- ذوع
- از بیخ کندن بر کندن
معنی ذوع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تنه درخت
جذع ها، تنه های درخت، نون ها، تاپال ها، جمع واژۀ جذع
صاحب علاقه دلبسته
خداوند عقل بخرد، آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حقنزد او آیینه خلق باشد
عزیز گرامی ارجمند
از آلات هندسی و نجومی، آلیداد
خلق، سیرت، خو، توانائی، طاقت
گونه
کناد ماهی تالاب ماهی
جمع ذیع، پراکندگی ها
پراکندگی
پژمرده
چشیدن، چاشنی گرفتن، آزمودن
ناهنجاری آرواره، مردم پست به گونه رمن (به صیغه جمع)
ترساندن خاک
درشت رفتاری، گرد آوردن رمه
گداختن، آب شدن چیزی بر اثر حرارت
ترس، فزع، بیم داشتن
تننده جولاهه (عنکبوت)
گرسنگی
جانب از هر چیزی، آرامش شب
گربگو از درختان پراکنده پریشان
گرسنگی، گرسنه بودن، گرسنیا
گداختن، گداخته شدن، آب شدن، واشدن برف و یخ یا روغن جامد یا فلز در اثر حرارت
صنف، شکل، صورت، در علم زیست شناسی گونه، در علم منطق کلی ای که بر افرادی که حقیقت یکسان دارند اطلاق می شود و اخص از جنس است
نوع بشر: انسان
نوع بشر: انسان
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۱۰۴ سانتیمتر، گز، اندازه گرفتن پارچه یا چیز دیگر با ذراع، گز کردن، طاقت و توانایی، سیرت و خو
خوشی و نشاط، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم چیزی، چشایی، ذائقه، قوه ای که به وسیلۀ آن طعم چیزها ادراک می شود
ذوق کردن: به نشاط آمدن، اظهار شادی و مسرت کردن
ذوق کردن: به نشاط آمدن، اظهار شادی و مسرت کردن
جنباندن کسی را، بی آرام کردن، بر کندن، ترسانیدن، شکافتن دو پاره کردن چوکک کوچ نر بوف نر از پرندگان
تند گذشتن
فرمانبرداری، اطاعت، منقاد شدن
پشت شست طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام کاع: و بر پشت کف براند چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد
بد دل شدن، دل کسی را سوزاندن، بدخو شدن، رنگ باختن ازآفتاب
گونه، قسم، جور، طور، شیوه