جدول جو
جدول جو

معنی ذوف - جستجوی لغت در جدول جو

ذوف
(تَ قَ عُ)
نزدیک و گشاده گام گذاشته رفتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
صاحب فنها، دارای هنرها، کسی که چند هنر داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
خداوند فضل. خداوند بخشایش: ولکن اﷲ ذوفضل علی العالمین. (قرآن 2 / 251). در ترجمه آن ابوالفتوح رازی آرد: ولکن خدای خداوند فضل است بر جهانیان و در تفسیر آن گوید: و خدای عز و جل خداوند فضل و کرم رحمت است بر جهانیان آنانکه مستحق اند و آنانکه مستحق نه اند از آنجا که رحمت او واسع است بر مؤمن و کافر و برّ و فاجر (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 434) و باز در سورۀ آل عمران آیه 152 آمده است: واﷲ ذوفضل علی المؤمنین، و خدای خداوند بخشایش است بر مؤمنان. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 665) و در تفسیر آن گوید: و خدای تعالی خداوند فضل و احسان است بر مؤمنان. (ص 668) و در همان سوره ضمن آیۀ 174 آمده است: واﷲ ذوفضل عظیم. و خدای خداوند بخشایش تمام است. (تفسیر ابوالفتوح ص 680) و در صفحۀ 691 در تفسیر آن گوید: و خدای جل جلاله خداوند فضل و نعمت بزرگ است. همچنان که ملاحظه شد در سه جای قرآن کریم ’ذوفضل’ و در چهار موضع ’لذوفضل’ آمده که اینک آیات آنها را ذیلا می آوریم. ان ّ اﷲ لذو فضل علی الناس و لکن ّ اکثرالناس لایشکرون. (قرآن 2 / 243). و در سورۀ یونس ضمن آیۀ 60 نیز همین عبارت آمده است: بدرستی که هر آینه خداوند فضل است بر مردمان ولیکن بیشتر ایشان شکر نمیگذارند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 430). و در تفسیر آن گوید: خدای خداوند فضل و افضال و نعمت است و آنچه بر ایشان آمد از وبال عقوبت هم از فعل ایشان است و از کردار ایشان ولیکن بیشتر مردمان این ندانند از آنجا که اندیشه نکرده باشند و شکر نعمت او نکنند (ج 3 ص 2). و در سورۀ النمل آیۀ 73 آمده است: و ان ربک لذو فضل علی الناس و لکن اکثرهم لایشکرون. ترجمه آن چنین است، و بتحقیق پروردگار تو هر آینه صاحب بخشش است بر مردم ولیکن بیشتر آنها شکر نمیگذارند. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 169). و در تفسیر آن گوید: و خدای تو ای محمد خداوند فضل و رحمت است بر مردمان ولیکن بیشترینۀ ایشان شکر نمی گذارند. (ایضاً ص 174). و در سورۀ المؤمن آیۀ 61 آمده است،ان اﷲ لذو فضل علی الناس و لکن اکثر الناس لایشکرون، بدرستی که خدا هر آینه صاحب افزونی است بر مردم ولیکن بیشتر مردم شکر نمیکنند. (ابوالفتوح ج 4 ص 525) و در صفحۀ 529 تفسیر آنرا بدینسان گوید: خدای تعالی خداوند فضل و احسان و نعمت است بر مردمان ولیکن بیشترمردمان شکر نعمت او نمیکنند. و در سورۀ هود آیۀ 3ذی فضل آمده است: و یؤت کل ذی فضل فضله. و بدهدهر صاحب افزونی را افزونیش (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 54). و در تفسیر آن گوید: و بدهد هر خداوند فضلی را فضلش یعنی هر نفسی را جزایش محتمل است نعمت و رزق دنیا را و جزا و ثواب قیامت را، اول بروفق مصلحت و حکمت و دوم بر حسب استحقاق و معدلت. (همان کتاب ص 56)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
صاحب یک لپه. تک لپه. مانند گندم و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ تَ)
دارای دو لپه. چون حب بعض گیاهان مانند نخود و لوبیا و باقلا و جز آن. دولپه
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خداوند پشیزه. درم دار. صاحب فلس. حیوان فلس دار چون اکثرماهیان. و مورچه خوار و تاتو. و بزمچه (کروکدیل)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
چگونگی و صفت و حالت ذوفقار
لغت نامه دهخدا
(فِ)
خداوند مهره ها. صاحب فقرات. حیوان که ستون فقرات دارد. مهره ور. مهره دار. ذیفقار
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
نام کوهی بشمال قطن
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بسیار فن. صاحب هنرها. صاحب فن ها. دانای به فن ها. خداوند هنرها. خداوند فندها. مقابل ذوفن:
آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذی فنون
هرگز بر او بکار نبرده ست هیچ فن.
