداشتم گندم بریان است باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است. (گلستان). - به نومیدی، نومیدانه. با یأس و ناکامی. به ناامیدی: به نومیدی از رزم گشتند باز نیامد بر از رنج راه دراز. فردوسی. بیفکند شمشیر هندی ز مشت به نومیدی از جنگ بنمود پشت. فردوسی. گرفتند خاقان چین را پناه به نومیدی از نامبردار شاه. فردوسی. به جستن تا به شب دمساز گشتند به نومیدی هم آخر بازگشتند. نظامی. به نومیدی دل از دلخواه برداشت به دارالملک ارمن راه برداشت. نظامی. - نومیدی آمدن، مأیوس شدن: چو نومیدی آمد ز بهرام شاه گر او رفت با خوارمایه سپاه. فردوسی. - نومیدی داشتن، ناامید بودن. مأیوس بودن: نسیمی گر نمی یابم ز زلف یوسف قدسم ندارم هیچ نومیدی که بوی پیرهن دارم. عطار. - نومیدی کردن، اظهار یأس کردن. نومیدی نمودن: دیگر روز با من خالی داشت این خلوت دیر بکشید و بسیار نومیدی کرد. (تاریخ بیهقی ص 220). - نومیدی نمودن، مأیوسی نمودن. یأس و ناامیدی ابراز کردن: مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر. (تاریخ بیهقی ص 220). نومیدی نمود و پیغامی دراز داد. (تاریخ بیهقی ص 396)