جدول جو
جدول جو

معنی ذوقساء - جستجوی لغت در جدول جو

ذوقساء
(قِ)
نام یکی از منازل حاجیان بصره. (المرصع). و آن میان ماویه و ینسوعه نزدیک ذات العسره است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ)
نام آبهائی بنوفزاره را میان ربذه و نخل. و جای آن آبها را ذوحساء نامند. (معجم البلدان یاقوت). و ابن الاثیر در المرصع گوید: حساء جمعحسی است و آن آبی است که به ریگهای زیرین نفوذ کرده و برای برآوردن آن زمین را کنند. ابن رواحه گوید:
اذا بلغتنی و حملت رحلی
مسافه اربع بعد الحساء
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
زن دراززنخ. تأنیث اذقن. ج، ذقن
لغت نامه دهخدا
(ذَقْ)
تأنیث اذقی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اروق، یعنی آنکه ثنایای زبرینش بلندتر از زیرش باشد. ج، روق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اروق شود، گوسپند مادۀ شاخ دار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مؤنث اسوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اسوق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لمعه کوساء، پاره گیاه خشک درهم بر یکدیگر پیچیده. ج، لماع کوس. (منتهی الارب). درهم پیچیدۀ بسیار گیاه. ج، کوس. گویند: لماع کوس و کذلک رمال کوس، ای متراکمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعوس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنی که در وقت خنده کنج دهن وی درآید. (ناظم الاطباء). دارندۀ عوس. (از اقرب الموارد). ج، عوس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اعوس و عوس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
موضعی است در مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقوس. زن کوژپشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِوْ وا)
سخت گردانیدن گناه دل را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، خداوند شتران مکروه دارندۀ آب شدن شبان. یقال: اقصب الراعی، اذا عاف ابله الماء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). خداوند شترانی شدن شبان که آب را کراهت دارند یا منع کردن شبان شتران خود را از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخوق. زن یک چشم و گول. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). ج، خوق، فراخناک. وسیع.
- بئر خوقاء، چاه فراخ. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- مفازه خوقاء، بیابان فراخ.
، گرگین. (منتهی الارب).
- ناقه خوقاء، شتر مادۀ گرگین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احوق. فیشلۀ حوقاء، حشفۀ کلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقۀ بسیارخوار، ناقۀ سخت جان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رجل ذوحساس، ردی الخلق
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خداوند سرپوش. سرپوشدار. اصطلاح در گیاه شناسی.
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خداوند خواهش. خداوند خواهانی. خداوند دعا. صاحب دعا: و اذا مسّه الشر فذودعاء عریض. (قرآن 41 / 51) وچون در رسد او را بدی پس صاحب دعای بسیار است. (ص 546 تفسیر ابوالفتوح). و در ص 553 گوید: خداوند دعا باشد پهن. و عرب طول و عرض در جای کثرت بکار دارد..
لغت نامه دهخدا
منزلی است از منازل حاج بصره نزدیک ذات العشر. (از المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
موضعی است در راه طائف یا وادیی است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ)
قرابت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خبزدوک باردار، یا خبزدوک بابچه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خنافس و سوسک حامل و باردار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ ءَ)
جمع واژۀ رئیس. سران. بزرگان. مهتران: یکی از رؤسای حلب که مرا با او سابقۀ معرفتی بود گذر کرد. (گلستان). و رجوع به رئیس شود
لغت نامه دهخدا
ذویوسان، قریه ای از صنعاء یمن
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ای به یمن، (نخبه الدهر دمشقی ص 217)
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذُو قی یا)
علوم و فنون ذوقیه شعر و موسیقی و نقاشی و متفرعات آن، چون حجاری و حکاکی و خوشنویسی و مانند آن. صنایع نفیسه. صنایع ظریفه.
لغت نامه دهخدا
(ذَ / ذُو)
لذیذ. خوشمزه:
چونکه آب جمله از حوض است پاک
هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک.
مولوی.
، پرمسرت. پر شادمانی:
پهلوان درلاف گرم و ذوقناک
چون شنید این قصه گشت از غم هلاک
منفعل شد در میان انجمن
سر فرو برد و خمش شد از سخن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است به نزدیکی ادم
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام اسپی از مالک بن نویره
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
لقب حقل بن مالک بن یزید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معویه بن خیثم. ملکی از ملوک حمیر. قاله ابن الکبی. (از حاشیۀ المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مظروف. آنچه در آوند است. اسقنی ذا انائک، بیاشامان مرا از آنچه در ظرف تست
لغت نامه دهخدا
(قُسَیْی)
موضعی است به راه یمن از سوی بصره
لغت نامه دهخدا
تصویری از اقساء
تصویر اقساء
سخت گردانیدن گناه دل را، سنگدلی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رئیس سران بزرگان مهتران: روسای ادارات، جمع رئیس، سالاران کزبودان فرنشینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوقناک
تصویر ذوقناک
لذیذ، خوشمزه لذیذ خوشمزه. سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوقیات
تصویر ذوقیات
کارهای ذوقی، فعالیت، هایی که باعث ارضای روحی یا سرگرمی می شود
فرهنگ فارسی معین