فرخی.
ای ذونسب باصل در و ذوفنون بعلم
کامل تو در فنون زمانه چو یک فنی.
منوچهری.
خجسته ذوفنونی رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یک فن.
منوچهری.
در آن انگبین خانه بینی چو نحل
بجوش آمده ذوفنونان فحل
چو هرذوفنونی بفرهنگ و هوش
بسا یک فنان را که مالیده گوش.
نظامی.
بصد فن گر نمائی ذوفنونی
نشایدبرد ازین ابلق حرونی.
نظامی.
به اندک عمر شد دریا درونی
بهر فنی که گفتی ذوفنونی.
نظامی.
چون خوب کم از بد فزون به
ذی فن بجهان ز ذوفنون به.
نظامی.
تو ای عطار اگر چه دل نداری
ولیکن اهل دل راذوفنونی.
عطار.
منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد
در عهد نگاه کن که چون آید مرد
از عهدۀ عهد اگر برون آید مرد
از هر چه گمان بری فزون آید مرد.
(؟)
بهر این فرموده است آن ذوفنون
رمز نحن آلاخرون السابقون.
مولوی.
چشم تو ز بهر دلربائی
در کردن سحر ذوفنون باد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
موضعی است. بشیر بن النکث گوید:
حیث ترا ای مأسل و ذوفجر
یقمحن من حبته ما قد نثر.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است، (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
موضعی است. حرث بن حلّزه الیشکری گوید:
فالمحیاه فالصفاح فاعلی
ذی فتاق فعاذب فالوفاء
فریاض القطا فاودیه الشر
بب فالشعبتان فالابلاء
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حمیری. یکی از تبابعه است
لغت نامه دهخدا
(یِ)
یزید. مکنی به ابی سلامه ازبنویحصب. یکی از اذواء یمن. و این همان ابو سلامه است که اعشی در قصائد خویش او را میستاید. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
مرگ، هلاک، زهر هلاهل و کشنده، سم مهلک، ذأفان
لغت نامه دهخدا
لقب ابن عبدشمس بن وائل بن قطن. قاله الاثرم. (از حاشیۀ المرصع خطی پر غلط)
لغت نامه دهخدا
حصاری است از اعمال ذمار به یمن
لغت نامه دهخدا
شاعر فارسی در ماءه نهم هجری قمری از مردم هرات، اواز پیوستگان دربار امیر غیاث الدین سلطان حسین بن امیرکبیر فیروز شاه و از اهل حکمت و معرفت بود و طبعش بهجاء و هزل مائل بوده است، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شتاب رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موضعی است در شعر لص. (یاقوت بنقل از نصر)
لغت نامه دهخدا
(فَن ن)
صاحب فن ّ. یک فن. مخصص. متخصص:
آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون
هرگز بر او به کار نبرده ست هیچ فن.
فرخی.
- امثال:
ذوفن بر ذوفنون غالب است:
چون خوب کم از بد فزون به
ذی فن بجهان ز ذوفنون به.
نظامی.
مقابل ذوفنون
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ماده خر تیزرو، ماده خری که از فربهی ناف آن بزمین برسد. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، ماده خری که از تیزروی وی سنگریزه بجهد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نیک دوردست. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دوراندازندۀ مردم. گویند: بلد قذوف، شهری که جهت دوری خود دور اندازد مردم را. دوراندازندۀمردم. گویند: نوی قذوف و تیه قذوف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نیک خورنده، ذائقه گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج). عدوف (الذال لغه ربیعه و بالمهمله لسائر العرب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عدوف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قذوف
تصویر قذوف
شهر دور، دشت دور، دور افکن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
کسی که دارای چند هنرو فن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفن
تصویر ذوفن
هنرمند صاحب فن متخصص: (آن ذوفنی که تا بکنون هیچ ذوفنون هرگز بر او بکار نبرده است هیچ فن) (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفلقه
تصویر ذوفلقه
یک لپه تک لپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفلقتین
تصویر ذوفلقتین
دارای دو حبه دولپه گیاهان دو لپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفلس
تصویر ذوفلس
دارای پشیزه (ماند ماهیان و تمساحان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفقار
تصویر ذوفقار
مهره دار. یا ذی فقاران، جمع ذی فقار. مهره داران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفضل
تصویر ذوفضل
خداوند بخشایش صاحب فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفنون
تصویر ذوفنون
((فُ))
ذی فنون، دارنده فن ها، پرهنر، هنرمند، ذی فن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوفقار
تصویر ذوفقار
((فِ))
ذی فقار
فرهنگ فارسی معین