جدول جو
جدول جو

معنی ذوطه - جستجوی لغت در جدول جو

ذوطه
(ذَ طَ)
تننده ای است یعنی عنکبوتی است زردپشت. ج، اذواط
لغت نامه دهخدا
ذوطه
زرد جولاهه از جانوران
تصویری از ذوطه
تصویر ذوطه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوطه
تصویر غوطه
فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوطه
تصویر فوطه
لنگ، دستار
فرهنگ فارسی عمید
(طَ / طِ)
معرب فوته. (فرهنگ فارسی معین). لنگ. ازار. بستن. بستنی. (از یادداشتهای مؤلف) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک. (حدود العالم).
ای نهاده به سر اندر کله دعوی
جانت پنهان شده در فوطۀ نادانی.
ناصرخسرو.
بر تن خویش تو را فوطۀ کرباسی
به که بر خاکت دیبای سپاهانی.
ناصرخسرو.
سوی حوض آمدند نازکنان
گره از بند فوطه بازکنان.
نظامی.
، جامه ای که از سند آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نوعی پارچه است: هیچکدام را ندیدم بی طیلسان شطوی یا توزی یا شبستری یا ریسمانی یا دست کار که فوطه است. (تاریخ بیهقی).
چرا پیچد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا؟
خاقانی.
چو شیخی فوطه پوشیده برون شد
چو رندی دردنوشیده درآمد.
خاقانی.
، چادر نگارین یا چادر خطدار، و لغهً سندی است. (منتهی الارب). ج، فوط. (از اقرب الموارد).
ترکیب ها:
- فوطه باف. فوطه بافی. فوطه پوش. فوطه دار. فوطه ربا. فوطه فروش. فوطه کردن. فوطۀ نان. رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
موضعی است به اندلس. (منتهی الارب) (آنندراج). دژی است از اعمال سرقسطه در اندلس و خیلی استوار است. (ازمعجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(غَ طَ)
زمین پست هموار. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین پست و گودال. وهده، اسم مرت از غوط است. (از اقرب الموارد). رجوع به غوط در معنای مصدری شود. به معانی کندن، درآمدن در چیزی، غایب و ناپدید شدن، و فرورفتن در آب
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
خنور خرمای بزرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خنور بزرگ خرما. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بوتۀ زرگری. (ناظم الاطباء). بوتقه است و معرب. (از اقرب الموارد). معرب بوته. رجوع به بوته شود
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
یکی شوط. (منتهی الارب). رجوع به شوط شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ قَ طَ)
مرد پلید. رجل خبیث
لغت نامه دهخدا
(طَ)
غوطۀ دمشق. شهر دمشق یا شهرستانی است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج). نام ناحیتی که دمشق جزء آن است. پیرامون آن 18 میل است و کوههای بلند آن را از هر سو فراگرفته اند، بخصوص قسمت شمالی آن که کوههایی بسیار بلند دارد. آبهای غوطه از همین کوهها بیرون آیند و نهرهایی تشکیل دهند و باغها و کشتزارها را سیراب کنند. سرزمین غوطه همه درختان وچشمه ها است و مزارع مستغل در آنجا کم است. این ناحیه یکی از زیباترین و باصفاترین شهرهای دنیا، و یکی از جنات اربعۀ روی زمین یعنی صغد (سغد) ، ابله، شعب بوان و غوطه، و بهترین آنهاست. ابن قیس رقیات گوید:
اجلک الله و الخلیفه بال
غوطه داراً بها بنوالحکم
المانعو الجار أن یضام، فما
جار دعا فیهم بمهتضم.
و نیز گوید:
اقفرت منهم الفرادیس فالغو
طه ذات القری و ذات الظلال
فضمیر فالماطرون فحورا
ن قفار بسابس الاطلال.
(از معجم البلدان چ دار صادر - دار بیروت).
