جدول جو
جدول جو

معنی ذومعدی - جستجوی لغت در جدول جو

ذومعدی
ابن مریم. یکی از ملوک حمیر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ضَ دا)
غضبناک. خشم آلود
لغت نامه دهخدا
(مَ دی ی)
ستم دیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هو معدی علیه، او ستم دیده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مسری و سرایت کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : چون عضوی از اعضای مردم به بیماری معدی چون آکله و جدری وجذام یا از زهر مار متألم و متأثر گردد از برای سلامت مهجت و ابقای بقایای اعضای آن عضو را اگرچه شریف بود به قطع و حرق علاج فرمایند. (سندبادنامه ص 78)
لغت نامه دهخدا
(مُ دا)
مالی عنه معدی، یعنی تجاوزی نیست از برای من به سوی غیر آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَدْ دی)
تجاوزکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ)
هر چیز منسوب به معده. (ناظم الاطباء). منسوب به معده: عصیر معدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موعد و زمان مقرر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). در مأخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(صَ / صُو مَ)
منسوب به صومعه سرا. رجوع به صومعه سرا شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خداوند داد:
فیالک فی ایجاب ما الصدق سلبه
و عدل قضایا جاء من غیر ذی عدل.
(ابن الصلاح)
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ)
نسبت است بذوید بن سعید بن عدی بن عثمان بن عمرو بن طابخه بن الیاس بن مضر. و از اولاد اوست عبدالله بن المعقل بن عبدنهم بن عفیف بن اسحم. و ابن الکلبی گوید: سحیم بن ربیعه بن عدی بن ثعلبه ذوید الذویدی. و محمد بن جریر طبری آرد: معقل به سال هشتم هجرت کمی قبل از فتح مکه درگذشت. و ابوالذوید بن مالک بن منبه بن عطیف المرادی و باز راوی آن محمد بن جریر طبری است از اولاد فروه بن مسک بن الحرث بن سلمه بن الحرث بن الذوید و هو الذویدی. له صحبه و روایه عن النبی صلی الله علیه و سلم. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
ناامیدی. یأس. حرمان. ناکامی. محرومی. خیبت. قنوط. نمیدی. مقابل امید و امیدواری. رجوع به ناامیدی شود:
اگر امید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی نومیدی آید.
فخرالدین اسعد.
چودر چیز کسان امیدواری
ز نومیدی به رو آیدت خواری.
فخرالدین اسعد.
شتربه گفت موجب نومیدی چیست. (کلیله و دمنه).
بر دو عالم دامن جان درکشم هر صبحدم
پای نومیدی به دامان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هوا خفته است و بستر کرده از پهلوی نومیدی
خرد مست است و بالین دارد از زانوی نادانی.
خاقانی.
به هر کاری که رو آورده او را گفته نومیدی
ترا این کار برناید تو با این کار برنایی.
؟ (از ترجمه تاریخ یمینی ص 169).
دولت اگر دولت جمشیدی است
موی سپید آیت نومیدی است.
نظامی.
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است.
نظامی.
بعد نومیدی بسی امیدهاست
از پس ظلمت دو صد خورشیدهاست.
مولوی.
مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار کردن و باز بنومیدی خسته کردن. (گلستان). پنداشتم گندم بریان است باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است. (گلستان).
- به نومیدی، نومیدانه. با یأس و ناکامی. به ناامیدی:
به نومیدی از رزم گشتند باز
نیامد بر از رنج راه دراز.
فردوسی.
بیفکند شمشیر هندی ز مشت
به نومیدی از جنگ بنمود پشت.
فردوسی.
گرفتند خاقان چین را پناه
به نومیدی از نامبردار شاه.
فردوسی.
به جستن تا به شب دمساز گشتند
به نومیدی هم آخر بازگشتند.
نظامی.
به نومیدی دل از دلخواه برداشت
به دارالملک ارمن راه برداشت.
نظامی.
- نومیدی آمدن، مأیوس شدن:
چو نومیدی آمد ز بهرام شاه
گر او رفت با خوارمایه سپاه.
فردوسی.
- نومیدی داشتن، ناامید بودن. مأیوس بودن:
نسیمی گر نمی یابم ز زلف یوسف قدسم
ندارم هیچ نومیدی که بوی پیرهن دارم.
عطار.
- نومیدی کردن، اظهار یأس کردن. نومیدی نمودن: دیگر روز با من خالی داشت این خلوت دیر بکشید و بسیار نومیدی کرد. (تاریخ بیهقی ص 220).
- نومیدی نمودن، مأیوسی نمودن. یأس و ناامیدی ابراز کردن: مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر. (تاریخ بیهقی ص 220). نومیدی نمود و پیغامی دراز داد. (تاریخ بیهقی ص 396)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صُو مَ عَ / عِ)
صومعه نشین:
چه مایه زاهد پرهیزگار صومعگی
که نسک خوان شد بر عشقش و ایارده گوی.
خسروانی
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
شجاع ذومصدق، دلیری راست حمله، جواد ذومصدق ، اسپ راست تک و راست روش
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
صابر و شکیبا بر کار
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
لقب پادشاهی از حمیر، لقب پادشاهی از حبش
لغت نامه دهخدا
(بَ دا)
یوم ذی بهدی: نام جنگی میان تغلب و بنی سعد بن تمیم و بنی تغلب در این جنگ مغلوب شدند و ذوبهدی موضعی است که در آن این جنگ افتاد
لغت نامه دهخدا
تصویری از صومعگی
تصویر صومعگی
صومعه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معدی
تصویر معدی
روسپری کمی کمیک منسوب به معده: عصیر معدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومیدی
تصویر نومیدی
یاس، درماندگی بیچارگی
فرهنگ لغت هوشیار
حرمان، دلسردی، ناامیدی، ناکامی، یاس
متضاد: امیدواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وعده دار، مهلت دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مربوط به معده، گوارشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد