جدول جو
جدول جو

معنی ذوعلق - جستجوی لغت در جدول جو

ذوعلق
(عَ لَ)
نام کوهی است بنی اسد را و ایشان را بدانجا حربی بوده است با بنوربیعه بن مالک و موسوم به یوم ذوعلق و بدان جنگ غلبه بنواسد را بوده است. ابن احمر راست:
ما ام غفر علی و جاء ذی علق
من بطن نعمان او من بطن ذی جدن.
(از المرصع).
و من امثالهم، نظره من ذی علق، ای من ذی حب. و رجوع به عقدالفرید ج 3ص 290 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ قا)
برقه ذی علقی، موضعی است بدیار عرب
لغت نامه دهخدا
(عِ)
صاحب علم. خداوند دانش: و انه لذو علم لما علمناه ولکن اکثر الناس لایعلمون. (قرآن 12 / 68) ، و بدرستی که او ’یعقوب’ صاحب علمی بود که آموخته بودیم او را ولیکن بیشترمردم نمیدانند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 143). و باز در همان سوره ضمن آیۀ 72 آمده است: و فوق کل ذی علم علیم، و بالای هر خداوند علمی دانائی است. (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است: نزد صوفیه آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آئینۀ خلق باشد. آئینه پنهان گردد بصورتی که ظاهر بود در آئینه. و این احتجاب مطلق بمقید است. (شعر) :
خلق پیدا بیند و حق را نهان
اینچنین بینند یعنی عاقلان.
ذوالعین و ذوالعقل آنکه خلق را و حق را با یکدیگر می بیند. و ذوالعین آنکه حق را ظاهر بیند و خلق را آئینۀ حق داند. کذا فی کشف اللغات. و در اصطلاحات گفته که ذوالعین آن است که حق را آشکار و خلق را نهان بیند. و نزد چنین کس خلق آئینۀ حق باشد. چه حق نزد او آشکار و خود را نموده است. و پنهانی خلق در حق مانند پنهانی صورت در آئینه باشد. و ذوالعقل و العین کسی است که حق را در خلق و خلق را در حق بیند و یکی را پردۀ دیگری قرار ندهد بلکه ببیند وجود واحدی را بعینه از روئی حق و از دیگر روی خلق. پس محجوب نشود بواسطۀ کثرت از شهود وجه واحد احد بذاته. و مزاحمت ندهد در شهود او کثرت ظاهر احدیت ذاتی را که در حال تجلی است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
تیزنای زبان. (مهذب الاسماء) : ذولق اللسان، تیزی هر چیزی. ذولق اللسان والسنان، کنار و کرانۀ زبان و نیزه و تیزی آن دو
لغت نامه دهخدا
خداوند عقل بخرد، آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حقنزد او آیینه خلق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولق
تصویر ذولق
تیزی، کرانه زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوعقل
تصویر ذوعقل
((عَ))
صاحب خرد، آن که خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آیینه خلق باشد. (ذوالعقل)
فرهنگ فارسی معین