غوطه باغهایی است که دمشق را احاطه کرده اند و از رود خانه بردی سیراب میشوند. در این باغها میوه هایی بسیار خوش و مطبوع بخصوص زردآلو به بار می آیند. در زمانهای بسیار قدیم این ناحیه مسکن بنی غسان بوده است. (از اعلام المنجد). رجوع به قاموس الاعلام ترکی، فهرست الحلل السندسیه ج 1 و 2، تاریخ سیستان ص 133، فهرست حبیب السیر چ خیام، الموشح ص 142، فهرست العقد الفرید، نخبه الدهر دمشقی، نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 79 و 129 و 249، المعرب جوالیقی ص 59 حاشیۀ 1 و کتاب غوطه دمشق تألیف محمد کردعلی چ دمشق 1952 میلادی شود
الغوطه، زمینی است نرم و سپید ازآن بنی ابی بکر که سوار به دو روزطی کردن آن نتواند، و در آن آبهای بسیار و زمینهای سبز و خرم و کوهها قرار دارند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُ مَ طَ)
رجل ٌ ذمطه، مرد که هر چیز را بیوبارد. مرد که همه چیز را ببلعد. مرد بسیارخوار
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موضعی است در شعر لص. (یاقوت بنقل از نصر)
لغت نامه دهخدا
(ذَ بَ)
باقی مال
لغت نامه دهخدا
نام موضعی است میان مکه و مدینه بنزدیکی مکه و در تاریخ طبری ترجمه بلعمی در ذکر خبر صلح حدیبیه آمده است: چون به نزدیکی مکه رسیدند به جایگاهی که آن را ذیطی خوانند مردم مکه همه با سلاح پیش وی آمدند و گفتند اگر حرب باید کردن حرب کنیم و او را بمکه اندر نگذاریم
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ / طُب ب)
دانای پزشکی. طبیب
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مقدم چینه دان مرغ که در آن آب برگیرد. ج، ذور
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَ)
موضعی است یا کوهی بحرۀ بنی سلیم یا رودی که از حرّه النار گذرد و بوادی نخل فرو ریزد
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ)
چینه دان مرغ. (منتهی الارب). حوصله. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، آماس سینۀ شتر یا آماس اعلای سینه یا آماس بن ران یا غدود شکم شتر، و آن مهلک است. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، کینه و ناراستی. (منتهی الارب). حقد و غل. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، طلحستان یا طرفازار. (منتهی الارب). طلح زار. زمینی که طلح یا طرفاء فراوان در آن روید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، زمینی که در وسط آن درخت باشد و در طرفین آن نباشد و از مسیر سیل مرتفع باشد. (از اقرب الموارد) ، جای بلند از آب یا جائی که نه رودبار باشد و نه پشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میان پشت و سرین. (منتهی الارب). مابین عجز و متن. (متن اللغه). رجوع به نوض شود
لغت نامه دهخدا
(طَ/ طِ)
فروشدن به آب. فرورفتگی در آب و غرق شدگی. فرورفتگی سر در آب. غوطه به واو معروف است نه به واو مجهول، زیرا در عربی به واو مجهول نمی آرند. (غیاث اللغات). سر به آب فروبردن، و فارسیان به واو مجهول خوانند، و با لفظ زدن و نمودن و خوردن و دادن و فروبردن استعمال شود. و بعضی قید ’تا کمر’ و ’تاگردن’ و ’تا قدم’ نیز کرده اند. (آنندراج). در فرهنگ اسدی و برهان قاطع غوته به تاء نقطه دار بمعنی غوطه خوردن و سر به آب فروبردن و فرورفتن در آب آمده است و همچنین صاحب برهان قاطع غوت را نیز به همین معنی آورده است، و غوطه را معرب غوته میداند، از این رو شاید غوطۀ عربی مأخوذ از غوت یا غوتۀ فارسی باشد.
ترکیب ها:
- غوطه خوار. غوطه خور. غوطه خوردن. غوطه دادن. غوطه زدن. غوطه فروبردن. غوطه گاه. غوطه نمودن. غوطه ور شدن. رجوع به هر یک از این ماده ها شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوطه
تصویر قوطه
گوجه فرنگی از گیاهان سبد بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فوته لنگ دستمال سفره پیش بند شلوار شنا بروفه فوته. یا فوطه نان. پارچه ای که بالای خوان می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه
تصویر غوطه
فرو رفتن در آب سر باب فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوطه
تصویر حوطه
هشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذواه
تصویر ذواه
پوست پوسته در گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبه
تصویر ذوبه
یکبار گداختن، مانده داراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوطه
تصویر بوطه
پارسی تازی شده بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوطه
تصویر قوطه
((طَ یا طِ))
گوجه فرنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فوطه
تصویر فوطه
((طِ))
دستار، حوله، لنگ حمام، فوته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوطه
تصویر غوطه
((غَ وْ طَ))
زمین پست و هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوطه
تصویر غوطه
((طِ))
فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی معین
غرق، غرقه، فرورفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالاپوش، طیلسان، کمربند، لنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که جامه ای از فوطه پوشیده بود و بیننده مستور است، تاویلش نیکو بود. اگر بیننده مفسد بود، دلیل آن بد است. جابر مغربی
اگر در خواب دید که جامه ای از فوطه داشت، دلیل شادی و آسانی است. اگر آن فوطه را کهنه بیند، تاویل به خلاف این است. محمد بن سیرین
اگر پادشاهی در خواب بیند که جامه ای از فوطه پوشیده بود، دلیل بر عدل او بود. اگر قاضی بیند، دلیل که قضا به راستی کند. اگر مشرکی بیند، دلیل است که مسلمان شود .
فرهنگ جامع تعبیر خواب