جدول جو
جدول جو

معنی ذوضب - جستجوی لغت در جدول جو

ذوضب
(ضَب ب)
بعیر ذوضب ّ، اشتر که بر سپل وی ورم ضبه بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوب
تصویر ذوب
گداختن، گداخته شدن، آب شدن، واشدن برف و یخ یا روغن جامد یا فلز در اثر حرارت
فرهنگ فارسی عمید
(ذَوْ وا)
صحابی است. در منابع اسلامی، صحابی فردی است که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر در دین اسلام باقی مانده است. صحابه از نخستین پیروان اسلام بودند که در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و بسیاری از احادیث پیامبر به واسطه آنان به نسل های بعد منتقل شده است. واژه صحابی به ویژه در فقه و اصول روایت حدیث اهمیت بالایی دارد.
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ)
نام یکی از دارات عرب است، آبی است به نجد بنو دهمان بن نصر را
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
شترمادۀ فربه
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ / طُب ب)
دانای پزشکی. طبیب
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
عسل. انگبین. انگبین خالص. (مهذب الاسماء). شهد یا آنچه در خانه منج انگبین باشد یا خلاصۀ موم
لغت نامه دهخدا
(تَ قَرْ رُ)
گداختن. (دهار) (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). گداخته شدن. (تاج المصادربیهقی) (دهار) (دستور اللغۀ ادیب نطنزی). ذوبان. (منتهی الارب). آب شدن: و خون چون صوب انواء و ذوب انداء می چکید. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 393) ، ذوب شمس و ذوبان شمس، سخت شدن گرمای خور. سخت شدن گرمای آفتاب. (تاج المصادر بیهقی) ، دوام بر خوردن شهد. همیشه خوردن عسل، گول گردیدن بعد دریافت. نادان شدن بعد از دانش، ذاب علیه، واجب و ثابت گردید بر وی حقّی. (منتهی الارب). واجب شدن حقی. (تاج المصادر بیهقی) ، ماذاب فی یدی منه خیر، حاصل نشد از وی مرا نیکی، پیوسته کاری کردن بحدّدرگذشتن و رنجانیدن و پیوسته رفتن. (زوزنی) ، گداز. رجوع به گداز شود: ذوب کردن، گداختن آب کردن، کسر ذوب، کسر گداز، اصطلاح زر گران و ضرابخانه، آنچه کم آید از وزن فلز پس از آب کردن، در ذیل دزی آمده است: ذوب، تبخیر ابخره ای که در صحرا پیدا آید آنگاه که هوا بغایت گرم باشد، ذاب قفاه من الصک، له گردید کردن او از پس گردنی. ذوب: استحالۀ جسم است از حالت جمود بحالت میعان. ذوب فوری ذوب بعضی از اجسام را گویندکه تغییر شکل آنها از جامد بمایع بلافاصله است مانندیخ. ذوب خمیری ذوب برخی از اجسام است که ابتدا بشکل خمیری درآمده سپس ذوب میشوند مثل شیشه و آهن. نقطۀذوب هر جسم درجۀ حرارت معینی است که در تحت فشار ثابت در آن درجه جسم شروع بذوبان میکند و در فارسی باشدن در حال لازمی و با کردن در حال تعدی صرف کنند
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
مرد گرداندام استوارخلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دارای سایه سایه دار، آنست که سایه مستوی مقیاس در همه سال بیک سمت - شمال یا جنوب - بایستد و اگر سایه گرد مقیاس بگرددآنرا ذوظل دائر گویند مقابل ذوظلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوب
تصویر ذوب
گداختن، آب شدن چیزی بر اثر حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوب
تصویر ذوب
((ذُ))
گداختن، آب شدن
فرهنگ فارسی معین
حل، گداز، گداختگی، گدازش، مذاب، وارفتگی
متضاد: انجماد
فرهنگ واژه مترادف متضاد