جدول جو
جدول جو

معنی ذومروان - جستجوی لغت در جدول جو

ذومروان
لقب عمران بن فلح است. (از ابن الکلبی از المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروان
تصویر مروان
(پسرانه)
نام مؤسس آل مروان و وزیر و مشاور عثمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ضومران
تصویر ضومران
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه پرم، شاه سپرغم، شاسپرم، ضیمران، شاه سپرم، شاه اسپرغم، اسپرغم، اسفرم، سپرم، نازبو، سپرهم، شاه اسپرم، اسفرغم، سپرغم، اسپرم، ونجنک
فرهنگ فارسی عمید
جایگاهی بمدینه که وفد مصر بزمان خلافت عثمان بدانجا فرود آمدند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر). و رجوع به ذی مروه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 150 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آنجا غلات، برنج، پشم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ بویراحمد بنام احمد غریبی معروفند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ذموران و ذالان دو ده اند به صنعاء یمن نزدیک ذمار و گویند خوبروی تر از زنان این دو قریه در یمن نباشد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
موضعی است به نجد در شعرو گفته اند که مراد شاعر بوانه بوده است و ها را برای قافیه سقط کرده است. (مراصد الاطلاع). زفیان گوید:
ماذا تذکرت من الأظعان
طوالعاً من نحو ذی بوان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جایگاهی به یک ساعتی مدینه در راه تبوک و حضرت رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا فرو آمده است. (المرصع). و رجوع به امتاع الاسماع جزء 1 ص 480 و 484 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تاج العروس آمده است: ذومرخ وادیی است بحجاز و در حدیث ذومراخ ذکر شده است و ابن منظور و ابن الاثیر آنرا بضم میم ضبط کرده اند و آن وادیی است نزدیک مزدلفه و بعضی گفته اند کوهی بمکه و بحاء مهمله هم آمده است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام وادی یا رودباری است بنزدیکی مزدلفه و گویند از بطن جبلی باشد بمکه. و آنرا با حاء مهمله نیز گفته اند
لغت نامه دهخدا
قومالحیون. قاتل الکلب است و تمر و ذئب را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گُ رُنْ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه واقعدر 3 هزارگزی جنوب خاوری عجب شیر و 4500 گزی باختر شوسۀ مراغه به دهخوارقان. جلگه و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 612 تن است. آب آن از قلعه چای و چشمه است. محصول آن غلات و کشمش و بادام و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ)
نام جایگاهی در شعر کثیر، نام حصنی به یمن نزدیک صنعاء، نام چاهی بنی زریق را بمدینه
لغت نامه دهخدا
(مَرْ کَ)
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 48هزارگزی جنوب غربی گرمی و 26 هزارگزی راه گرمی به اردبیل در منطقۀ کوهستانی گرمسیر واقع و دارای 257 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است، در 2 محل به فاصله 2 کیلومتر به نام مروان بالا و پائین مشهور است و سکنۀ مروان بالا 143 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
آل مروان، سلسله ای از خلفای اموی که اولین آنها مروان بن حکم بوده است. رجوع به آل مروان در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
ابن سعید بن عباد بن حبیب بن مهلب بن ابی صفرۀ مهلبی شاعر و از اهالی بصره بود و از یاران خلیل بن احمد بود. او را در علم نحو دستی توانا بوده است و در حدود سال 190 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 95). و رجوع به معجم الادباء ج 7 ص 159 شود
معاویه القاری یکی از مشایخ صوفیه و معاصر با احمد بن ابی الجواری بوده است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
یکی از قرای هرات، و راویانی از آنجا برخاسته اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَمْرْ)
دهی از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان. دارای 890 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن حبوب، پسته و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام جایگاهی و بدانجا چاهی است موسوم به بئر ذی اروان. و آن جایگاه را ذروان و چاه را نیز بئر ذروان نامند. و در این چاه لبیدبن اعصم یهودی رسول صلوات الله علیه را جادوئی کردن میخواست
لغت نامه دهخدا
(ضَ مَ / ضَ مُ)
ضومیران. (ابن بیطار). ضمیران. شاهسپرم. (مهذب الاسماء). شاسپرم. (مهذب الاسماء). نوعی است از ریحان دشتی. (منتخب اللغات). ریحان دشتی یا ریحان فارسی است. (منتهی الارب). حبق الماء. پودنۀ لب جوی. پودنۀ جویباری. (ابن البیطار). فودنج النهری. پونه. صاحب اختیارات بدیعی گوید: صاحب جامع سهو کرده که آن را ضیمران گفته است و قول صاحب منهاج معتبر است که آن بیدمشک است و آن را بهرامج گویند و گفته شد و بدل آن بوم است یا ملخیه (؟) به وزن آن. (اختیارات بدیعی). بیدمشک. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
محلی است در 219 هزارگزی گرمسار میان بنوار و سرخ ده و آنجا ایستگاه قطار است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ)
نام فرشته ای است که رب النوع درخت چنار است، و آن درختی است بسیار بزرگ. (انجمن آرا). رجوع به نوزرون شود
لغت نامه دهخدا
(شِرْ)
انوشیروان. رجوع به انوشیروان شود:
مست است زمین زیرا خورده ست به جای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضعی است میان قدید و جحفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
وادیی است بنی سلیم را و بدانجا قراء بسیاری است که نخل فراوان دارد و از قراء آن قلهی است و آن قریه ای است بزرگ. (معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
لقب ملکی از رعین
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
رجوع به ذوعدوان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
ذئب ذوعدوان، گرگ که بر مردم دود و حمله آرد. و در مثل است: السلطان ذوعدوان و ذوبدوان
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ بَ)
محمد بن احمد باجی. یکی از اکابر فقهای اسپانیا. او در اول قاضی شهر اشبیلیه بود و سپس بمشرق آمد و چندی بدمشق اقامت کرد و به سال 635 هجری قمری در قاهره درگذشت. و رجوع به محمد بن احمد باجی... شود
ابن حبیب. عبدالملک سلمی فقیه اندلسی. او راست: شرح الموطاء مالک. وفات 239 هجری قمری (کشف الظنون). و رجوع به ابن حبیب ابومروان.... شود
عبدالملک اول. ابن محمد. چهارمین از شرفای حسنی مراکش (از 983 تا 986 هجری قمری). و رجوع بعبدالملک... شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَرْ)
وزغه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(مُرْ را)
نام پدر عمیر است و عمیر صحابی است. در دایره المعارف های اسلامی، واژه صحابی به معنای یار پیامبر آمده است، کسی که در زمان حیات پیامبر با او ملاقات کرده، ایمان آورده و با اسلام از دنیا رفته است. این تعریف در علم حدیث و تاریخ اسلام کاربرد بسیار زیادی دارد و تأثیر بسزایی در فهم سنت نبوی دارد. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
تثنیۀ مرو، و مراد از آن مرو شاهجان و مروالروذ است. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان). و رجوع به مرو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضومران
تصویر ضومران
ناز بوی شاه اسپرم سپرغم ونجنک ضمیران نعنای آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومرون
تصویر تومرون
سیسنبر
فرهنگ لغت هوشیار