جدول جو
جدول جو

معنی ذوع - جستجوی لغت در جدول جو

ذوع
(تَ قَرْ رُ)
از بیخ برکندن. از بن برانداختن. استیصال، هلاک کردن. اجتیاح
لغت نامه دهخدا
ذوع
از بیخ کندن بر کندن
تصویری از ذوع
تصویر ذوع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جذوع
تصویر جذوع
جذع ها، تنه های درخت، نون ها، تاپال ها، جمع واژۀ جذع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوعضاده
تصویر ذوعضاده
از آلات هندسی و نجومی، آلیداد
فرهنگ فارسی عمید
ابن الاثیر در المرصع گوید: آبی است غنی را
لغت نامه دهخدا
(عِ)
صاحب شکنجه و عقوبت: ان ّ ربّک لذو مغفره و ذوعقاب الیم. (قرآن 41 / 43) ، بتحقیق پروردگارت صاحب آمرزش و صاحب شکنجه و عقوبت دردناک است. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 545). و رجوع به ذومغفره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ نَ)
مددکار قوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
فرس ذوعفو و عقب، فعفوه اول عدوه و عقبه ان یعقب محضراً اشد من الاول
لغت نامه دهخدا
(عُ)
که ساقها بهم نزدیک و رانها از یکدیگر گشاده دارد، آدمی یا اسپ
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نام اسپ حوطبن ابی جابر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
فلان ٌ ذوعقابیل، ای شریر جداً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ناحیتی است به خیبر و بدانجا چشمه های روان باشد
لغت نامه دهخدا
(عِفْ فَ)
رجوع به ذی عفت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
رجوع به ذی علاقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
موضعی است به امج و بدانجا عرب را جنگی بوده است که بیوم ذوعضل مشهور است و ربیعه بن مکدم بدین روز کشته شد و هم بدانجا جسد وی بخاک سپردند. و عادت بر آن رفته بود که هر کس از آنجا میگذشت. اشتری یا ستوری دیگر بر سر گور او پی می کرد و حفص کنانی در این معنی گوید:
لا تنفری یا ناق منه فأنه
لشریب خمر مسعر لحروب
لولا السفار و بعد خرق مهمه
لترکتها تحبو علی العرقوب
لا تبعدن ربیعه مکرم
و سقی الفوادی قبره بذبوب
نفرت قلوص من حجاره حره
بنیت علی طلق الیدین ضریب.
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
آلتی است از آلات هندسی و فلکی.
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ تَ)
آلتی است از آلات هندسی و فلکی. و کلمه آلیداد فرانسوی شکستۀ همین کلمه است
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ اَ)
صاحب بیست بر. کثیرالاضلاع بیست ضلعی
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ رَ هَ اَ)
شکلی صاحب ده بر. کثیر الاضلاع ده ضلعی
لغت نامه دهخدا
(عَ)
در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است: نزد صوفیه آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آئینۀ خلق باشد. آئینه پنهان گردد بصورتی که ظاهر بود در آئینه. و این احتجاب مطلق بمقید است. (شعر) :
خلق پیدا بیند و حق را نهان
اینچنین بینند یعنی عاقلان.
ذوالعین و ذوالعقل آنکه خلق را و حق را با یکدیگر می بیند. و ذوالعین آنکه حق را ظاهر بیند و خلق را آئینۀ حق داند. کذا فی کشف اللغات. و در اصطلاحات گفته که ذوالعین آن است که حق را آشکار و خلق را نهان بیند. و نزد چنین کس خلق آئینۀ حق باشد. چه حق نزد او آشکار و خود را نموده است. و پنهانی خلق در حق مانند پنهانی صورت در آئینه باشد. و ذوالعقل و العین کسی است که حق را در خلق و خلق را در حق بیند و یکی را پردۀ دیگری قرار ندهد بلکه ببیند وجود واحدی را بعینه از روئی حق و از دیگر روی خلق. پس محجوب نشود بواسطۀ کثرت از شهود وجه واحد احد بذاته. و مزاحمت ندهد در شهود او کثرت ظاهر احدیت ذاتی را که در حال تجلی است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(عَ قا)
برقه ذی علقی، موضعی است بدیار عرب
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نام کوهی است بنی اسد را و ایشان را بدانجا حربی بوده است با بنوربیعه بن مالک و موسوم به یوم ذوعلق و بدان جنگ غلبه بنواسد را بوده است. ابن احمر راست:
ما ام غفر علی و جاء ذی علق
من بطن نعمان او من بطن ذی جدن.
(از المرصع).
و من امثالهم، نظره من ذی علق، ای من ذی حب. و رجوع به عقدالفرید ج 3ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
صاحب علم. خداوند دانش: و انه لذو علم لما علمناه ولکن اکثر الناس لایعلمون. (قرآن 12 / 68) ، و بدرستی که او ’یعقوب’ صاحب علمی بود که آموخته بودیم او را ولیکن بیشترمردم نمیدانند. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 143). و باز در همان سوره ضمن آیۀ 72 آمده است: و فوق کل ذی علم علیم، و بالای هر خداوند علمی دانائی است. (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نام قریه ای است از ذمار به یمن
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردی از مردم یمن. او پس از قبول اسلام با ذوالکلاع بقصد تشرف حضور پیغامبر صلوات الله علیه عزم مدینه کرد لکن در راه خبر رحلت او صلوات الله علیه و آله و سلم بشنید و بیمن بازگشت. و در استیعاب آمده است: رجل اقبل من الیمن مع ذی الکلاع الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم مسلمین و معهما جریر بن عبدالله البجلی. قیل انه کانه الرسول الیهما من قبل النبی صلی الله علیه و آله و سلم فی قتل الاسود العنسی. و قیل بل کان اقبال جریر معهما مسلما و افدا علی النبی صلی الله علیه و آله و سلم و کان الرسول الذی بعثه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الی الکلاع و ذی عمرو رئیسی الیمن جابر بن عبدالله فلما کان فی بعض الطریق رأی ذوعمرو رؤیا اورأی شیاء فقال لجریر یا جریر ان الذی نمر الیه قد قضی و اتی علیه اجله قال جریر فرفع لنارکب فسألتهم فقالوا قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و استخلف ابوبکر فقال لی عمرو یا جریر انکم قوم صالحون وانکم علی کرامه لن تزالوا بخیر ما اذا هلک لکم امیر امرتم آخر فما اذاکانت بالسیف کنتم ملوکا ترضون کما ترضی الملوک و تغضبون کما تغضب الملوک ثم قالا لی جمیعاًیعنی ذاالکلاع و ذاعمرو اقرء علی صاحبک السلام و لعلنا سنعود ثم سلما علی و رجعا. (استیعاب ج 1 ص 172)
لغت نامه دهخدا
(عِ وَ)
صاحب کجی، خداوندکژی، قرآنا عربیا غیرذی عوج. (قرآن 39 / 28). کتابی بزبان عربی نه صاحب کجی. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 484). و در تفسیر آن گوید: قرآناً عربیاً، نصب او بر فعل مقدّر است و تقدیره اعنی قرآناً عربیاً و گفتند بر حال است علی تقدیر انزلناه قرآناً عربیاً، گفت قرآن است بلغت عرب غیرذی عوج که درو کژی نیست مجاهد گفت لبسی نیست عبداﷲ عباس گفت اختلافی نیست سدی گفت فرو بافته و دروغی نیست بعضی دیگر گفتند متناقض نیست و عوج بکسر کژی باشد فی الامر والدین و ما رجع الی المعانی و عوج، بفتح فی العصا و الحائط. (ایضاً ص 488)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
افعل ذاک من ذی عوض، از سر نو بکن این کار را. (منتهی الارب). و ابن الاثیر در المرصع آرد که عرب گوید: خذها الی عشر من ذی عوض، مثل است در موقع تهدد و عوض اسم قریه ای است و تأنیث ضمیر خذها بدین اعتبار است
لغت نامه دهخدا
ابن الاثیر در المرصع گوید نام کوهی است و آنرا ذوعنز نیز گفته اند، ابوصخر هذلی راست:
فجلک ذاعیر و الاسناد دونه
و عن مخمص الحجاج لیس بناکب،
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
ابن اعرب نام یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ)
نام کوهی است میان احد و وادئی. شاعر گوید:
بذی عینین یوم بنوخبیب
نبوء هم علینا یحرقونا.
و نیزگویند عینان نام دو کوه نزدیک احد باشد واز این رو غزوۀ احد را یوم عینین نیز نامیده اند. فرزدق گوید:
و نحن منعنا یوم عینین منقرا
و لم نتب فی یومی جدود علی الاصل
(نقل از المرصع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوعزت
تصویر ذوعزت
عزیز گرامی ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
خداوند عقل بخرد، آنکه خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حقنزد او آیینه خلق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوعلاقه
تصویر ذوعلاقه
صاحب علاقه دلبسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذوع
تصویر جذوع
تنه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوعقل
تصویر ذوعقل
((عَ))
صاحب خرد، آن که خلق را ظاهر بیند و حق را باطن و حق نزد او آیینه خلق باشد. (ذوالعقل)
فرهنگ فارسی معین